یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

رئیس رئیس جمهور


رئیس رئیس جمهور

اما «میشل اوباما» کیست, چه نقشی دارد و از چه قدرتی برخوردار است آنها در آن شب نوامبر هنگامی از قضیه خبردار شدند که در اتاق هتلی در شیکاگو نشسته بودند

روز بیستم ژانویه امسال زوج سیاهپوستی از شیکاگو امورات کاخ سفید واشنگتن را بر عهده می گیرند. «باراک اوباما» و همسرش در حالی به کاخ سفید می روند که انتظاراتی سنگین بر دوش آنهاست و البته در این میان تبدیل به نماد هم شده اند.

اما «میشل اوباما» کیست، چه نقشی دارد و از چه قدرتی برخوردار است؟ آنها در آن شب نوامبر هنگامی از قضیه خبردار شدند که در اتاق هتلی در شیکاگو نشسته بودند. آن تلویزیون بزرگ روشن بود و دختران خانواده با حالتی خسته کنار هم دراز کشیده بودند. مادربزرگ از اتاق بیرون آمده بود و طبیعتاً پدر خانواده هم به صفحه تلویزیون نگاه می کرد. مرد به مانند اغلب اوقات در این ۱۸ ماهه تصویر خود را از تلویزیون می دید و زن هم در این مدت به صورت مضاعف شاهد همسرش بود یعنی یک بار در تلویزیون و یک بار در کنار خودش. اما آن شب عبارت جدیدی زیر تصویر چهره مرد نقش بست؛ «باراک اوباما رئیس جمهور منتخب». ناگهان میشل فریاد زد؛ «واو، تو چهل و چهارمین رئیس جمهور منتخب ایالات متحده هستی.» اما مرد در همان حال که روی آن کاناپه چهارخانه زشت نشسته بود و در حالی که پیراهنی سفید به تن و کراواتی قرمز و صورتی به گردن داشت، سکوت کرده بود و حالتی بهت زده داشت. ولی زن دستانش را باز و مرد را از جایش بلند کرد زیرا باید بیرون و به میان مردم می رفتند و بر صحنه یی در گرنت پارک حاضر می شدند. هنگامی که به آنجا رفتند، زن مقابل یکصد و چهل هزار نفر از مردم خندان و گریان در گوش همسرش نجوا کرد؛ «تبریک می گویم.»

حال هر چهار نفر روی آن صحنه بودند و پدر دستان دختر کوچک یعنی «ساشا» را در دست گرفته و همسرش نیز دست دختر بزرگ تر «مالیا» را در دست داشت. آنها به جمعیت نگاه می کردند و آنچه می دیدند، نوعی خلسه دسته جمعی و توده یی بود و به عبارتی یک نشئه امریکایی. این چهار نفر تبدیل به چهره های محبوب ایالات متحده می شوند و حتی در همان شب که تا آغاز رسمی کار رئیس جمهور فاصله زمانی زیادی داشت، تبدیل به نماد شدند. اوبامای سیاسی تجلیل می شد و آن روزها و این روزها همان ماه عسل رای دهندگان و فرد پیروز است که البته پایان خواهد گرفت. اما این چهار نفر؟ خانواده اوباما خانواده یی خوشبخت است؛ از همان خانواده های محبوب والدین در دوران سخت، زیرا به همه دنیا اعلام می کنند همه چیز شدنی است؛ «بله، ما می توانیم.» آنها سیاهپوست هستند و این مساله اهمیت دارد. شاید این مهم ترین ماموریت آنها باشد یعنی اثبات این مساله به سفیدپوستان و همین طور سیاهپوستان که حتی یک زوج سیاه هم می توانند مرد اول و بانوی اول باشند و در عین حال از هوش و جذابیت و تاثیرگذاری هم بهره مند باشند. البته این امری بدیهی است اما باید دانست که در این کشور تصویر زنان و مردان سیاه هنوز هم تصویری متفاوت به شمار می آید. اصولاً هنوز هم تصویری مخدوش و کلیشه یی از سیاهپوستان امریکا در طبقه عوام این کشور جریان دارد. به عنوان مثال گفته می شود مردان سیاهپوست پس از به دنیا آمدن فرزندان شان هیچ مسوولیتی را در قبال آنها بر عهده نمی گیرند یا مثلاً روی شلوار جین، شورت ورزشی می پوشند، تصور غالب از زنان سیاهپوست هم بهتر از این نیست. «ووپی گلدبرگ» بازیگر معروف و سیاهپوست هالیوود می گوید؛ «در رسانه های امریکایی از زن سیاهپوست تصویر موجودی بی دست و پا ارائه می شود و حتی زمانی که آنان به موفقیت هایی هم دست پیدا می کنند، چندان توجهی به آنها نمی شود.» بسیاری از زنان نویسنده سیاهپوست بر این عقیده اند که هنوز هم از زنان سیاهپوست امریکایی تصویر قربانیانی بی پناه ارائه می شود؛ قربانیانی که از لحاظ جنسی بسیار قابل دسترسی، از نظر مادی عقب مانده و از لحاظ شغلی بی ارزش هستند.

