یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

آقا کوچولوی بی فکر


آقا کوچولوی بی فکر

آقا کوچولو با مامان
رفتن به یک مهمونی
پر بود کنار باغچش
از گلای شمعدونی
آقا کوچولو با دوستش
مشغول بازی شدن
مزاحم یه جوجه
با گل نازی شدن
با توپ زدن به جوجه
گلدون رو هم شکستن …

آقا کوچولو با مامان

رفتن به یک مهمونی

پر بود کنار باغچش

از گلای شمعدونی

آقا کوچولو با دوستش

مشغول بازی شدن

مزاحم یه جوجه

با گل نازی شدن

با توپ زدن به جوجه

گلدون رو هم شکستن

رفتن یواش تو کوچه

در خونه رو نبستن

مامان ها با ترس و لرز

دنبالشون دویدن

توی حیاط خونه

اون دو تا رو ندیدن

دوون دوون به کوچه

با هم سرک کشیدن

دو تا بچه بی فکر

مشغول بازی دیدن

یک دفعه از دور دورا

اومد یه ماشین رسید

بچه ها فریاد زدن

مادرشون جیغ کشید

اخم مامان تو همه

نگاهش خشک و سرده

آقا کوچولوی بی فکر

فهمید چه کاری کرده

اومد تو خونه فوری

گفت: مامانی ببخشید

مثل همیشه باز هم

به روی من بخندید

این همه اشتباه هم

دیگه نمی شه تکرار

شرمنده ام مامان جون

دوستت دارم من بسیار

بهرخ بهین