چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

فضایِ اجتماعی و میدانِِ قدرت


فضایِ اجتماعی و میدانِِ قدرت

هدفِ عمدۀ علوم اجتماعی پی افکندن طبقات نیست مساله طبقه بندی که هر علمی با آن آشنا است, تنها به این خاطر به طور چشمگیری در پیش پای علوم جهان اجتماعی قرار می گیرد

چرا از نظر من باب کردن مفاهیم حوزۀ اجتماعی و میدان قدرت در اصطلاحاتِ جامعه‌شناسی هم ضروری است هم موجه؟ در وهلۀ اول، به خاطر وداع گفتن از گرایشِ جوهرگرایانه تأمل در بابِ جهان اجتماعی.

برداشت «فضا» فی‌نفسه حاوی نگرشِ نسبی از جهان اجتماعی است: به‌بیان دقیق‌‌‌تر، این برداشت مدعی است که کل واقعیت، که این اصل حمل بر آن تلقی شده، بر این مبتنی است که عناصری که واقعیت متشکل از آن‌ها است به طور متقابل برای یک دیگر ظاهری هستند. موجوداتی که از بیرون و به طور مستقیم قابل رویت‌‌‌اند ، خواه افراد یا گروه‌‌ها، تنها در و از طریق تفاوت زندگی کرده و به زندگی خود ادامه می‌‌‌‌‌دهند، یعنی فقط تا آن جائی که آن‌‌‌ها موقعیت‌‌‌های نسبی در فضایی از مناسبات دارند؛ موقعیت‌‌‌هایی که پوشیده و اثبات کردن آن‌‌‌ها همیشه از لحاظ تجربی ساده نیست، اما مظهر واقعی‌‌‌ترین واقعیت ( همان‌‌طور که فلسفۀ مدرسی می‌‌گفت، ens realismus) و اصل واقعی رفتار افراد و گروه‌‌ها هستند.

هدفِ عمدۀ علوم اجتماعی پی‌‌افکندن طبقات نیست. مساله طبقه‌‌بندی که هر علمی با آن آشنا است، تنها به این خاطر به طور چشمگیری در پیش پای علوم جهان اجتماعی قرار می‌گیرد چون یک مساله سیاسی است که در منطق مبارزه سیاسی به یک مساله عملی تبدیل می‌‌شود؛ یعنی همیشه هنگامی که قرار است ازطریق بسیج کردن که دعوی مارکسیستی تجسم برساختۀ پرولتاریا به‌‌‌‌ مثابه قدرتِ تاریخی پارادایم آن است («پرولتاریای همۀ کشورها، متحد شوید»)، گروه‌‌‌های واقعی پی‌‌‌‌افکنده شوند. مارکس به‌‌عنوان دانشمند و مرد عمل به راه‌‌حل‌‌‌های نظری غلط – مانند ادعای واقعیتِ وجود طبقات - برای یک مساله واقعی عملی رسید: مسالۀ وجود ضرورت برای هر عملِ سیاسی که مدعی توانایی، واقعی یا فرضی، اما قابل اعتماد برای بیان کردن منافع یک گروه است، مدعی ثابت کردن موجودیت یک گروه است – این یکی از وظایف اصلی اثبات است – و [مسالۀ ضرورتِ موجود برای هر] قدرتِ اجتماعی بالفعل یا بالقوه که قادر است اسبابِ موجودیت گروه را تدارک ببیند، برای بیان منافع خود به آنان یاری برساند و بدین‌‌وسیله گروه را به‌‌‌عنوان گروه بنیان ‌‌‌نهد. بنابراین، سخن گفتن از فضایِ اجتماعی یعنی، حلّ مسالۀ وجود یا عدم وجود طبقات- که جامعه‌‌‌شناسان درباره آن از همان ابتدا اختلاف نظر داشتند – با رفع کردن آن: وجود طبقات را می‌‌‌توان نفی کرد بدون این که هستۀ آن چیزی را نفی کرد که حامیان این مفهوم با یاری آن عقیده دارند موظف‌‌‌اند که بر آن تاکید کنند، یعنی تفکیک اجتماعی که می‌‌‌‌تواند به سرچشمۀ تضادهای فردی و گاهی نیز به رویارویی‌‌های جمعی میان کنشگران، با جایگاه‌‌‌‌های مختلف در فضای اجتماعی، بدل شود.