و حال بر بالای آن صحنه اوباما و در کنارش او ایستاده است یعنی همسرش میشل؛ همان زنی که البته رئیس جمهور نیست اما ملکه است یا همان «بانوی اول امریکا». میشل یا همان زن زیرک و مستقل و بذله گو که نه خود را به دست جراح زیبایی سپرده و نه لاغر است.

او در مورد شوهرش می گوید؛ «می توانم او را واقعاً عصبانی کنم. او زحمت زیادی می کشد اما همواره یک مرد باقی ماند.» مرد می گوید؛ «میشل این روزها عاقل تر شده است.» و زن؛ «حالا می دانم که این مبارزه به زحمتش می ارزید.» این دو شبیه به زوجی عاقل و بالغ هستند. از قرار معلوم به یکدیگر احترام می گذارند.

نمی توان گفت یک روح در دو کالبد هستند اما حداقل از نظر طرفداران شان آنها دو نفری هستند که به یکدیگر اعتماد داشته و تصمیم به تغییر امریکا گرفته اند.

ظاهراً امریکا باید تغییر کند و از قرار معلوم از سوی کسانی اداره شود که به قولی که داده اند، وفادار بمانند. براساس این وعده ها امریکا باید در سال ۲۰۰۹ بر این بحران اقتصادی و سپس بر مساله تغییرات جوی غلبه کند. ظاهراً امریکا در آینده خواهان دشمنان کمتر و دوستان بیشتر است. قرار است امریکای اوباما مانند چین پرتحرک باشد و مردم بتوانند حین سوار شدن به قطار تلفن بزنند و با یک بار قدم زدن در سالن های فرودگاه نیویورک مجبور به شانه کردن موهایشان نباشند. از قرار معلوم و براساس وعده های داده شده، امریکا تبدیل به جامعه یی مدرن خواهد شد. اوباما در روز بیستم ژانویه مراسم سوگند را به جا می آورد و پس از آن است که میشل اوباما هم البته به چهره یی سیاسی تبدیل می شود. میشل همراه با استراتژیست همسرش یعنی «دیوید اکسلرود» رقابتی انتخاباتی را مدیریت کرد و در آوردگاه های سیاست پا گذاشت، مصاحبه ها انجام داد و سخنرانی ها کرد. اوباما از میشل به عنوان «مرجع نهایی در تصمیم گیری ها» یاد می کند. بی تردید این دو نفر نیز به مانند بسیاری از دیگر زوج ها تا مدت ها بر سر این تقسیم نقش بحث و جدل داشته اند. چه کسی از کدام توانایی برخوردار است، چه کسی هنوز برای خودش وقت و زمان می تواند بگذارد، چه کسی دهنده و چه کسی گیرنده است و چه کسی می تواند برای فداکاری برای دیگری پیشقدم شود؟

