سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

اسطوره های شاملو


اسطوره های شاملو

زمان شگرف اسطوره, زمانی است خارج از تاریخ و زمان فلکی, زمان اصلی و آغازین است که حادثه برای نخستین بار در آن اتفاق می افتد, و از این رو زمانی است پرانرژی و قدرتمند, به قول الیاده «زمانی است شگرف, مینوی, زمانی که چیزی نو, نیرومند و پ ُرمعنا, به تمام و کمال, پدیدار شده است »

شاملو در شعر «شبانه» از مجموعة ابراهیم در آتش می‌سراید:

«در نیست / راه نیست/ شب نیست/ ماه نیست/ نه روز و نه آفتاب/ ما/ بیرون زمان ایستاده‌ایم/ با دشنة تلخی در گرده‌هایمان»

(مجموعة آثار، دفتر یکم، شعرها، ‌ ص ۷۱۱)

اولین مسئله‌ای که باید به آن اشاره کنم، نگاه شاملو به فرم و بیان ظاهری اساطیر است.

او به خوبی معماری ظاهر متون اسطوره‌ای را می‌شناسد و در باز‌آفرینی این فرم و ریختن شعرهای خود در آنها، با مهارت تمام عمل می‌کند.

بی‌آنکه خود بر قضاوتم اصرار بورزم، با ارائه آغاز یک متن اساطیری از خواننده می‌خواهم که نویسنده را در یافتن این حقیقت یاری کند:

«هنگام که نه آسمان بود/ نه زمین/ نه بلندا، نه ژرفا نه نام/ هنگام که اَپسو/ تنها بود/ .../ در آن سر است که لحظه تصمیم فرا می‌رسد/ و سرنوشت آیندگان رقم می‌خورد/ ... کدام یک از ما در نبرد بی‌پرواست؟»

(بهشت و دوزخ در اساطیر بین‌النهرین، ص ۱۱۷)

مقایسة بین این دو متن که دومی از آغاز منظومة آفرینش بابلی به اختصار انتخاب شده است و اولی زاویه شعر شاملوست، به خوبی شباهت ساختمان و چگونگی آغاز از زمانی که در آن هیچ چیز نیز نیست، فعلهای «نبود» و «نیست» که در هر دو متن تکرار می‌شوند و رسیدن به یک نبرد و مبارزه، در شعر شاملو با دشنة تلخی در گرده‌ها و در متن اسطوره با رسیدن لحظه تصمیم و رقم خوردن سرنوشت آیندگان و سرانجام در رسیدن به «ما» که در هر دو متن بر آن تأکید می‌شود. به خوبی این شباهت را نشان می‌دهد. و به بیان دیگر، توجه شاملو به فرم، آغاز و ادامة روایت اساطیری را آشکار می‌کند.

بسیاری از شعرهای شاملو، چونان اساطیر، به گاه آغازین نظر دارند، شعر او حکایت‌گر آغاز زمین است، آغاز آفرینش، و آغاز حیات، وظیفه‌ای که هزاران سال قبل از شاملو، اسطوره آن را به دوش کشیده است:

«پس آواره نی چالاک/ بر خاک / جنبید/ تا زمین‌ِ خسته به سنگینی نفس بکرد/ سخت / سرد / چشمه‌های روشن/ بر کوه‌ساران جاری شد/ و سیاهی عطشان شب آرام یافت/ و آن چیزها همه/ که از آن پیش/ مرگ را/ در گودنای خواب تجربه نی می‌کردند/ تند و دم‌دمی/ حیات را به احتیاط/ محکی زدند/ پس به ناگاهان همه با هم بر آغازیدند/ و آفتاب / برآمد/ و مردگان/ به بوی حیات/ از بی‌نیازیهای خویشتن آواره شدند/ ...» (مجموعة آثار، دفتر یکم شعر، ص ۶۰۹ ۶۰۸)

به وضوح روشن است که در همین شعر باز سخن از آغاز است، سخن از زمینی است که می‌خواهد به سنگینی نفس بزند، و از میان سیاهیهای متراکم که در گودنای خواب، مرگ را تجربه کرده‌اند (مرگ و نیستی) لحظه‌لحظه حیات سر بزند، چشمه‌های روشن جاری می‌شوند و ناگهان همه با هم می‌آغازند، فقط برای مقایسه بیشتر و تأکید بر داشتن فرم و ساختمان بیانی مشترک. مجبورم باز تکه‌های دیگری از آفرینش بابلی را که بدون شک یک متن اسطوره‌ای است باز آورم:

«گل و لای در آبها رسوب کرد. / لحمو و لحامو نام یافتند/ آنان هنوز جوان بودند/ هنوز قد فراز نکرده بودند / هنگام که انشار و کیشار/ از آن دو پیش جستند/ مرزهای آسمان و زمین گسترده شدند/ افقها به هم رسیدند/ تا ابر را از خاک جدا کنند / ...» (بهشت و دوزخ ... ص ۱۱۸)

توجه داشته باشیم که سخن از مضمون و مفهوم و یا درون‌مایه‌ای به نام آغاز آفرینش نیست، سخن از باز گفتن همان درون‌مایه، همراه با وام گرفتن فرم بیان از صاحبان اصلی همان مفاهیم است.