وظیفه علوم اجتماعی برساختن طبقات نیست، بلکه فضاهای اجتماعی است که در آن‌‌‌ها می‌‌شود طبقات را، که منتها تنها بر روی کاغذ وجود دارند، متمایز کنیم. علوم اجتماعی موظف است در هر مورد مشخص (مستقل از تناقض میان ساختارگرایی و واقع‌‌‌گرایی) اصل تفکیک را که به وسیله آن می‌‌‌شود فضای اجتماعی قابل مشاهدۀ تجربی را از جهت نظری بوجود آورد، برسازد و پرده از روی آن بردارد. این که گویا این اصل تمایز در همۀ زمان‌‌ها و همۀ مکان‌‌‌ها یکسان بوده باشد، هم در چین دوران امپراطوری مینگ، هم حتا امروز در آلمان، روسیه و الجزایر، قابل قبول نیست. اما به استثنای جوامع با حداقل تفکیک ( و همین جوامع نیز تفاوت‌‌‌‌هایی از خود بروز می‌‌‌دهند، هرچند تفاوت‌‌‌هایی با سنجش‌پذیری کمتر که موکول به سرمایه نمادین هستند)، همۀ جوامع تجسم فضاهای اجتماعی‌‌‌‌اند، یعنی تجسم ساختار تفاوت‌‌‌‌هایی هستند که تنها زمانی می‌‌‌توان آن‌‌‌ها را واقعاً فهمید که اصل زایشی را که این تفاوت‌‌‌ها در عینیت مبتنی بر آن هستند، برساخت؛ اصلی که چیز دیگری نیست مگر ساختار توزیع اشکالِ قدرت یا انواع سرمایه که در جهان اجتماعی مورد مشاهده اثربخش هستند – و بنابراین بر حسب زمان و مکان متغیراند.

این ساختار تحول‌‌‌ناپذیر نیست، و می‌‌شود بر مبنای سنخ‌‌شناسی که مرحله معینی از موقعیت‌‌‌های اجتماعی را تبیین می‌‌‌کند، تحلیل دینامیکِ حفظ و تغییر ساختار توزیع خصایل تاثیرگذار، و بدین‌‌‌طریق، فضای اجتماعی را بنّا ساخت. مقصود این است، وقتی من کل فضای اجتماعی را به‌‌‌عنوان میدان تبیین می‌کنم، یعنی هم به‌‌‌عنوان میدان نیرویی که برای فعالان این میدان دارای ضرورت الزامی است، و هم به‌‌‌عنوان میدانِ مبارزات که در آن فعالان هر کدام با ابزار و اهداف مختلف،بر حسب جایگاه‌‌شان در ساختار میدان نیرو، با یک دیگر رقابت می‌‌‌کنند و به این شیوه در حفظ یا تغییر ساختارش اشتراک مساعی دارند.

یک طبقه یا، به‌‌‌بیان کلی، یک گروه بسیج یافته از طریق و برای نمایندگی منافع‌‌‌اش تنها می‌‌‌‌تواند به بهایِ و در انتهایِ کار جمعی – که درعین حال همیشه کار نظری و عملی است- موجودیت کسب کند؛ اما همۀ گروه‌‌‌بندی‌‌‌‌‌های اجتماعی به یک اندازه محتمل نیستند، و به‌‌‌‌همین‌‌‌خاطر این دست‌‌‌‌ساختۀ اجتماعی که گروه اجتماعی همیشه بیانگر آن است، فرصت‌‌‌های بیشتری برای بقأ و تدوام پایدار دارد، هرچه کنشگرانی که در این دست‌‌ساختۀ اجتماعی متحد می‌‌‌شوند در ارتباط نزدیک‌‌تری با هم در فضای اجتماعی ایستادند ( همین امر درباره وحدت مبتنی بر روابط عاطفی یا دوستی صدق می‌‌‌کند، چه با حمایت اجتماعی چه بدون آن). به بیان دیگر، امکانِ موفقیتِ کار ضروری پی‌‌‌افکنی یا تقدیس نمادین جهت ایجاد یک گروه متحد (اعطایِ القاب، نشان‌‌‌ها، نشان تقدیر، گردهم‌‌آیی‌‌‌‌های رسمی و غیره) بیشتر می‌‌‌شود هرچه در نزد این کنشگران اجتماعی، به واسطه نزدیک بودن شان در فضای منزلت‌‌‌های اجتماعی و هم به دلیل انتظامات و منافع گره خورده با این منزلت‌‌‌ها، تمایل به ارج‌‌‌شناسی متقابل و بازشناختن مشترک خود در یک پروژه (سیاسی یا غیره) بیشتر است.