زندگی در کلانشهرها امری پیچیده و دشوار است. چه کسی می تواند از نظر شغلی سریع و انعطاف پذیر بوده و خلاقانه و مسوولانه با فرزندان برخورد کند و همزمان دوستی ها را حفظ کرده و همه چیز را از قوه به فعل درآورد و با نزدیکان مراوده داشته و از آنها درخواست کند؟ چه کسی می تواند هم آزاد و هم مطمئن باشد؟ چه کسی می تواند با وجود همه این کارها باز هم کتاب بخواند و به دیگر وظایف خانوادگی پرداخته و خیالبافی هایش را همچنان حفظ کند. انجام همه این کارها بسیار سنگین است اما خانواده اوباما در همان حال که روی آن صحنه ایستاده اند، نشان می دهند که می توانند با هم و در کنار هم بخندند و بی نهایت خونسرد و راحت به نظر می آیند. این یک ستاره جدید سیاسی نیست که پا به عرصه وجود می گذارد بلکه یک زوج رسمی است که در عصر ما مطرح می شود. خانم و آقای اوباما هم به مانند زوج «برد پیت و آنجلینا جولی» در سینما، «پل استر و سیری هوموت» در ادبیات و «اشتفی گراف و آندره آغاسی» در ورزش تلاش دارند نشان دهند زوجی برخوردار از حقوق مساوی در زندگی هستند؛ زوجی که در عمومی ترین خانه عروسکی این سیاره یعنی در کاخ سفید ساکن می شوند. ظاهراً میشل اوباما از این انتظارات سنگین هراسی ندارد و به همسرش می گوید؛ «تو باید الگویی برای سراسر این کشور باشی. آیا انتظارات بر دوشت سنگینی می کند؟ نه چندان. من به خاطر این شانس های بزرگی که البته وظایفی برای ما در بر دارد، بسیار خوشحال هستم.» اینکه اوباما آشکارا از میشل به عنوان همسر، مشاور و عشق تجلیل می کند، امری تاثیرگذار و تا اندازه یی رمانتیک است. هنگامی که میشل روی آن صحنه به شوهرش تبریک می گفت، هر دو لبخند بر لب داشتند؛ لبخندی که گرچه به سوی جمعیت بود اما در واقع لبخندی بود که به یکدیگر ارزانی می داشتند.

باراک اوباما تلاش زیادی می کند با افزودن بر ارج و قرب همسرش به نفع خود استفاده ببرد. بی تردید وقتی از وی به عنوان «صخره محکم خانواده اوباما» یاد می کند، قصد کوچک کردن یا تمسخر میشل را ندارد. اوباما برخلاف بسیاری از دیگر مردانی که در هرم قدرت قرار می گیرند، باعث کوچک شدن همسرش نشده است. این مرد پیروز واقعاً از وفاداری همسر برخوردار بوده و اذعان دارد میشل این قدرت را دارد که وی را به زمین بزند یا به آسمان ها ببرد. اوباما هنگام مرگ مادربزرگش به شدت می گریست اما میشل در همان حال و در کنار وی سرش را بالا گرفته بود و گویی به اصطلاح زبان بدنی هر دو نفر، مکمل یکدیگر بود. این مساله در موارد دیگر نیز صادق است و میشل چه در مسند قدرت و چه در مورد تربیت بچه ها با اوباما هماهنگی دارد. میشل اوباما به خوبی می تواند همه این نقش ها را یکی کند و گاه خیلی جدی و به ندرت طنزآلود عمل کرده یا صحبت می کند. مردان امریکایی تا مدت ها از متهم کردن میشل به خاطر قدرتش پرهیز می کردند و میشل هم تا مدت ها در حالی که لبخند می زد در کنار یا پشت سر همسرش قرار می گرفت و تحسین زنان و مردان را برمی انگیخت. طنزهای او گاه بی رحمانه بود و آن صراحتی که با آن از فقر در امریکا صحبت کرد، کم مانده بود به مرگ سیاسی وی منجر شود. اما آیا او زنی بی نهایت وراج و جاه طلب است؟

میشل این شانس را داشت و دارد که به عنوان یک فرد جدی گرفته شده و البته توانسته است از آن شکل های کلیشه یی فراتر رود. او می گوید؛ «من در نوع خودم اولین نفری بودم که توانست ملت را در خارج از چارچوب های مرسوم ببیند.» و حال این ملت باید با بانوی اولش هماهنگ شود و همراه با وی که به عنوان الگویی برای نسل خودش مطرح است، راه حل هایی برای مشکلاتی از قبیل شغل، ازدواج و تشکیل خانواده پیدا کند. باراک اوباما چندی پیش گفت موقعیت فعلی امریکا و دوره طولانی گذار از انتخابات تا روز تحلیف مایه هراس و نگرانی او است. در هفته های گذشته هدف اوباما تشکیل تیمی برای دولت آینده بود و به گفته خودش؛ «به دنبال بهترین تیم موجود هستم تا بتوانیم با تمام قوا از این ایستایی خارج شویم.»

احتمالاً اوباما می داند که ریاست جمهوری اش حتی پیش از آغاز دوره آن نیز بی اندازه زیر ذره بین قرار دارد. تا به امروز هیچ کس در کسوت یک نجات دهنده پا به کاخ سفید نگذاشته و کاخ سفید هرگز ستاره یی بزرگ تر از او به خود ندیده است. اوباما گفت این مردم در واقع از شخص او انتظارات زیادی ندارند؛ «صداقت و شایسته سالاری ، مساله این است. آنها در انتظار دولتی هستند که برای منافع آنها مبارزه کند. من این انتظارات را برآورده خواهم کرد و به همین خاطر گام در این میدان گذاشتم.»

