شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

جهان به کجا می رود


جهان به کجا می رود

درباره آینده ملت

«حافظه آدمی کوتاه است. از تحول حکومت مطلقه به دولت ملی در اروپا زمان چندانی نمی گذرد. دولتی که بنایش بر حس تعلق شهروندانش استوار بوده و نیاز به بسیج اقتصادی -نظامی آنها دارد، سابقه تاریخی طولانی ندارد. با این وجود امروز حدود دو قرن پس از انقلاب فرانسه چنین جلوه می کند که گویا دولت ملی یک شکل «طبیعی» سازمان سیاسی است. انگار نه آنکه هزاران سال اشکال سیاسی دیگری وجود داشته اند، انگار که اشکال گوناگونی در آینده غیرقابل تصورند.» (و د نار، آ شوبرت، ۱۹۹۴)

جهان ما طی روندی با گذار از مراحل مختلف به طور عمده به دولت های ملی و ملل تقسیم شده است. همه دولت ها در دنیای امروز - لااقل به طور رسمی- ملل خود را نمایندگی می کنند. بنابراین به نظر می رسد اصل ملی در سطح جهانی تثبیت شده باشد. آیا از این واقعیت ها باید نتیجه گرفت که اصل ملی و ناسیونالیسم مانند قرن ۱۹ و نخستین دهه های قرن ۲۰، کماکان نیروی محرکه تحول تاریخی و عناصر تکوین اجتماعی خواهند بود یا برعکس ناسیونالیسم و اصل ملی عوامل اناکرونیستی و بقایای رو به زوال یک نظام اجتماعی کهنه به شمار می روند؟

مفهومی تحت عنوان «ملت» برای جوامع ماقبل صنعتی بیگانه بود، زیرا سیستم های اقتصادی و ساختارهای اجتماعی شان نیازی به همگونی فرهنگی ساکنان شان نداشتند. در آن سیستم ها مطابقت حیطه های سیاسی با حیطه های فرهنگی ضرورتی نداشت. اما جامعه صنعتی با گرایش خود به رشد اقتصادی، تعلیم و تربیت عمومی و بسیج همگانی مردم و با تمرکز سیاسی شرایطی پدید آورد که مرزهای سیاسی با حیطه های فرهنگی مطابقت یابند. ایجاد ملل در قرن ۱۹ نماد عینی یک تحول تاریخی بود که طی آن اقتصاد های ملی با دولت های ملی خود پیوند یافتند. «دولت مدرن بدون یک اقتصاد نوین قادر نمی بود تثبیت شود و برعکس اقتصاد جدید سرمایه داری قادر نمی بود بدون نقش دولت در ایجاد یک زیربنای ضرور رشد کند.» (همان جا) نتیجه ضرور این تحول پیدایش ملت بود.

جنبش های ناسیونالیستی ثلث آخر قرن ۱۹، علیه سلطنت های کثیرالقومه در راه ایجاد دولت ملی مبارزه می کردند. آنها با ضرورت های زمان خود مطابقت داشتند. در جهان مستعمراتی نیمه نخست قرن بیستم نیز جنبش های رهایی بخش در راه آزادی ملی، ابزار لازم رهایی سیاسی محسوب می شدند. آیا ناسیونالیسم و امر ملی امروز هم همان اهمیت را دارند یا آنکه برعکس کارایی خود را از دست داده اند؟