اما آیا مرتکب یک خطای اصولی (petitio principii) نمی‌‌شویم، اگر اندیشۀ فضای اجتماعی واحد را بپذیریم، و آیا نباید درباره شرایط اجتماعی امکان و مرزهای چنین فضایی سئوال کنیم؟ درواقع نمی‌‌‌توان پیدایش دولت را از پویۀ وحدت میدان‌‌های مختلف اجتماعی – اقتصادی، فرهنگی (به عبارتی آموزش)، سیاسی و غیره که با تشکیل رو به رشد انحصار دولتی بر قوای مشروع فیزیکی و نمادین توامان است، جدا کرد. دولت،به واسطۀ تمرکز بر روی یک رشته ذخایر مادی و نمادین، قادر است به شیوۀ عملکرد میدان‌‌‌‌های متفاوت سر و سامان بدهد، وقتی یا به لحاظ مادی ( برای نمونه در میدان اقتصادی از طریق کمک‌‌‌های دولتی برای سرمایه‌‌گذاری یا در میدان فرهنگی از طریق حمایت‌‌‌‌های مالی از اشکال معین آموزش) یا ازحیث حقوقی مداخله کند (ازجمله از طریق نظارت بر شیوه کار سازمان‌‌‌ها یا رفتار تک تک فعالان).

ازسوی دیگر من ناگزیر بودم مفهوم میدانِ قدرت را باب کنم، تا بتوانم اثرات ساختاری را که به شیوه دیگری غیرقابل توضیح بودند توضیح دهم: در وهلۀ اول، نشانه‌‌‌‌های معین راهکارها و تصوراتِ نویسندان یا هنرمندان را که نمی‌‌‌‌توان از طریق ارتباط صرف با میدان ادبی یا هنری به طور کامل توضیح داد، از جمله ایهامِ دوگانه نسبت به «خلق» و «امر بورژوائی» که ما نزد نویسندگان یا هنرمندان در موقعیت‌‌‌های مختلف این میدان‌‌‌ها مواجهیم. این ایهام تنها هنگامی قابل فهم می‌‌شود که موضع مسلط میدان‌‌‌های تولید فرهنگی را در این فضای بزرگ‌‌‌تر از نظر دور نداشت.

میدانِ قدرت ( با میدان سیاسی اشتباه گرفته نشود) میدانی مانند سایر میدان‌‌ها نیست: این یا فضای مناسبات قدرت میان انواع مختلف سرمایه است یا، به‌‌عبارت دقیق‌‌‌‌تر، میان فعالانی است که به اندازه کافی به یکی از انواع متفاوت سرمایه مجهز‌‌اند، تا احیاناً بتوانند بر میدان مقتصی فرمانروایی کنند؛ و همیشه هنگامی بر شدت مبارزات شان افزوده می‌‌‌‌شود که ارزش‌‌‌‌ نسبی انواع مختلف سرمایه (برای نمونه «نرخ برابری» میان سرمایه فرهنگی و اقتصادی) دستخوش نوسان است. بنابراین، در وهلۀ اول، زمانی که توازن قوای موجود در میدان میان همان نهادهایی به خطر افتاده است که وظیفه شاخص‌‌‌ شان بازتولید میدان قدرت است (در مورد فرانسه میدان تحصیلات عالی).

یکی از موضوعات پیکارهایی که کلیۀ کنشگران یا نهادهایی درگیر آن هستند که از سرمایه کافی مختص به خود (در درجۀ اول سرمایه اقتصادی یا فرهنگی) برخوردارند تا در هر کدام از میدان‌‌‌های خود بتوانند مواضع مسلط را تصرف کنند، حفظ یا تغییر «نرخ برابری» میان انواع مختلف سرمایه، و بدین وسیله، درعین حال نیز، قدرت بر مراجع دیوان‌‌‌‌سالاری است که قادراند این «نرخ برابری» را از طریق اقدامات اداری تغییر دهند – اقداماتی نظیر تاثیر بر روی کمیابی عناوین تحصیلی، که راه را برای دسترسی به مقام‌‌‌های کلیدی باز می‌‌‌کنند، و بدین وسیله تاثیر بر روی ارزش نسبی این عناوین و بر روی مقام‌‌‌‌های متناسب با آنان. نیروهایی که ممکن است در این مبارزات پرتاب شوند، و سمتگیری شان – محافظه کارانه یا تحول‌‌طلبانه- بستگی به «نرخ برابری» میان انواع سرمایه دارد، یعنی به‌‌طور دقیق به آن چه لازم است از طریق این مبارزات حفظ یا تغییر داده شود.

سلطه تاثیر مستقیم و سادۀ کنش گروهی از کنشگران برخوردار از قوه جبر ( «طبقه حاکم») نیست، بلکه تاثیر غیرمستقیم دسته‌‌ پیچیده‌‌‌ای از عملکردها است که در شبکه اجبارهای متقاطع روی می‌‌‌‌‌دهد؛ اجبارهایی که هر یک از حاکمان که این چنین به‌‌‌وسیلۀ ساختار میدان که به واسطه آن سلطه اعمال می‌‌‌‌‌شود، تحت تسلط قرار گرفته، از هر جهت مطیع آن است.

نوشته:پیر بوردیو

ترجمه: کوروش برادری

منبع:

Piere Bourdieu

Praktische Vernunft

Zur Theorie des Handelns

Suhrkamp Verlag, Frankfurt am Main, ۱۹۹۸