پس از آن گفت که همسرش آن اهداف را به وی یادآوری کرده است؛ همان اهدافی که او و میشل بر پایه آن قدم به عرصه سیاست گذاشتند؛ «میشل معیار من برای راستی آزمایی است. اوست که نقاط قوت و ضعف من را می شناسد و اوست که وقتی دچار غرور می شوم من را از آسمان به زمین می آورد.» اگر از اوباما پرسیده شود کدام یک از شما دو نفر بیشتر اهل شوخی است بی درنگ پاسخ می دهد؛ «میشل.» و اگر سوال شود چه کسی حرف آخر را می زند باز هم می گوید؛ «میشل.»

اما این زن کیست؟ از کجا می آید، چه می خواهد، چه نقشی در آن عمارت شماره ۱۶۰۰ خیابان پنسیلوانیا ایفا خواهد کرد، یعنی در همان کاخ سفیدرنگی که زمانی به دست بردگان و برای روسای جمهور و خانواده هایشان ساخته شد؛ همان کاخی که امروز از آن نخستین بانوی اولی است که خود از اعقاب همان بردگان به شمار می آید. برای واکاوی این خانواده و این زوج و البته این زن به شیکاگو سفر می کنیم؛ سفری که چند روز قبل از کریسمس و در آخرین هفته اقامت خانواده اوباما در این شهر صورت گرفته است. امروز یکی از دوشنبه های شیکاگو است. چندی پیش بود که اوباما قول تشکیل دولتی شفاف و منطبق با انتظارات را داد؛ دولتی که خود اولین انتقادکننده از خود در صورت انجام اشتباه باشد. از آنجایی که نشست های مطبوعاتی نوعی معیار برای محک زدن روسای جمهور محسوب می شود، ظاهراً اوباما سعی می کند برخلاف بوش که چندان در دسترس نبود، همیشه آماده قرار گرفتن پشت آن تریبونی باشد که روی آن این عبارت به چشم می خورد؛ «دفتر رئیس جمهور منتخب».

در کنار او «استیون چو» ایستاده است یعنی همان مرد کوچک اندام و عینکی و فارغ التحصیل رشته فیزیک از دانشگاه برکلی و برنده جایزه نوبل. اوباما می گوید؛ «این بار نباید کوتاهی کنیم.» چو وزیر انرژی خواهد شد و به عقیده اوباما اولویت امروزین امریکا همان کاستن از وابستگی به نفت است. او می گوید این کاهش وابستگی میزان و معیاری برای شکست یا پیروزی به حساب می آید؛ «بیش از این نمی توانیم خلف وعده ها را بپذیریم.» سپس چهار پرسش مطرح شده و چهار پاسخ داده می شود. پس از آن می گوید که باید به خانه برود. در آن گاراژ زیرزمینی کاروان حامل وی با موتورهای روشن آماده حرکت هستند. این کاروان مسافتی ۱۰ کیلومتری را در امتداد میشیگان به سمت جنوب طی می کند و به «اوبامالند» وارد می شود. اما اینجا دیگر چندان به اوباما تعلق ندارد بلکه وطن و خانه میشل به حساب می آید. اوباما لند عبارت است از یک حصار فلزی خاکستری ، چند متر چمن کاری و خانه یی مستطیل شکل و دوطبقه. آن آجرهای قرمز، خاکستری شده اند و آن پنجره های فلزی سبزرنگ هم زنگ زده اند. خانم و آقای «رابینسون» در طبقه بالای این ساختمان زندگی می کردند و اتاق نشیمن خانه را با یک تیغه نازک به دو بخش تقسیم کرده و بدین ترتیب دو اتاق خواب برای فرزندان شان یعنی «میشل» و «کریگ» ساخته بودند. میشل در همین بخش جنوبی شیکاگو بزرگ شد یعنی در همین منطقه سخت و خشن که هم فقیر داشت و هم غنی و بیشتر جمعیت آن را سیاهپوستان تشکیل می دادند. «فریزر رابینسون» غپدر میشلف فرزند یک کارگر مهاجر از کارولینای جنوبی بود و در تشکیلات آبرسانی شیکاگو کار می کرد. او در آغاز کار ماهانه ۴۷۹ دلار حقوق می گرفت و وظیفه اش نظافت و تخلیه سطل های زباله و حمل بار به کامیون ها بود. فریزر طرفدار حزب دموکرات بود و در هر انتخاباتی وظیفه نقل و انتقال رای دهندگان به این حزب را برعهده می گرفت و با پیروزی دموکرات ها به عنوان پاداش ترفیع گرفت. خانواده رابینسون از آن خانواده های رویایی بود و فریزر پدری جدی و درستکار و دوست داشتنی به حساب می آمد. او با تلاش و کار سخت امکان تربیت میشل و کریگ را برای همسرش «ماریان» فراهم کرد. این پدر هرگز اهل تنبیه و مجازات نبود و در این مواقع به گفتن این جمله اکتفا می کرد؛ «خیلی ناامید شدم.» و میشل گریه می کرد و به تصحیح خود می پرداخت. امروز هم خانواده اوباما اذعان می کنند که همین روش را در قبال فرزندان و همکاران خود به کار می گیرند. در این موارد از داد و فریاد خبری نیست و به گفتن این جمله اکتفا می شود؛ «من از تو خیلی انتظار داشتم اما مرا ناامید می کنی.»