جنبش های قومی فعلی در مناطق گوناگون کره زمین در مقایسه با جنبش های ناسیونالیستی ادوار گذشته دو تفاوت عمده دارند. این جنبش ها در جوهر خود منفی و مبتنی بر ضعف هستند. هدف این جنبش ها آن است که موانعی در راه دنیای مدرن ایجاد کنند. پارادوکس جنبش های قومی موجود و ایجاد دولت های جدید آن است که اینها در جهانی صورت می گیرند که دولت ملی نقش سابق خود را مبتنی بر پشتیبانی از اقتصاد ملی از دست می دهد. با توجه به تغییرات بزرگی که در اثر تقسیم کار بین المللی از اواسط قرن بیستم پدید آمد، از اهمیت اقتصادهای ملی هرچه بیشتر کاسته شده است. مراکز و شبکه های فعالیت های اقتصادی هرچه بیشتر از کنترل حکومت ها خارج شده اند. اقتصادهای ملی که زمانی سنگ بنای اقتصاد جهانی بوده اند اکنون به وسیله نهادهای بزرگ تر فراملی نظیر بازار مشترک اروپا جایگزین شده اند.

(اً هابسباوم) سابقاً شاخه های صنعتی مختلف یک ملت چنان بر هم منطبق بودند که یک تولید کننده کالاهای مصرفی انبوه، قادر بود بر زنجیره یی از صنایع واسطه ملی اتکا کند. در این شاخه ها، تولیدکنندگان نهایی به سفارشات از خارج وابسته نبودند. مجموعه سازمان تولید بر یک فرآیند زنجیره تولید ملی استوار بود. به این ترتیب صنعت ملی قادر بود درون اقتصاد بومی همه پیش نیازهای خود را بیابد. این ساختارها اکنون بر اثر روابط تولیدی فراملی به شدت تغییر کرده اند. اقتصاد ملی همه کشورهای صنعتی به وسیله افزایش مدام نمایندگی های کنسرن های خارجی به اقتصاد فراملی بدل شده است. مجموعه سیستم صنایع واسطه یی تحول یافته است. بازارهای ملی با تولیدات جهانی انباشته شده، که در آنها دانش و محصولات صنعتی کشورهای مختلف نهان اند. بنابراین کالاهای مزبور نتیجه تقسیم کار میان ملل گوناگون هستند. (و د نار، آ شوبرت، ۱۹۹۴) این وضعیت باعث شده حتی مقتدرترین دولت ها به یک اقتصاد جهانی وابسته باشند؛ اقتصادی که این دولت ها دیگر اثر بزرگی بر آن ندارند. تحولات فوق که با انقلاب فنی در ارتباطات و وسایل حمل و نقل آغاز شدند و با انتقال عوامل تولیدی به نقاط مختلف کره زمین تداوم یافتند، پایه اقتصادی دولت ملی را به میزان زیادی تضعیف کرده اند.

دولت ملی نه تنها از اهمیت اقتصادی اش کاسته شده، بلکه عملکرد سیاسی آن نیز محدودتر شده است. به نظر نمی رسد نظام جدید بین المللی به بازگشت به سیستم دولت های ملی گرایش داشته باشد، بلکه دورنمایی متصور است، که در آن دولت های ملی دیگر نقش محوری نداشته و اختیارات خود را هرچه بیشتر به نهادهای سیاسی فراملی انتقال دهند. (اً هابسباوم، ۱۹۹۱) ژاک دلور در این خصوص می نویسد جبر اقتصادی و سیاسی، هماهنگی میان دولت ها را اجتناب ناپذیر کرده است. شکل های موجود ساختارهای ارتباطات و اقتصاد جهانی مرزهای دولت ملی را کمرنگ و قابل عبور کرده و زیربنای یک جامعه فراملی را فراهم کرده است. این فرآیند، استقلال سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی دولت ملی را به میزان زیادی از میان برداشته است. (ژ دلر، ۱۹۹۴)