یکی از بهترین تظاهرات ادعای حاضر در شعر «تباهی» اتفاق می‌افتد. منتقدین در تحلیل و سخن از این شعر، از علاقة شاملو به تورات و تمرین زبان و بیان توراتی سخن گفته‌اند، اما به ظن حقیر، سخن فراتر و جدی‌تر از توجه به تورات است. بگذریم از اینکه تورات خود به شدت رنگ و بوی اساطیر دارد:

«... پس پشته‌ها و خاک به اطاعت آدمی گردن نهادند/ و کوه به اطاعت آدمی گردن نهاد/ و دریاها و رود به اطاعت آدمی گردن نهادند/ همچنان که بیشه‌ها و باد/ و آتش، آدمی را بنده شدند /...» (مجموعة آثار، دفتر یکم، ص ۵۴۲)

اکنون این فرم و زبان را مقایسه کنیم با سطرهایی از «داتستان دینیک» دربارة آفرینش آسمان، زمین، انسان، گیاه و حیوان:

«افزار بود همچون خورگ (شعله) آتش به روشنی، از آن اَسر روشنی بیافرید/ و همه دام و دهش از آن بساخت/ چون بساخته بود، او را اندر تن برد، او را سه هزار سال اندر تن داشت/ او را همی ‌افزود/ و خوب همی ساخت/ پس یک از تن خویش همی آفرید/ او نخست آسمان را از سر بیافرید/ ... او زمین از پای بیافرید/... آن چنان که او کوه برویانید/... او زمین به نیمة آسمان، به ستاره پایه فراز داد/ او انسان فرود آفرید...» (اساطیر و فرهنگ ایران، ص ۲)

و همچنین مقایسه کنیم با متنی از بندهشن به روایت استاد مهرداد بهار:

«... نخست آسمان را از سر بیافرید/ و او را گوهر از آبگینة سپید است و پهنا و بالایش برابر /... او زمین را از پای بیافرید/ آن را قرار از کوه است/... / آب را از اشک بیافرید/... گیاه را از موی بیافرید/... او گاه را از دست راست بیافرید و در ایرانویج فراز آفرید/...» (پژوهش در اساطیر ایران، بخش دهم)

بدین ترتیب، همچنان که در ادامة مقاله نشان داده خواهد شد، شاملو با دقت در اساطیر و شناخت درست و دقیق آنها از لحاظ زبان، فرم، ساختار، تلاش می‌کند تا با وام‌گیری از آنها، و یا با تقلید از آنها و، اجازه بدهید دقیق‌تر و بهتر بگویم، با الگو گرفتن از آنها، شعری شبیه به اسطوره بسازد:

«دریغا انسان / که با درد قرونش خو کرده بود؛ / دریغا! / این نمی‌دانستیم و/ دوشادوش/ در کوچه‌های پ‍ُرنفس رزم/ فریاد می‌زدیم/ خدایان از میانه برخاسته بودند و دیگر/ نام انسان بود/ دست‌مایة افسونی که زیباترین پهلوانان را/ به عریان کردن خون خویش/ انگیزه بود. / دریغا انسان که با درد قرونش خو کرده بود/ با لرزشی هیجانی / چونان کبوتری که جفتش را آواز می‌دهد/ نام انسان را فریاد می‌کردیم / و شکفته می‌شدیم» (دفتر یکم، ص ۵۲۷ و ۵۲۶)

بر عکس آنچه رایج است که شعر معاصر شعری است تفصیل‌گرا، شعر شاملو، شعری است کلی‌نگر، فخیم، مطلق‌گرا و حماسی، شاملو همیشه متوجه آغاز، فرجام، زمان، زمین، انسان، حقیقت، مرگ و حیات است. مفاهیمی که اسطوره در صدد بیان و توجیه آنهاست.

«اسطوره نقل‌کنندة سرگذشتی قدسی و مینوی است، راوی قصه‌ای است که در زمان اولین، زمان شگرف بدایت همه چیز رخ داده است. به بیانی دیگر، اسطوره حکایت می‌کند که چگونه از دولت سر و به برکت کارهای نمایان و برجستة موجودات مافوق طبیعی، واقعیتی، چه کل واقعیت: کیهان و یا فقط جزئی از واقعیت: جزیره‌ای، نوع نباتی خاص، سلوکی و کرداری انسانی، نهادی؛ پا به عرصة وجود نهاده است» (چشم‌اندازهای اسطوره، ص ۱۴)

پس در سخن از اسطوره، ذهنمان به سراغ روایتهایی می‌رود که از آغاز آفرینش سخن می‌گویند و چگونگی آن را توضیح می‌دهند. روایتهایی که از پیدایش سنتها، پدیده‌ها و حوادث بعد از آفرینش خبر می‌دهند، حوادثی که تأثیر و اثر متقابل آنها در حیات و جامعة بشر قابل مطالعه و مشاهده می‌باشند.

متنهایی که هدف آنها تفریح و سرگرمی بشر نیست، بلکه بر آن‌ا‌ند تا حقیقت حیات و مرگ و تقدیر، جبر و اختیار، بودن یا نبودن و تبعات جان‌ستوه هر کدام را روشن کنند.

به همین دلیل متنهای اسطوره‌ای از ویژگیهای خاص برخوردارند، که به طور کلی می‌توان آنها را در چهار عنوان خلاصه کرد.

اولین ویژگی مینوی بودن اسطوره‌هاست، اسطوره در توصیف تاریخ آفرینش از خلاقیت خداوند، فرشتگان خدا، اَب‍َر‌انسانها ـ پیامبران و کسانی که به نحوی با دنیای خارج از ماده و طبیعت مرتبط‌اند ـ حرف می‌زند. باید گفت عنصر مینوی‌ـ همان مافوق طبیعی‌ـ در روایتهای اساطیری، نقش زیربنایی دارد و به قول الیاده، اساطیر، ورود و دخالتهای گوناگون و گاه ناگهانی و حتی گاهی فاجعه‌آمیز نیروهای مافوق طبیعی را در عالم طبیعت وصف می‌کنند. در واقع فوران و طغیان عناصر مینوی است که عالم مادی را می‌سازد، بنیان می‌گذارد و آن را بدان گونه که امروزه هست درمی‌آورد.

«مطابق روایت زروانی، کیهان‌شناخت ایرانی، هر پدیده‌ای در گیتی چه مجرد باشد و چه مجسم و استومند، نمونه‌ای مینوی، مثالی، و افلاطونی‌وار دارد که برین و ناپیداست. هر چیزی، هر تصوری در جهان دارای دو جنبه است، جنبة مینوی، جنبة دنیوی، همچنان که اینجا آسمانی هست پیدا و مرئی، فراتر نیز آسمانی هست که مینوی و ناپیداست، در برابر زمین خاکی ما، زمین مینوی والاتری قرار دارد. هر هنر و فضیلت که در این گیتی به کار بسته می‌شود همتایی مینوی دارد که مظهر واقعیت راستین است.» (مقدمه بر فلسفه‌ای از تاریخ، ص ۲۰)

از آنجا که شاملو در دوران مدرن شعر فارسی قرار گرفته است شعر او به عنوان اوج مدرنیسم شعر ایران باید از عینی‍ّت و عینیت اشیا و عینیت محیط پیرامون انسان دم بزند. شاملو این ویژگی اسطوره را به طور کامل ندید می‌گیرد و حتی به مبارزه با آن برمی‌خیزد. انسان او اَب‍َرانسانی می‌شود که بر گاه خدایان تکیه می‌زند و از هر نیرویی فراتر می‌رود و شاعر منادی همین انسان در جهان عینیت و منتقد همین انسان در نگرش به عالم مافوق طبیعت و مجرد می‌شود. اما سخن اینجاست که همین کار را با استفاده از اسطوره‌های ساختمند خود انجام می‌دهد. در واقع او به مبارزه با قداست در اساطیر می‌رود اما با اساطیر ساختگی یعنی شعرهای اسطوره‌وار خود:

«... خدایان از میانه برخاسته بودند و، دیگر

نام انسان بود،

دست‌مایة افسونی که زیباترین‌ِ پهلوانان را

به عریان کردن خون خویش

انگیزه بود...» (مجموعة آثار، دفتر یکم، ص ۵۲۶)

«پس پایها استوارتر بر زمین بداشت/ تیرة پشت راست کرد / گردن به غرور برافراشت/ و فریاد برداشت: اینک من! آدمی! پادشاه زمین... پس صورت خاک را بگردانید/ ورود را و دریا را به مهر خویش داغ نهاد به غلامی/ و به هر جای، پا نهاد خاک پنجه در پنجه کرد به ظفر/ و زمین را یکسره باز آفرید به دستان/ و خدای را هم، به دستان / به خاک و به چوب و به خرسنگ/ و... و او را نماز برد... / ... و تباهی آغاز یافت.» (مجموعة آثار، دفتر یکم، ص ۵۴۳ ـ ۵۴۲)

بدین‌گونه، شاملو با الگو گرفتن از اساطیر اساطیری که از ویژگی ذاتی و اساسی آن افشای قداست و تذکر و یادآوری حضور نیروهای روحانی و مافوق طبیعت در عالم طبیعی و مادی ماست، به مبارزه با قداست می‌پردازد، غافل از اینکه سخنی این‌چنین که از معماری اسطوره بهره برده باشد، نمی‌تواند نافی ویژگی ذاتی و گوهرین اسطوره باشد. ـ البته در اینجا سخنی باریک است که نیاز به مقام و مقالی دیگر داردـ و در نهایت شعر شاملو و اسطوره بی‌شک به قداست نزدیک می‌شوند، با این تفاوت که اسطوره رو به قداست و شعر شاملو پشت به قداست قرار می‌گیرد. غافل از اینکه این پشت کردن و ندیدن، نمی‌تواند نافی آن معنای عظیم و گوهرین باشد.

از دیگر ویژگیهای اسطوره، زمان شگرف است. ازل و ابد در اساطیر به شکلی ملموس به چشم می‌خورد. ازل همیشه در روند دایره‌ای خود به ابد می‌رسد، و به این ترتیب هر نقطة ازلی می‌تواند ابدیتی باشد، و یا آغاز ابدی باشد همچنان که الیاده در توضیح آیینهای سال نو می‌گوید: «با امعان نظر دقیق‌تر در آیینهای سال نو معلوم می‌شود که مردم بین‌النهرین احساس می‌کردند که آغاز به طریقی سازمانی و پیکری به پایانی پیوسته است که مقدم بر آغاز است. و این پایان، از همان ذات هیولی و هاویة پیش از آفرینش است و به همین علت است که پایان، لازمة هر سرآغازی است.» (چشم‌اندازهای اسطوره، ص ۵۶)

پس در متون اساطیری به امکان تجدید و تکرار و اعادة بدایت معتقدند و این باورداشت مقتضی ویران ساختن و نسخ رمزی دنیای کهنه و موجود است تا در رسیدن به بدایت و آفرینش دوبارة آن در دنیایی نو، بهتر و گوهرمندتر موفق شویم.

زمان شگرف اسطوره، زمانی است خارج از تاریخ و زمان فلکی، زمان اصلی و آغازین است که حادثه برای نخستین‌بار در آن اتفاق می‌افتد، و از این رو زمانی است پرانرژی و قدرتمند، به قول الیاده: «زمانی است شگرف، مینوی، زمانی که چیزی نو، نیرومند و پ‍ُرمعنا، به تمام و کمال، پدیدار شده است.» (همان، ص ۲۸)

زمان مینوی و مقدس اساطیری برای بشر گرفتار در محدودة زمان تاریخی و فلکی، خارق‌العاده و جالب است. و یکی از آرزوهای بشر، دست یافتن به آن زمان است.

باید گفت جاودانگی بشر، از همین معبر، لمس‌شدنی می‌گردد. در واقع بشر برای پاسخ دادن به آرزوی جاودانگی است که می‌خواهد از محدودة زمان تاریخی فراتر برود و در دنیای شگرف زمان مینوی بر حس محدودیت و پایان‌پذیری، غالب آید. به این ترتیب، وقتی شاملو می‌گوید: «در نیست، راه نیست، شب نیست، ماه نیست، نه روز نه آفتاب، ما بیرون زمان ایستاده‌ایم» درست همان کاری را می‌کند که اسطوره در صدد آن است و شرح آن گذشت. او با نفی اشیای عینی و محیط عینی پیرامون خود، او با نفی زمان تاریخی و اشیای مادی پیرامونش می‌خواهد به زمانی شگرف، زمانی در ورای این محدودیت دست پیدا کند. و از همین رو با قدرت تمام اعلام می‌کند. ما بیرون زمان ایستاده‌ایم. چیزی که در اساطیر به فراوانی از آن سخن رفته است و به کمک آیینهای لازم، بشر را در رسیدن به آن کمک و تشویق کرده است. اساسا‌ً ایستادن در بیرون از زمان، یک امر اسطوره‌ای‌ست.

«آمدن از روی حسابی نبود و / رفتن/ از روی اختیاری» (دفتر یکم، ص ۵۲۴)

در این سطر نظر به آغاز (آمدن) و فرجام (رفتن) کاملا‌ً مشهود است.

«پس به ناگاهان همه با هم بر آغازیدند/ و آفتاب/ برآمد» (دفتر یکم ص ۶۰۹)

آن زمان آغازین و برآمدن آغازین آفتاب، به راحتی در این سطر خود را نشان می‌دهد.

از دیگر ویژگیهای اسطوره سخن از مکان شگرف است. این مکان به دلیل آنکه خداوند در آن تجلی کرده است. و یا فرشتگان و اَب‍َرانسانها، در آنجا، کار خاصی یا تجلی ویژه‌ای را از خود به نمایش گذاشته‌اند، خود‌به‌خود از محدودة عادی دنیوی جدا می‌شود و با پذیرش رنگ آسمانی و مقداری از قداست، خود نیز مقدس می‌شود.

از آنجا که جهان تکرار الگوی مینوی خود است، بنابراین، بسیاری از فضاها و مکانها، به خاطر اینکه نشان‌دهندة نمونة مینوی خود هستند، به قداست دست می‌‌یابند، دارای عزت و احترام می‌شوند و پاس‌داشت حرمت و عزت آنها، برای بشر واجب می‌شود. از دیدگاه پیشینیان، پیش از هر چیز معبد که مثال اعلای مکانهای مقدس است، همواره دارای نمونة مینوی پنداشته شده است. یهوه در طور سینا، صورت هیکلی را که باید حضرت موسی بنا کند به او نشان می‌دهد. «موافق آنچه به تو نشان می‌دهم، از نمونة مسکن و نمونة اسبابش، همچنین بسازید، و نیز آگاه باش که آنها را موافق نمونة آنها که در کوه به تو نشان داده شده بسازی.» (مقدمه بر فلسفه‌ای از تاریخ، ص ۲۱ و ۲۰)

معبد و شهر مقدس از آنجا که در مرکز عالم قرار دارد، همواره نقطة تلاقی منطقة کیهانی یعنی زمین و آسمان و دوزخ است.

زمین و مکانهای مقدس در شعر شاملو نقشی اساسی دارند، که می‌توانند بیان‌کننده استفاده‌های شاملو از این عناصر اسطوره‌ای باشند:

«باری/ قلعه‌بانان/ این صحبت با ما تمام کرده‌اند / که اگر می‌خواهیم در این سرزمین اقامت گزینیم/ می‌باید با ابلیس قراری ببندیم.» (دفتر یکم، ص ۵۲۴)

«پس آه واره‌ای چالاک/ بر خاک/ جنبید/ تا زمین‌ِ خسته به سنگینی نفس بکرد/ سخت/ سرد. (دفتر یکم، ص ۶۰۸)

«شهر/ هراسان/ از خواب آشفتة خویش/ برآمد/ و تکاپوی‌ِ سیری‌ناپذیر انباشتن را / از سر گرفت.» (دفتر یکم، ص ۶۰۹)

... «گردن به غرور برافراشت/ و فریاد برداشت: اینک من! ‌آدمی! پادشاه زمین!» (دفتر یکم، ص ۵۴۲)

«خدای را/ ناخدای من! / مسجد من کجاست؟ /... مسجد من کجاست؟ / با دستهای عاشقت/ آنجا/ مرا/ مزاری بنا کن!» (دفتر یکم، ص ۶۰۰)

صابر امامی

منابع

۱. الیاده، میرچا، ۱۳۶۲، چشم‌اندازهای اسطوره، جلال ستاری، تهران، نشر توس.

۲. الیاده، میرچا ۱۳۷۲، رساله در تاریخ ادیان، جلال ستاری، تهران، سروش.

۳. الیاده، میرچا، ۱۳۶۵، اسطوره بازگشت جاودانه، دکتر بهمن سرکاراتی، تبریز، نیما.

۴. ساندرز، ن.ک، ۱۳۷۵، بهشت و دوزخ در اساطیر بین‌النهرین، ابوالقاسم اسماعیل‌پور، تهران، فکر روز.

۵. شاملو، احمد، ۱۳۸۰، مجموعه آثار، دفتر یکم، شعرها، نیاز یعقوب‌شاهی، تهران، زمانه نگاه.

۶. عفیفی، رحیم، ۱۳۸۳، اساطیر و فرهنگ ایرانی، تهران، توس.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.