ماریان قبل از آنکه بچه ها به مدرسه بروند، به آنها خواندن و نوشتن را آموخته بود. مدرسه «برین ماور» یعنی همان دبستانی که میشل به آن می رفت در گوشه همان خیابان قرار داشت. او چنان خوب درس خواند که توانست نام خود را در لیست دانش آموزان بااستعداد ثبت کند و بدین ترتیب امکان فراگیری زبان فرانسه و بیولوژی را برای خود فراهم ساخت. احتمالاً میشل دوران کودکی بی عیب و نقصی را گذرانده است. خیابان محل زندگی آنها خیابان آرامی بود و همسایه ها با هم همراهی و همکاری زیادی داشتند. موتورسواران می توانستند موتورسیکلت های خود را در پیاده رو پارک کنند و کسی اعتراض نمی کرد. بچه ها به نوبت نظافت خانه را بر عهده می گرفتند، شنبه ها همه خانواده «مونوپولی» بازی می کردند و یکشنبه ها میشل حمام را تمیز می کرد. یکی از خاله هایش به بچه ها درس پیانو می داد. میشل و برادرش کریگ بازی «دفتر کار» را دوست داشتند. کریگ در نقش رئیس شرکت و میشل در نقش منشی ظاهر می شد اما از آنجایی که رئیس هیچ حرفی برای گفتن نداشت، این خانم منشی بود که همه تصمیم ها را می گرفت. میشل اما به ورزش هیچ علاقه یی نداشت زیرا در ورزش چیزی به نام «بازنده» وجود داشت.

اما آیا آن محیط، محیطی کامل و بی عیب و نقص بود؟ در سال های اول دهه ۷۰ افکار نژادپرستانه در شیکاگو عملاً این شهر را به چند پاره تقسیم می کرد و این وضعیت در زندگی داخلی فرزندان رابینسون هم بی تاثیر نبود. هیچ کس در آنجا نمی گفت تو هم می توانی رئیس جمهور شوی؛ «باید زیرک باشی بدون آنکه زیرکانه رفتار کنی.» و میشل به گفته خودش این درس را به خوبی فرا گرفت. اما غمی دیگر در انتظار این خانواده بود یعنی ابتلای فریزر به بیماری تصلب شرائین. فرزندان به همراه مادر، پرستاری از پدر را بر عهده گرفتند و در اوایل کار او را به کمک عصای زیر بغل حرکت می دادند اما رفته رفته برای همیشه روی ویلچر نشست و عاقبت در سال ۱۹۹۱ و در سن ۵۵ سالگی درگذشت.

امروز یکشنبه است و باراک اوباما قرار است حوالی ظهر به آکادمی «داج رنسانس» بیاید. این آکادمی در واقع یک دبستان است. او روی یکی از صندلی های مخصوص کودکان می نشیند و بچه ها روبه روی او و روی زمین می نشینند. یک دختربچه می پرسد؛ «وقتی به کاخ سفید بروی چه احساسی داری؟»

«خیلی هیجان زده خواهم شد.» اوباما این را می گوید و توضیح می دهد که احتمالاً «دفتری تقریباً زیبا» خواهد داشت که مانند یک تخم مرغ است و به آن «دفتر بیضی» می گویند. مالیا و ساشا هم یک سگ هدیه خواهند گرفت؛ «آنها از چند سال پیش یک سگ می خواستند.» اما به اعتقاد اوباما اگر این سگ روی پیاده رو ادرار کند آنگاه دخترها باید دوباره آنجا را تمیز کنند.