با توجه به دگرگونی های فوق، تحولات ناسیونالیستی، تحولاتی اناکرونیستی به نظر می آیند. تحولات مزبور منطبق بر ضرورت ها و نیازهای فعلی و آتی نبوده بلکه بر مشکلات موجود می افزایند. به طور کلی می توان نتیجه گرفت که «مدل کلاسیک اصل ملی و شعار حق تعیین سرنوشت تا حد جدایی دیگر نمی تواند مسائل قرن بیست و یکم را حل کند. این اصل امروز بحران تفکر ملی را تجسم می بخشد که هنوز در کلاف تفکر قرن نوزدهم گرفتار مانده است.» (اً هابسباوم، ۱۹۹۱) این به آن معنا نیست که ناسیونالیسم در سیاست جهانی امروز دیگر نقشی نداشته باشد یا آنکه دیگر هواداری نداشته باشد بلکه با وجودی که ناسیونالیسم کماکان نقش انکار ناپذیری در جهان دارد، اما اهمیت تاریخی خود را از دست داده و نمی تواند راهی به سوی آینده بگشاید. نه فقط ناسیونالیسم، بلکه اصل ملی و به طورکلی امر ملی در تمامیت خود، برخلاف قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، دیگر برنامه همه جانبه یی برای انسان ها دربر ندارند. (همان جا)

ما از این وضعیت چه نتیجه یی برای آینده ملت می توانیم بگیریم؟ برای پاسخ به این سوال باید به بررسی تحول همان عواملی بپردازیم که در گذشته ملت را پدید آوردند. هنگامی که بشریت به دوران صنعتی پا گذاشت نهادهای سیاسی و فرهنگی هنوز با امر ملی بیگانه بودند. بنابراین تطبیق جامعه با ملت یک فرآیند توفانی بود. گذار از جامعه ماقبل صنعتی به جامعه صنعتی یک دوره تکوین ملی و منازعات ملی بود. شکل ملی جامعه صنعتی، بنا به زیربنای تولیدی این جامعه و ساختار اجتماعی آن تعیین شد. فرآیند صنعتی شدن کشورهای مختلف را در زمان های مختلف فراگرفت. بنابراین اقتصاد ملی در محیط های جغرافیایی متمایزی به وجود آمد و به این ترتیب ملل صنعتی مختلفی پدید آمدند. این ملل - علی القاعده- به لحاظ فرهنگی و زبانی همگون شدند. تاریخ اروپا و تاریخ مستعمرات در قاره امریکا از ثلث آخر قرن هجدهم الی نخستین دهه های قرن بیستم تاریخ ناسیونالیزه شدن انسان ها بود. تاریخ بقیه جهان تا یکی دو دهه پس از جنگ جهانی دوم نیز تاریخ تکوین ملی بود. آیا تاریخ قرن بیست و یکم نیز بنا به همان الگو نوشته خواهد شد؟

به گفته اریک هابسباوم این تاریخ دیگر «در بند مرزهای ملل و دولت های ملی نخواهد ماند. این تاریخ، تاریخی جهانی و به میزان زیادی تاریخی فراملی خواهد بود.» (اً هابسباوم، ۱۹۹۱) همان طور که تحول نظام ماقبل ملی به نظام ملی یک فرآیند توفانی بود و با عناصر ماقبل ملی آن دوره در جنگ به سر می برد، شاید گذار از نظام ملی به یک نظام فراملی نیز یک فرآیند توفانی باشد و با عناصر ملی کنونی به جنگ برخیزد. ملل یا گروه های قومیتی- زبانی می توانند با این نظم نوین فراملیتی مبارزه کنند، اما آنها به عنوان عناصر رو به زوال یک نظم کهن نقش عمده یی در تحولات اجتماعی ایفا نخواهند کرد. (همان جا)

دورنمای فوق تا چه حد واقع بینانه است؟ اگر جوامع صنعتی بیش از این به یکدیگر نزدیک شده و به لحاظ اقتصادی و نیز سیاسی هرچه بیشتر ادغام شوند، ملل مختلف کنونی چه سرنوشتی پیدا خواهند کرد؟

