پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
من خواهر کوچولوم رو خیلی دوست دارم
![من خواهر کوچولوم رو خیلی دوست دارم](/web/imgs/16/96/bjiuz1.jpeg)
یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.
درنا و درسا ۲ تا خواهر بودن و درنا ۳ سال از درسا بزرگ تر بود. همه دوستان این ۲ تا خواهر از این که اون ها همیشه با هم هستن و می تونن با هم بازی کنن، با هم نقاشی بکشن و با هم به مدرسه برن خوشحال بودن و آرزو می کردن که ای کاش اون ها هم یک خواهر بزرگ تر یا کوچک تر داشتن. اما درنا و درسا از این موضوع خوشحال نبودن و مرتب سر مسائل کوچیک با هم دعوا و بگومگو می کردن.
مامان و بابای اون ها همیشه از این موضوع ناراحت می شدن و از درنا و درسا می خواستن که همدیگه رو دوست داشته باشن و از فرصت های خوب در کنار هم بودن لذت ببرن اما درنا فکر می کرد خواهرش براش مزاحمت ایجاد می کنه و دلش می خواست اتاقشون تنها مال خودش باشه، تنها به مهمونی و مدرسه بره و مجبور نباشه از اسباب بازی هاش به طور اشتراکی با خواهرش استفاده بکنه.
درنا از همون روزهای اول که خواهر کوچولوش به دنیا اومده بود، مدام بهانه گیری می کرد و باعث آزار او و ناراحتی مامان و بابا می شد و حالا هم که بزرگ تر شده بود، باز هم درسا رو مزاحم خودش می دونست و از همه کارهای اون ایراد می گرفت و نمی خواست مثل یک خواهر بزرگ تر خوب و مهربون با اون رفتار کنه و درسا هم با این که درنا رو خیلی دوست داشت و همیشه سعی می کرد خواهر جونش رو ناراحت نکنه ولی گاهی اوقات از دست کارها و خود خواهی های اون ناراحت و عصبانی می شد و باز هم بینشون دعوا و قهر پیش میومد!
خلاصه، این ماجرا ادامه داشت تا این که یک روز که مامان خونه نبود و درنا داشت توی حیاط دوچرخه سواری می کرد، یک دفعه دوچرخه سنگین بابا کج شد و درنا نتونست تعادلش رو حفظ کنه و محکم به زمین افتاد.
صدای آه و ناله درنا بلند شد و درسا که داشت تلویزیون تماشا می کرد با عجله به حیاط اومد و از دیدن درنا که زیر دوچرخه بزرگ افتاده بود و نمی تونست بلند بشه، خیلی ناراحت شد.
درسا کوچولو به کمک خواهرش رفت و با تمام قوا سعی کرد دوچرخه رو از روی پای درنا برداره و اصلا متوجه نبود که دست های کوچولوی خودش چند بار لای پره ها و زنجیر چرخ گیر کرد و زخمی و پر از خون شد. بعد از اون هم درنا رو به سختی بلند کرد و به داخل خونه برد و با پنبه و محلول شست و شوی زخم، پای اونو تمیز کرد و به زخمش چسب زد. درنا که در تمام این مدت از شدت درد و البته شرمندگی از مهربونی های خواهر کوچولوش هیچی نگفته بود، بالاخره طاقت نیاورد و با چشم های گریون اونو بغل کرد و ازش تشکر کرد.حالا دیگه اون فهمیده بود که یک خواهر خوب می تونه از هر کسی برای آدم عزیزتر باشه و از این که تا پیش از این به جای این که الگوی خوبی برای خواهرش باشه مدام اونو با کارهای اشتباهش رنجونده بود، خیلی ناراحت شد.از اون روز به بعد دیگه هیچ وقت مامان و بابای درنا و درسا دعوای اون ها رو ندیدن و حالا دیگه دوستانشون واقعا از دیدن مهر و محبت این ۲ تا خواهر مهربون لذت می بردن و آرزو می کردن که کاش به جای اون ها بودن.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست