چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

تنگنای تنگ بلور


تنگنای تنگ بلور

نگاهی به مجموعه شعر بهاءالدین خرمشاهی

طی سالیان دراز، کسانی را دیده و می شناسم که حتی یک شعر هم نسروده اند، اما بسیار شاعرند. و کسانی را می شناسم که کمتر شعر چاپ می کنند ولی باز هم بسیار شاعرند. و کسانی را می شناسم که بیش از دیوان مولانا شعر سروده اند ولی در کتاب شان باید به دنبال شعر بگردی. استاد بهاءالدین خرمشاهی از آن دسته افرادی است که جان و روح و حضورش به تمامی شاعر مطلق است حتی اگر هیچ کتاب شعری منتشر نمی کرد. انسانی شریف و متواضع که در کمتر کسی- در چنین جایگاهی از علم و معرفت- چنین ویژگی هایی را سراغ دارم.

شادمانی انتشار مجموعه شعری از ایشان، با این احساس که جهان یا جهان های دیگری از وجود وی را خواهم شناخت همراه بود. او که نخستین مجموعه شعرش را در سال های جوانی و سن ۲۷ سالگی با عنوان «کتیبه یی بر باد» منتشر کرده است، تو گویی در سکوت هزارساله فرو رفته و حالا پس از آن همه روزگار که دشوار و تلخ، شیرین و پربار بر او گذشته، گزیده یی از اشعار آن همه سالً در سکوت گردآورده با عنوان «زنده میری». عنوانی پارادوکسیکال که در ذات خود نوعی طنز تلخ دارد.

کتاب با مقدمه یی کوتاه اما سخت حقیقی و متواضعانه شروع می شود. اشعاری از دهه چهل، از کتاب کتیبه یی بر باد، شعرهای دهه پنجاه و شصت، شعرهای دهه هفتاد و هشتاد و اشعار مذهبی، اخوانیات، طنز و رباعیات.

مجموعه یی از انواع قالب های شعر فارسی؛ کلاسیک و نو، همه این کتابً نوآمده است.

می نویسد؛« ... برای من گاهی حالی به هم می رسد، در چنین حالی مهم شعر سرودن است، نه شعر مهم. مگر شعر ماندگار و ماندنی و خواندنی سرودن، کار آسانی است؟... هیچ گونه مفتونی بدخیم و خودخواهانه یی نسبت به شعرهای خود و چاپ و نشر آنها ندارم. اما این پدیده جادویی غریب رهایی بخش را دوست دارم.»۱

همین چند سطر به ظاهر ساده، شاید که جهان نگری شاعری چون بهاءالدین خرمشاهی به دنیای شعر و شاعری باشد. جهان نگری خاص خود ایشان. از این رهگذر، بر کتاب ایرادی نیست اگر اشعاری گاه نه چندان قوی خاصه در حوزه شعر سپید، نتوان یافت.

اما نکته اینجا است، ناقدان شعر امروز چون علی باباچاهی و حتی خود استاد خرمشاهی بر این باورند که اگر در یک مجموعه شعر ۵ تا ۱۰ شعر خوب یافتی، آن مجموعه قابل قبولی است. کتاب زنده میری چنین است. گاه به غزلی یا شعر نویی بر می خوری که اگر با نگاه تعجب بنگری که مگر بهاءالدین خرمشاهی شاعر است؟ سخت حیرت می کنی. اما اگر بدانی که وی از همان دوران جوانی با شعر، به طور جدی عجین بوده و زندگی کرده، ذوق زده می شوی که در آن همه سالً سکوت، به راستی با شعر زیسته است اما به شیوه خودش؛ شعر نه پلنگی است که دریا را به تلاطم اندازد/ نه پلنگی است شیرافکن/ ماهی مهربانی است در تنگنای تنگ بلور... و با زندگی زیسته است؛ کودک دلم، لباس نو نمی خواهد/ عبای گربه پوش من، از فرار گرمای دردها- که انیس و جلیس من اند- جلوگیری می کند/ هم دستم می لرزد و هم دلم، اما نه برای چیزی/ سرما/ سرفه/ سستی/ سیگار/ سفیدی کاغذی که می خواهد بالاپوشی از شعر بپوشد/....۲