یک پسر نوجوان از او می پرسد دلش می خواهد صاحب کدام میراث مارتین لوتر کینگ باشد؟ اوباما می گوید نه تنها رئیس جمهور بلکه همه شهروندان از میراث دکتر کینگ تجلیل می کنند یعنی همان احترام گذاشتن به دیگران و گوش کردن به حرف های آنان. اوباما می گوید؛ «دکتر کینگ اغلب می گفت صرف نظر از اینکه چه شغلی داری باید به بهترین نحو کارت را انجام بدهی. و کار شما درس خواندن است و باید وقتی در کلاس هستید سخت کار کنید و بیاموزید.» در بیرون از آن کلاس همراه با باد برف هم می آید و شش لیموزین پارک شده است. اوباما برای بچه ها دست تکان می دهد و در حالی که ۲۰ نفر دوربین به دست در آنجا حضور دارند به سمت خانه اش در «هایدپارک» حرکت می کند زیرا وقت زیادی ندارد. خانواده اوباما تا همین چندی پیش و در زمان تهیه این گزارش در فاصله پنج کیلومتری خانه رابینسون ها زندگی می کردند یعنی در خیابان هاید پارک و در خانه یی با آجرهای سرخ و در و پنجره های سفیدرنگ. او می گوید؛ «در هر گوشه یی از اینجا با یک رابینسون سر و کار داری.» باراک اوباما زمانی می خواست آرشیتکت شود و سپس تصمیم گرفت به بسکتبال روی بیاورد و در آخر از رشته حقوق سر درآورد. اما میشل اوباما چنین اهدافی نداشت و تنها با همه وجود فعالیت می کرد. او خواهان آزمون و خطا و جامعه در حال تغییر بود. میشل نمی خواست چیزی بشود بلکه در فکر این بود که کاری انجام دهد. میشل در سال ۱۹۸۱ و از دبیرستان «ویتنی یانگ» دیپلم گرفت. «مارک گریشابر» معاون نژادپرست این مدرسه همه کتاب های سال آن دوران را مخفی کرد تا نام میشل در eBay ثبت نشود اما با این حال میشل شاگرد نمونه کلاس بود و در دروس ریاضی بهترین نمره ها را می گرفت. نام به اصطلاح خودمانی شاگردان آن مدرسه «دلفین ها» بود و به گفته میشل؛ «من تا ابد یک دلفین خواهم ماند.»

او در دانشگاه پرینستون در رشته جامعه شناسی درس خواند و از هاروارد مدرک حقوق گرفت. میشل زمانی در مورد خودش نوشت؛ «آموزه ها و تجارب من در پرینستون، آگاهی هایم در مورد هویت خود به عنوان یک زن سیاهپوست را بالا برد.» میشل در نهادی به نام «مرکز جهان سوم» مشغول کار شد و به گفته یکی از همکاران سابقش نقطه قوت او همان حس به اصطلاح «درون یابی» بود. پسرها در زندگی میشل نقش زیادی نداشتند و به گفته برادرش کریگ؛ «تقریباً هیچ پسری نظر او را برای ازدواج جلب نمی کرد.»

میشل همیشه تنها و در میان نگاه های نژادپرستانه به سر کار و دانشگاه می رفت و هرگز پیش نیامد که در این مورد نزد خانواده اش شکایتی کند. پدر و مادر میشل در سال ۱۹۸۸ در کتاب سال هاروارد نوشتند؛ «۱۵ سال پیش که موفق به ساکت کردن تو نشدیم، می دانستیم تو در این دانشگاه موفق می شوی.»

اولین کار رسمی میشل در دفتر آستین بود و سالیانه ۶۵ هزار دلار حقوق می گرفت. بعدها به دفتر شهردار و رئیس دانشگاه شیکاگو یعنی «ریچارد ام. دالی» رفت و در آخر معاون کلینیک این دانشگاه شد. در آن زمان سالانه ۳۱۶ هزار دلار حقوق می گرفت و پس از انتخاب اوباما به عنوان سناتور این حقوق سه برابر شد و همین مساله می توانست به عنوان مدرکی در دست رقبای جمهوریخواه علیه باراک اوباما باشد. اما میشل از مدت ها پیش به عنوان قهرمانی برای زنان سیاهپوست امریکا مطرح است. «آلیسون ساموئلز» مقاله نویس هفته نامه «نیوزویک» می نویسد؛ «میشل توانست به زنان رنگین پوست این جسارت را بدهد که بیش از این به خود بپردازند. زنان آفروامریکن در این کشور معمولاً از اضافه وزن و فشار خون بالا رنج می برند اما این زن زیبای سیاهپوست مانند یک دختر سبزه رو توجه زیادی جلب کرد و مردم دنیا او را زنی زیبا لقب دادند.»

