پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

جورج کلونی و سردردهای دردسرساز


جورج کلونی و سردردهای دردسرساز

این روزها او با بازی در مجموعه معروف «ای آر» در نقش دکتر داگ راس دوباره می درخشد

وقتی جورج کلونی به فرش قرمز پا می‌گذارد، میلیون‌ها بیننده او را به چشم یک ستاره مسحور‌کننده و یکی از مشهورترین چهره‌های جهانی می‌بینند، در ناز و نعمت و اوج خوشبختی‌ای که می‌تواند نصیب یک فرد شود اما وقتی به زندگی او نگاهی بیندازید؛ آدم دیگری را خواهید دید...

آدمی با چهره‌ای متفاوت از آنچه تا به حال در ذهن خود تصور می‌کنید. به بهانه بازگشت او به بازی در مجموعه معروف «ای آر» در نقش دکتر «داگ‌راس» نگاهی داشتیم به شیوه زندگی و دردهای پنهان این چهره خندان و جذاب.

«هر آدمی در زندگی‌اش با لحظات سختی روبه‌روست» این را جورج کلونی می‌گوید که سال‌های زیادی است درمان‌های متفاوتی را برای بهبود حالش انجام می‌دهد و در پس چهره همیشه خندان او با آن دندان‌های سفید و مرتب هم دردی وجود دارد؛ دردی که او با امیدواری و خوشبینی درباره‌اش می‌گوید: «من هم ناراحتی‌هایی دارم اما کم‌کم از آنها فاصله گرفته‌ام و امروز موفقیت‌ام را در این راه جشن می‌گیرم.»

اما داستان بیماری جورج کلونی چیست؟ داستان از اینجا شروع شد که زمان ضبط مجموعه «اوشن ۱۲» یکی از مسوولان گروه فیلم‌سازی اعلام کرد جورج کلونی در برخی موارد دچار از هم پاشیدگی روانی می‌شود؛ حالتی که او را دچار سردردهای شدید و یک نوع فراموشی لحظه‌ای می‌کند. بیماری که سال‌هاست با کلونی همراه و او به فکر درمانش است. شاید با خودتان فکر کنید فراموشی و سردرد برای یک بازیگر یعنی پایان راه، اما حرف‌های خود او را بشنوید که با همان شوخ‌طبعی همیشگی‌‌اش می‌گوید: «فراموشی یک اتفاق خیلی جذاب است که ممکن است گریبان ما را در هر جایی بگیرد؛ چون یک دفعه اعتماد‌به‌نفس ما را می‌لرزاند اما دایمی نیست و می‌گذرد. یعنی همه‌چیز روبه‌راه است.» او درباره سردردهایش هم می‌گوید: «آنها هر روز هستند، یک روز کم و یک روز زیاد. اما درمان می‌شوند، دیر یا زود.

من نگران سلامتم هستم اما این هم یک مشکل زندگی من است.» شاید برایتان جالب باشد اگر بدانید علت سردردهای جورج کلونی را مشکلات ستون فقرات او می‌دانند که باعث درد گردن و بعد هم سردردهای شدید می‌شود. با این احوال و با تمام مراقبت‌ها، چندی پیش بر اثر یک حادثه رانندگی، از ناحیه ستون فقرات حادثه دید و راهی بیمارستان شد. چند سال پیش نیز زمانی که با یکی از دوستانش سوار موتور بود، در جاده‌ای باریک در کنار رودخانه هودسون در نیویورک با کامیونی برخورد کرد و علاوه بر آسیب‌های سطحی در قسمت‌های مختلف بدنش، دنده‌هایش نیز دچار شکستگی شدند. البته جورج کلونی خندان همچنان خوشحال و بی‌محابا دست به کارهای عجیب و غریب می‌زند، درست در زمانی که دردهای نخاعی شدیدش گریبانش را گرفته‌اند، ۱۳کیلو و ۶۰۰ گرم وزنش را افزایش می‌دهد تا بتواند در فیلم دلخواهش بازی کند.

جالب‌تر اینکه در یکی از صحنه‌ها که باید خود را از روی صندلی به پایین پرت کند، با وجود کمردردی که دارد، خودش این کار را انجام دهد و صحنه را به بدلش نمی‌سپارد و با این کار، ضربه شدیدی به ستون فقراتش می‌زند! او درباره کار اخیرش در مصاحبه‌ای گفته است که: «من با پر‌خوری خودم را مریض کرده‌ام. ظرف ۳۰ روز ۱۳ کیلو و ۶۰۰ گرم به وزنم اضافه کردم و علاوه بر این، آن صحنه‏ای که از صندلی به زمین می‏افتم را ۳۰ بار تکرار کردم تا بالاخره خوب دربیاید و این تکرارهای پیاپی باعث آسیب ستون فقراتم شد. البته تمام اینها تقصیر خودم است چون دیگر ۲۰ ساله نیستم؛ ۴۹ سال از سنم گذشته و وزنم ۹۴ کیلوگرم است و طبیعتا دیگر نباید با این شرایط کارهای گذشته‏ام را تکرار کنم؛ اما می‌کنم!»