حیرتا که شاعر زنده میری، در اشعار سپید، حتی پرجرأت تر و بی پرواتر از شاعرانی چون احمدرضا احمدی که در شعر سپید هیچ قیدی از نوع شاملویی را نیز برنمی تابد، به سوی بیانی آزاد و رها گام برداشته است. چنین اشعاری را همواره خطری جدی تهدید می کند؛ خطر دور شدن از شعر، خطر اکتفا کردن سطر فقط به یک گزاره- هرچند لازم- شعر «بر روی ماهواره استیجاری زمین» چنین شعری است. سرآغاز شعر صورت چهارپاره دارد و از پاراگراف سوم به شعر آزاد و شعر سپید می رسد. و گاه مفاهیمی عمیق و تجربه های عمیق را با صداقت و سادگی بیان می کند و همین بی پروایی گاه سطرهایی را از زبان شعر یا آنچه که انتظار مخاطب است از شعر، جدا می کند. سطرهایی چون فرزندان تان را که دیدم فکر کردم برادرتان است... و مثال هایی از این دست. اما کلیت شعر و استفاده آزاد از واژگان، نام کسان، چیزها و اصطلاحات فراوان، چنین می نماید که اگر کسی بهاءالدین خرمشاهی را نشناسد، فکر می کند شاعر جوانی امروزی است که اینقدر «به روز» است. در میان شاعران میانسال و به بالا کمتر شاعری را می توان یافت که سرزنده و تازه و امروزی باشد. «به مرگ - که از رباخوار جنایت و مکافات/ بی گذشت تر است- بهره می دهی/ گول لطیفه عبید زاکانی را خورده یی/ و تا توانسته یی از مرگ پرهیز کرده یی/ زیرا همیشه چیزی، دستاویزی برای خودفریبی هست/ اطرافیان برای دلداری به خودشان و فراموش کرد نوبت شان/ به ما دلداری می دهند؛ شما که تازه چل- چلی تان است/ راستی دندان ها مال خودتان است؟ پوست تان ارثی خوب است؟ گمانم کوه می روید...»۳

در اغلب اشعار این کتاب حتی وقتی در فصل بندی های جداگانه نامگذاری شده، باز هم «طنز» حضور پررنگی دارد. همان قدر که گاه مضامین/ به سوی درکی فلسفی؛ «مرگ اشعه یی است مجهول/ که بی دریغ از استخوان هایت می گذرد/ چقدر خوش باوری/ ای اسکلت خندان غتصویری از یک جمجمه که خط خنده در بخش دندان ها دیده می شودف۴ خیال ها پخته یی اما/ آرزوهایت همه خام است/ کارت را تازه آغاز کرده یی/ اما بی آنکه بدانی/ کارت تمام است...»۵

در سراسر کتاب زنده میری، همان رفتار زبانی که در گفتار روزانه بهاءالدین خرمشاهی هست، حضور دارد؛ کژتابی، طنز، سکوت، ترکیب ها و قرینه سازی ها و... همین نکته ظریف، اشعار این دفتر را منحصر به فرد بهاءالدین خرمشاهی می کند.

نکته جالب این است که اشعار دفتر اول که در سال های ۱۳۵۰ سروده شده، تقریباً لحن و زبان و حتی نوع دغدغه شاعرانه شباهت به شعر شاعران همان دوره دارد. در آن دوره و البته هنوز هم تعدادی از شاعران هر کدام از جایی می آمدند. علی باباچاهی در سال های چهل؛ «من از آبشخور غوکان بدآواز می آیم» و پیش ترها، سهراب سپهری؛ من از مصاحبت آفتاب می آیم و فروغ فرخزاد؛ من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها می آیم و... و بهاءالدین خرمشاهی ۲۷ ساله نیز از جایی می آید؛ من از ذات می آیم/ من از اصل می آیم. با این همه شعر خطای خطاپوش، شعری منسجم است و منطق شاعرانه در آن نقش مهمی دارد. تفاوت این می آیم با می آیم های شاعران دیگر در این است هر یک از آن شاعران تقریباً از یک جای مشخص فیزیکی می آیند. اما بهاء الدین خرمشاهی شاعر، همچون سپهری از یک مکان متافیزیکی می آید، از آن خطای خطاپوش. این شعر در واقع درکی فلسفی و شاعرانه از حضور انسانی انسان تاریخی است که در من شاعر بیان می شود. مضمونی شاعرانه و حتی تاویلی از حضور انسان در سرگذشت و سرنوشت خویش اما شاعر تا اینجا پیش می آید؛ که من از ذات، از وصل و... او فقط از جایی می آید و تمام. در عین حال این شعر کدهای یک شعر عاشقانه را نیز همراه دارد که تعبیرپذیری شعر را از سوی مخاطب وسیع تر می کند. عاشقانه عارفانه و عاشقانه زمینی؛