میشل در مبارزات انتخاباتی نقش یک مربی و راهبر را داشت. آنها به صورتی واضح نقش ها را بین خود تقسیم کردند. بر این اساس اوباما باید با ظرافت وارد مبارزه می شد زیرا در آن زمان هیچ کس تصور نمی کرد او بتواند رای سفیدپوستان را هم به سوی خود جلب کند. رقبای آن روز اوباما افرادی یک بعدی بودند اما اوباما نه تنها یک بعدی نبود بلکه همسری چون میشل را هم در کنار خود داشت. میشل یک بار در شهر «دنمارک» واقع در کارولینای جنوبی یک گردهمایی انتخاباتی راه انداخت. او در این گردهمایی از دو ضمیر «ما» و «آنها» نهایت استفاده را برد؛ «آنها می گفتند یک سیاهپوست هرگز نخواهد توانست پول کافی برای انتخابات جمع آوری کند اما ما توانستیم. آنها می گفتند یک کاندیدای سیاه قادر نیست سازمانی سیاسی و کارآمد تشکیل دهد اما ما به آنها نشان دادیم که می توانیم. سپس آنها گفتند یک سیاه نمی تواند در هیچ یک از ایالت ها برنده انتخابات مقدماتی شود اما ما توانستیم. با این حال بعد از پیروزی ما در آیوا گفتند تنها در همان ایالت پیروز می شوید اما دیدید که اکثر ایالت ها به ما رای دادند.»

میشل در آن روز با حالتی ریتمیک و واضح مثل شوهرش صحبت می کرد اما شور و هیجان او برای پرداختن به مساله نژاد و رنگ پوست بیشتر بود.

آن سالن تنها یک خبرنگار سفیدپوست و ۲۰۰ سیاهپوست حضور داشتند. سپس بار دیگر آن وجد و خلسه بر محیط حاکم شد؛ «ما بر همه تردیدها غلبه کردیم. آنها مانع تراشی کردند اما ما از روی موانع پریدیم و بالاتر و بالاتر رفتیم زیرا ما همه کار خواهیم کرد، حتی رئیس جمهور خواهیم شد و به واشنگتن خواهیم رفت و دنیا را تغییر خواهیم داد.»

در اینجا بود که فریاد شادی حضار برخاست. میشل آن روز گردنبند و دستبندی نقره بسته بود و حلقه ازدواجی از طلای سفید را در انگشت خود داشت. چکمه ها و دامنی سیاه و بلوزی سفید به تن کرده بود؛ «آنها یک بار گفتند شوهر من سیاهپوست است و بار دیگر گفتند سیاهپوست کامل نیست. اما حقیقت این است که او یکی از باهوش ترین مردانی است که در زندگی خود با آن روبه رو خواهیم شد.»

این میشل است که به اوباما عمق و ژرفا می دهد و ضعف هایش را پنهان می کند و از قرار معلوم می خواهد وظیفه سیاسی اش را «سخنگویی اوباما» تعریف کند. میشل همواره در معرض پرسش هایی بی رحمانه نیز بود؛ «شوهر شما در هاوایی و اندونزی بزرگ شده است و مادری سفید و پدری سیاهپوست داشته است. آیا زمانی به مواد مخدر اعتیاد داشته، آیا برای این پست جوان نیست، آیا می شود به او اعتماد کرد؟» دیگری می گفت؛ «می گویند اوباما شنونده یی خوب و هنگام بحران ها خونسرد است. آیا اینها ویژگی هایی زنانه به شمار نمی آید؟ می گویند در همان حال که همه تفسیرها را می شنود به سرعت برق و باد تصمیم می گیرد. می گویند یک واعظ و در عین حال یک فریبکار است. می گویند معتاد بوده و ۵۰ روز را در مرکز بازپروری گذرانده است. می گویند حالا معتاد به تمرینات بدنسازی است. می گویند آدمی خودپرست و خودشیفته است.»