● همیشه خنده‌رو

جورج کلونی نوجوانی خنده‌رو بود وکاری را برای خنده انجام می‌داد. فرقی هم نمی‌کرد کجا و در چه موقعیتی باشد؛ در مدرسه، کالج، میهمانی و... حتی سرکارش به عنوان فروشنده‌ای در یک فروشگاه (تعجب نکنید این بازیگر و کارگردان معروف روزی فروشنده یک فروشگاه بوده) اگر از آشنایان و نزدیکان او بپرسید که چه چیزی از جورج به خاطر می‌آورند، همه خواهند گفت: «بامزگی و جذابیت همیشگی او از کودکی تا به حال!» و به خاطر همین خصوصیات او بود که خانواده‌اش فکر می‌کردند پسرشان در رشته بازیگری موفق خواهد شد حتی مادرش در مصاحبه‌ای می‌گوید: «من همیشه فکر می‌کردم او کمدین می‌شود.» اما از این جواب جالب‌تر؛ جوابی است که خود جورج کلونی در یکی از مصاحبه‌هایش به خبرنگاری می‌دهد.

او در یکی از مصاحبه‌هایش انگار که ناگهان نکته‌ای را به یاد آورده باشد، می‌گوید: «یک بار وقتی بچه بودم از من پرسیدند دوست داری چه کاره شوی؟ و من با خوشحالی جواب دادم دوست دارم مشهور شوم او ادامه می‌دهد: «آن زمان فکر می‌کردم شهرت یک شغل است.»

وقتی کلونی از زندگی خود می‌گوید درمی‌‌یابیم؛ از دوران کودکی تا به حال جورج دشمنی برای خودش درست نکرده حتی در میان معلم‌ها و مربی‌ها! هرچند همیشه بسکتبال را به انجام تکالیف‌اش ترجیح می‌داد! همه همشاگردی‌هایش او را دوست داشتند. واقعیت این است که جورج کلونی همیشه احساس بقیه را نسبت به خودش با حساب و کتاب همه‌چیز تغییر می‌داد.

● از ریسک‌پذیری تا «مرکزی برای قهرمانان»

جورج کلونی ادعا می‌کند درس‌های گرانبهایی از پدر، مادرش، عمویش و دوستانش گرفته است. اولین درس هم ریسک‌پذیری بود. «شب‌ خوش و خوش‌شانس باشی» فیلمی بود که جورج کلونی برای آن نامزد جایزه اسکار برای کارگردانی و دستیاری نویسنده شد. این موفقیت و به علاوه ۶ نامزدی دیگر زاده همین درس‌ها بود. این فیلم قویا یک کار شخصی و تجلی عقیده محکم و عمیق او بر اساس احساس احترام زیاد به پدرش بود.

جورج اغلب اوقات از عقاید پدرش در مورد اخبار و سیاست پیروی می‌کند و داستان پدرش در مورد گوینده‌ای به اسم (ادوارد مورد) را موضوع اصلی فیلم «شب‌خوش» قرار داده است. سال ۱۹۸۲ جورج تصمیم گرفت، وارد حرفه بازیگری شود. پس به کالیفرنیا نقل مکان کرد. ۲ سال طول کشید تا وارد یک کار تلویزیونی ثابت شد. سال ۱۹۹۲ از نقش اولی‌اش در فیلم «باوی‌تاک» کنار کشید زیرا از رفتار‌های تهیه‌کننده فیلم – راد وین برگر‌- با بازیگران و کارکنان بیزار بود. او در‌باره این کناره‌گیری‌ غافلگیر کننده‌اش گفته بود: «او یک تهیه‌کننده بسیار موفق و عالی است اما من هم آدمی در حال رشد بودم و نمی‌توانستم رفتار بد او را تحمل کنم. او افراد را ضایع می‌کرد.» البته این اتفاق هم به تجربه‌ای دیگر برای او تبدیل و باعث شد فقط جایی کار کند که برایش مفرح باشد. این اعتقاد را وقتی کارگردان شد، حفظ کرد و به عنوان یک کارگردان همیشه محیطی شاد برای کار ایجاد و همیشه کسانی را انتخاب می‌کرد که برایشان احترام قائل بود.

سال ۱۹۹۷ میلادی کار بازیگری‌اش بسیار پیشرفت کرد و فیلم‌هایی با بودجه‌های بالاتری به او پیشنهاد شد که فیلم «بتمن و رابین» هم شامل آن می‌شد؛ فیلمی که از آن خوب استقبال نشد ولی به خاطر قراردادی که داشت؛ زندگی‌اش را از نظر مالی به خوبی تامین کرد. در همان سال وقتی جورج از برنامه‌هایش برای آینده می‌گفت، اظهار داشت که واقعا دانشی در مورد دوربین ندارد و با این وضع نمی‌تواند کارگردان شود. پس برنامه‌ای ترتیب داد تا بتواند زیرنظر فیلم‌سازهای بزرگی مانند برادران کوئن، دیوید اُراسل و استیون ساردربرگ خود را تغییر دهد.

جالب است بدانید این کارگردان معروف و بازیگر پرطرفدار یکی از افرادی بود که «مرکزی برای قهرمانان» را بنیان گذاشت و برنامه‌ای تلویزیونی زنده برای قربانیان حمله ۱۱ سپتامبر تهیه کرد. او کارشناس خبره «بیل اُریلی» را برای کمک به آسیب‌دیدگان سونامی استخدام و کمک کرد تا برای قربانیان توفان کاترینا پول جمع‌آوری شود.

کلونی همچنین از اعضای جمعیت ریشه‌کن کردن فقر در جهان است.

استیو هنری درباره‌ جورج کلونی می‌گوید: «او بسیار بخشنده است. پولش را جایی می‌گذارد که احساسش آنجاست. موفقیت بدون دوستانش برای او بسیار ناگوار است. فرقی نمی‌کند کجا باشد چه در لس‌آنجلس چه در ویلایش در دریاچه کومو در ایتالیا یا در شمال کنتاکی، وفاداری و وظیفه‌شناسی او نسبت به دوستانش بسیار افسانه‌ای است.»

سارا جمال‌آبادی