جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نیچه و تاریخ آینده


نیچه و تاریخ آینده

این کتاب را مولف پیام نیچه نامیده است حال آیا نیچه پیامی دارد آیا او پیام آور است دستیابی به جواب این سوال مستلزم اندکی تامل در معنای فلسفه است در تاریخ تفکر غرب کسانی که فیلسوف نامیده شده اند, توانسته اند از تفکر سنتی درگذرند و به راهی نو در تفکر راه یابند فیلسوف بودن آنها متناسب است با راه نویی که در تفکر گشوده اند

این کتاب را مولف <پیام نیچه نامیده است.> حال آیا نیچه پیامی دارد؟ آیا <او< >پیام‌آور> است؟ دستیابی به جواب این سوال مستلزم اندکی تامل در معنای <فلسفه> است. در تاریخ تفکر غرب کسانی که <فیلسوف> نامیده شده‌اند، توانسته‌اند از تفکر سنتی درگذرند و به راهی نو در تفکر راه یابند. فیلسوف بودن آنها متناسب است با راه نویی که در تفکر گشوده‌اند.

اگر ارسطو به عنوان شاگرد وفادار افلا‌طون، کلیت فلسفه استاد خود را می‌پذیرفت، آنچه پس از ارسطو باقی می‌ماند فلسفه افلا‌طون بود و فلسفه ارسطو وارد صحنه تاریخ نمی‌شد. اگر دکارت فلسفه مدرسی را می‌پذیرفت، چیزی به نام فلسفه دکارت پدید نمی‌آمد و اگر کانت، هگل، هوسرل و ... تابع فلسفه سنتی و متداول زمان خود بودند، <تاریخ فلسفه> وجود نداشت. به این ترتیب، ذات تفکر، گذر کردن از سنت و فراتر رفتن از حد و مرز آن است. اگر چنین باشد، پیام فیلسوف سخن نویی است که او بر سنت رایج زمان خود افزوده و به این معنا، فیلسوف پیام‌آور است. از این منظر، نیچه، در اندیشه آن بود که راهی نو در فرهنگ بشری بگشاید و دفتری تازه به تاریخ این فرهنگ بیفزاید. وجه مشترک تاریخ فرهنگ (و از این روست که تاریخ شرق و غرب یکسان است)، تاریخ تعالی <الوهیت> است و نیچه در اندیشه تاسیس الوهیتی جدید است. نوآوری‌های فلیسوفانی چون <افلا‌طون< >ارسطو>، <دکارت>، <کانت> و ... همه در درون تاریخ بوده است؟ اما نیچه بر آن است که از سنت تاریخی گذر کند و فرهنگی تماما متمایز از آنچه در طول حدود سه هزار سال بر زندگی انسان حاکم بوده است، طراحی کند. از این رو، او نه‌تنها پیام‌آور است، بلکه پیامش خبر از بیرون می‌دهد. نزاع فرهنگی نیچه نه‌مانند ارسطو از این قبیل است که حرکت متعلق به ذات ماده است یا خارج از آن، نه‌مانند دکارت از این دست است که در تفکر باید مقلد بود یا محقق و نه مانند کانت از این‌گونه است که عقل کاشف قانون است یا واضع قانون، بلکه او می‌خواهد الگو و قالب تفکری را که این اندیشه‌ها همه در آن می‌گنجد، یکجا رها کند و الگوی دیگری برای فرهنگ بیاورد؛ انسانیتی از نوعی دیگر با اندیشه و عقلا‌نیتی از نوع دیگر و زندگی و فرهنگی از نوع دیگر. ‌

این سنت‌شکنی که مقوم ذات فلسفه است، موجب می‌شود فیلسوف در غربت زندگی کند. اگر بخواهد از این غربت خارج شود، عملا‌ به این معناست که باید از تفکر اصلی خود دست بردارد و به سنت بپیوندد و این به معنای خروج از مقام فلسفه است. حال نیچه چون به کلی قصد خروج از تاریخ را دارد غربت او بیشتر احساس می‌شود و خود این غربت را درک کرده است. <فلسفه تا آنجا که من آن را درک کرده و زیسته‌ام، زیستن اختیاری در یخ و کوه‌های بلند است؛ جست‌وجوی هرچیز ناآشنا و سوال‌برانگیزی که وجود دارد، همه چیز‌هایی که تاکنون از جانب اخلا‌ق تکفیر شده است.>(انسان، ص ۴۵) ‌

این تحمل غربت و بیگانگی با تفکر سنتی برای بهبود بخشیدن به زندگی انسان است. نیچه در این مورد می‌گوید: <آخرین چیزی که من نویدش را می‌دهم بهبود بخشیدن به نوع انسان است.>(انسان ص ۴۴)

در تاریخ گذشته، انسان هیچ وقت بدون الوهیت زندگی نکرده است و نیچه که الوهیت تاریخی را در حال فروریختن می‌بیند و خود به استقبال آن می‌رود و در آثارش مکرر مرگ آن را اعلا‌م می‌کند، در اندیشه تاسیس الوهیتی جدید است و به این مناسبت به جای امروز و حال، همواره به فردا و آینده می‌اندیشد. ‌

<نزد او آنها که به آینده متعلق‌اند، نشانی از حقیقت دارند. آن کسی که دیگر عظمت را در خلا‌ نمی‌یابد آن را اصلا‌ نمی‌یابد. او باید عظمت را انکار کند والا‌ باید آن را بیافریند و نیچه بر آن می‌شود تا آن را بیافریند. ‌[ نیچه می‌گوید‌] تو آن را خود ویرانگری خدا می‌نامی؛ اما خدا تنها جامه بیرونی خود را فرو فکنده... او را به زودی دگربار خواهی دید؛ در آن سو خیر و شر.>(یاسپرس ص ۲۰۵.)

این غربت زندگی و بیگانگی با سنت و تحمل تنهایی، موجب دلتنگی نیچه از زندگی و انسان‌های پیرامون او شده است و <دلتنگی نیچه از انسان‌ها بدانسان که واقعا هستند بی‌حد و حصر و ترجیع‌‌بند دائم اوست: <در این زمانه چه چیزی دل رمیدگی ما را برمی‌انگیزد؟ ... اینکه چنین حشراتی در نقش افراد انسانی به وفور غالب‌اند و تکثیر می‌شوند.>(یاسپرس ص ۲۱۱.)

در نظر نیچه این دلزدگی و دلتنگی و احساس غربت موجب می‌شود فیلسوف از شهرت اجتماعی و انس با طبقه حاکم و لذات زندگی دست بردارد. خود نیچه در این مورد می‌گوید: <فیلسوف کسی است که از سه چیز پرآوا و درخشندگی کناره می‌گیرد: نام آوری، شاهان، زنان.>(اخلا‌ق ص ۱۴۴.) ‌

نیچه مانند بیشتر فیلسوفان در اندیشه اصلا‌ح کاستی‌های زندگی فرهنگی انسان نیست، بلکه او قصد انقلا‌ب دارد و می‌خواهد اساس و اصل زندگی انسان را دگرگون کند؛ به طوری که فلسفه اخلا‌ق او، فی‌المثل، مانند فلسفه ارسطو از یک جو آرام برخوردار نیست، بلکه با حالتی پیامبرانه و حتی گاه در لباس مذهبی ظاهر می‌گردد و بی‌دلیل نیست که نیچه در معروف‌ترین کتابش از زبان مصلح دینی ایرانی، زرتشت سخن می‌گوید. <حتی نیچه در فلسفه اخلا‌قی خود مانند یک انتقامجو و مخرب و نیز مانند یک پیامبر و منادی ظاهر می‌شود.>(کاپلستون ص ۶۲.)

این بیگانگی و غربت با سنت موجب می‌شود که فیلسوف به نحوی غیر از جریان اندیشه متداول بیندیشد و بگوید؛ و این جریان، ورای سنت که خلا‌ف عرف متداول است، عقلا‌نیت فیلسوف را از نوع دیگری رقم می‌زند و این عقلا‌نیت دیگرگون یا عقلا‌نیت از نوع و سنخ دیگر در نظر عوام تابع تداول، دیوانگی می‌نماید و از آنجا که فیلسوف چونان دیگران نمی‌اندیشد، عقلا‌نیت دیگرگون او را دیوانگی معرفی می‌کند. نیز <بنابر تجربه ابن عربی، - دیوانگی عرفانی- با دیوانگی روانی تفاوت دارد و اشخاصی که نائل به این مقام می‌شوند بسیار نادرند.>(شطحیات ص ۶۳.) اما به رغم این ارزیابی‌ها نیچه به صحت و صواب راهی که می‌پیماید اطمینان دارد و راه تاریخ آینده را ادامه راه خود می‌داند و می‌گوید: <وقتی بمیرم آموزش من ادامه خواهد داشت.> به موجب فراتر رفتن نیچه از چارچوب تاریخ فرهنگ متداول، اگر بتوان برای اندیشه‌ها <عمق> در نظر گرفت، نیچه عمیق‌ترین فیلسوف و اندیشه او عمیق‌ترین اندیشه‌هاست. ‌

فروید در وصف او گفته است: <نیچه از هر کسی که تاکنون زیسته یا احتمال دارد در آینده پا به عرصه زندگی بگذارد، عمیق‌تر خویشتن را شناخته است.>(استرن ص ۱۰) به‌رغم امید نیچه به اینکه راهش در آینده ادامه خواهد داشت، خود غربت‌زدگی‌اش را دریافته بود و می‌دانست که فهم‌آرای او برای اذهان معتاد به اندیشه متداول دشوار است. به این جهت <تنهایی> را بر انس با عوام ترجیح می‌داد و در سال ۱۸۶۶ چنین نوشت: <سه چیز مایه تسلا‌ی خاطر من است: شوپنهاور، موسیقی شومان و سرانجام قدم زدن در تنهایی.>(کاپلستون ص ۲۵) ‌ و سخن آخر اینکه فلسفه نیچه را نمی‌توان در طبقه‌بندی‌های متداول گنجاند، بلکه می‌توان گفت او نماینده و مبشر انتقال فرهنگ بشری ازمرحله‌ای به مرحله دیگر است و این <مرحله دیگر> باید تاریخ آینده باشد.

صدرا صدوقی