میشل هم همه این حرف ها را می شنید و دست به تکذیب و بحث و مجادله می زد. او بود که هنگام لغزش همسرش او را سرجای خود نگه می داشت یا راه را برای وی هموار می کرد و هنگامی که شوهر به ایستایی دچار می شد، زن بار دیگر او را به راه می انداخت. در اوایل دوران مبارزات انتخاباتی یک بار میشل به شوخی گفت شوهرش شب ها خروپف می کند. و امروز هم هنوز می گوید اوباما جوراب هایش را همان طور در خانه رها می کند و آنها را در سبد رخت های چرک نمی اندازد.

چند ماه پیش در نشست حزب دموکرات در شهر دنور که برای انتخاب نامزد نهایی این حزب برگزار می شد، خانواده رابینسون نیز حضور داشتند. ماریان (مادر میشل) در حالی که لباسی شیک به تن داشت در قسمت ویژه نشسته بود و پسر تنومند و طاسش یعنی «کریگ» در ردیف های پایین بود. کریگ همواره فقط می خواست بسکتبالیست شود و همه عمرش در این آرزو بود. او در دوران کالج هم به همین بازی می پرداخت و بعدها به عنوان یک حرفه یی به تیم منچستر رفت. اما به دلیل آنکه نتوانست نظر مسوولان و مربیان تیم ملی را جلب کند، از حضور در تیم ملی محروم شد. به همین خاطر به وال استریت رفت و ثروتمند شد اما هرگز احساس خوشبختی نمی کرد. او خود می گوید اتومبیل و خانه چیزهایی نیستند که برای او کافی باشند و به همین خاطر بار دیگر به بسکتبال روی آورد و حال مربی باشگاه کالج ایالت اورگون است. او در آن نشست گفت؛ «پدرم از آسمان ها به ما می نگرد و به دخترش افتخار می کند. خواهر من نه تنها یک دختر دوست داشتنی بلکه همسر و مادری نمونه است.»

در آن نشست حزبی میشل هم پشت تریبون قرار گرفت و از سفر شگفت انگیزش به دنور گفت و از دخترانش به عنوان «قلب قلب من» یاد کرد و در نهایت از باراک گفت؛ « باراک امروز همان مردی است که ۱۹ سال پیش عاشقش شدم.» سپس دخترانش روی صحنه رفتند و در تلویزیون بزرگ سالن تصویر باراک اوباما نقش بست و به عنوان نامزد اختصاصی حزب دموکرات معرفی شد. میشل آن شب هم به اندازه یک گروه برای همسرش کار کرد. در آن لحظه چهره واقعی میشل مشخص شد و طی آن ۱۸ ماه تنها همین یک بار این اتفاق افتاد.

صبح یک روز چهارشنبه در شیکاگو است و امروز اوباما وزرای کشاورزی و کشور را معرفی می کند. هتل «دریک» شیکاگو از سوی تک تیراندازان محافظت می شود و ایالت میشیگان شاهد باد و توفان است. خبرنگاران صندلی هایی رزرو شده دارند و در شش ردیف نشسته اند. هر کسی موفق به پرسش از رئیس جمهور آینده شود مثل همیشه فوراً جواب خود را دریافت می کند. سپس اوباما مثل همیشه به سرعت و شق و رق از محل دور می شود. حال همه در سالن دیگری نشسته اند که هشت چلچراغ و هشت پرچم دارد و پشت سر اوباما پرده یی مخمل و آبی رنگ آویزان است؛ «لطفاً بنشینید».

بعد از آن همه چیز مثل همیشه پیش می رود و همه آرامش اوباما را تحسین می کنند. اوباما در همان حال که نشسته است به هیچ عنوان پاهایش را تکان نمی دهد، سرش را بی دلیل به این سو و آن سو نمی گرداند و دست ها و انگشتانش را بی دلیل در هوا نمی چرخاند. او امروز هم در مورد «دولت مسوولیت پذیر» صحبت می کند و می گوید؛ «زمان یک رهبری نوین فرارسیده است.»

«رابرت گیتس» سخنگوی اوباما هم در آنجا حضور دارد. گیتس با وجود درخشش به عنوان سخنگو، به عنوان فردی سهل انگار معروف است که شامه تیزی برای بحران های آینده ندارد و اغلب سوالات را با تنبلی پاسخ می دهد. در آن جلسه صحبت ها و طنز هایی در مورد اضافه وزن جناب سخنگو نیز جریان داشت.

کلاوس برینک باور

ترجمه؛ محمدعلی فیروزآبادی

منبع؛ اشپیگل


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.