اگر مبداء حرکت را پیدایش ملل قرار دهیم می بینیم دگرگونی های اقتصادی و سیاسی بنیان تقسیم بشریت به ملت ها را به وجود آوردند، اما این دگرگونی های فرهنگی بودند که فرآیند تکوین ملی را به سرانجام رساندند و باعث ناسیونالیزه شدن بشریت شدند. بنابراین سوال آن است که پیشرفت فرآیند ادغام اقتصادی و سیاسی چه معنایی برای فرهنگ و ملت دربر خواهد داشت؟ آیا پیچیده شدن هر چه بیشتر تقسیم کار بین المللی و وابستگی متقابل جوامع صنعتی و همگرایی رشدیابنده نهادهای اقتصادی و سیاسی یک همگرایی فرهنگی نیز در پی خواهند داشت؟

به گفته ارنست گلنر فرهنگ های لایه های بالایی جوامع صنعتی اکنون نیز تا حدود زیادی به همدیگر نزدیک شده اند. این فرهنگ ها در یک اقتصاد مشترک جهانی و در یک الگوی واحد علمی- دانشگاهی ریشه دارند. یک تکنولوژی واحد همه انسان ها را به همان کارهای واحد سوق می دهد. آنگاه گلنر می پرسد آیا این همگرایی فرهنگی منجر خواهد شد که زبان های مختلف در درون یک فرهنگ صنعتی واحد اختلافات خود را ازدست داده و یکی شوند؟ آیا نزدیکی فرهنگی کشورهای صنعتی به جایی خواهد رسید که تفاوت های بین زبانی به تفاوت های صرفاً فونتیک بدل شوند و مضمون معنایی و چارچوب اجتماعی این زبان ها جهانی شوند؟ در چنین جهانی، فردی که از یک منطقه زبانی به منطقه یی دیگر حرکت کند باید واژه های جدیدی بیاموزد، اما این واژه ها فقط کلمات جدید برای چیزهای آشنا و مطالب مانوس خواهند بود. در چنین فضایی دور نیست که به جای هویت ملی یک هویت فراملی اشاعه یابد.

به نظر گلنر هم اکنون نیز چنین اتفاقی در ابعاد معین و در حیطه های معینی رخ داده است؛ نخبگان حرفه یی و فکری کشورهای پیشرفته صنعتی بی هیچ مانعی با یکدیگر در شرکت های چندملیتی همکاری می کنند. آنها به یک زبان سخن می گویند، هرچند واژه هایشان متفاوت است. «الزامات مشترک تولید صنعتی، پایه واحد علمی، وابستگی متقابل پیچیده بین المللی و مراودات و تماس های دائمی» در این قشرها یک حد معینی از همگرایی فرهنگی پدید آورده اند. (اً گلنر، ۱۹۹۱) به این ترتیب در این قشرها یک حس تعلق جمعی فراملی یا پساملی در حال شکل گیری است. همان قشر فرهیخته یی که زمانی نیروی محرکه فرآیند تکوین ملی بود، اکنون در موقعیتی قرار دارد که در ورای ملل ابراز وجود کند. اگر این شرایط عمومی شود و اقشار وسیع تری از مردم را فراگیرد، آنگاه موانع ارتباطی میان کشورهای مختلف از هم پاشیده و امر ملی زوال خواهد یافت. در یک چنین فرهنگ همگون جهانی، دیگر دوران ملی واقعاً پایان خواهد یافت.

مازیار جفرودی

استاد دانشگاه گیلان

منابع؛

۱-J.Delors, Kurshalten in einem Europa des Umbruchs, in: Die Neue Gesellschaft Frankfurter Hefte Nr.۱۰, Bonn۱۹۹۴.

۲-E.Gellner, Nationalismus und Moderne, Berlin۱۹۹۱.

۳-E.Hobsbawm, Nation und Nationalismus, Mytos und Realitٹt seit ۱۷۸۰, Frankfurt۱۹۹۱.

۴- W.D.Narr, A. Schubert, Weltڑkonomie. Die Misere der Politik, Frankfurt۱۹۹۴.