من از ذات می آیم امشب/من از اصل می آیم /.../من از بوی بکر بناگوش/از جسم در لحظه های اناالحق/از ایثار آغوش می آیم امشب،

اما در دوران سکوت تا چاپ کتاب زنده میری، لحن و زبان و بیان هیچ شباهتی به شعرهای آن دوران ندارد و چه بسا امروزی تر و البته به خود شاعر امروز نزدیک تر است، چه سپیدها، چه نیمایی ها، اما شعر مرثیه یی در سوگ پرویز مهاجر که محصول دهه پنجاه است شعری محکم و در وزن یک دست و اجرا قوی است. این شعر در وزن فعولن، فعولن... است که پیش از این در شعر نو، سهراب سپهری، بالاترین بسامد استفاده از این وزن را دارد که در اصل جزء اوزان نیمایی است. اما لحن این شعر سختی وزن فعولن را که حماسی است و همه شاهنامه با این وزن سروده شده، به کلی تغییر داده و نرم و روان کرده است؛ و هر روز وقتی که خورشید از کار روزانه اش بازمی گشت/... اما گاه فعلی در وزنی دیگر، ریتم طبیعی را به هم می زند، حتی اگر جزء اختیارات شاعری محسوب شود؛ در آن دورها پرسشی بود؛ پروانه رنگ در رنگ/ که می آمد و گاه بر ساقه ذهن غمگین تو می نشست. به می نشست دقت کنید لطفاً (اما با گذاشتن یک ویرگول بعد از تو، وزن درست از آب درمی آید چرا که لحن براساس وزن تغییر می کند. نقطه و ویرگول گذاری لازم متاسفانه در این اشعار نیست.)

اما شاعر در سال ۸۲، درست در همان وزن شعر «مرثیه یی در سوگ پرویز مهاجر» با نام «هودج وحی» می سراید.

که همه چیز در یکدستی کامل پیش می رود و شعری است که سرافراز از منطق روایت، وزن و لحن بیرون می آید.

اما در بخش شعرهای قدمایی یعنی غزل، مثنوی و رباعی، بهاءالدین خرمشاهی به لحاظ وزن و به کارگیری بحور عروضی، بسیار استادانه عمل می کند.

و گاه اشعار چنان از عمق جان شاعر برخاسته که در برابر غزلی درمی مانی که شگفتا که شاعر در عرصه وزن های ترکیبی نیز استادانه و موفق عمل کرده است. شعر «بدون خطا»؛ گزید این همه بی مهری زمانه مرا/ نمانده است به جز عزلت، آشیانه مرا/ ... زبیم آنکه شوم پیر و زمهریر شوم/ تموز قهر فلک سوخت در جوانه مرا... زمانه بس که زمن حق شنیده می ترسد/ نکرده باز دهان، می زند دهانه مرا...

آخرین بیت این غزل، در منطق کل شعر، اضافی به نظر می رسد. در واقع شعر در بیت ۱۳ تمام شده است. ناگهان بیت پایانی همه رشته های موضوعی را تغییر می دهد؛ یک اوستاد غزل دیده ام که سیمین است/ به راه شعر بس آن رهبر یگانه مرا.۶

اما شعر «چقدر آسمان دارم» که به استاد سیمین بهبهانی تقدیم شده منطق خود را دارد و بیت آخر کاملاً در ساختار شعر جا می افتد؛ مرا در غزل استاد به جز بهبهانی نیست/ ببالم که استادی چنین نکته دان دارم.۷ با این حال کم نیست غزل های محکم و خوب؛ بانک جرس، ترجمان که در ۱۹ سالگی سروده شده. نه چراغ بادی باده یی، و...

اما غزل هایی که رسماً به نام کسانی است و غزل درباره آنها است، اگرچه هیچ عیب و ایرادی در نحوه اجرا ندارد، اما طبق تعریف امروز شعر محسوب نمی شود و بیشتر مدح کسی است که خب قالب شناخته شده یی در سنت ادبی قدیم بوده است.به همین دلیل این شعرها در بخش «اخوانیات» آمده است و حتماً می دانید که اخوانیات جمع اخوانیه است به معنای یادداشت ها و نامه های دوستانه که بین دوستان رد و بدل می شود. اما نمی دانم چرا شعر زیبای «مرثیه یی در سوگ پرویز مهاجر» که شعری کاملاً جدا از اخوانیات است لااقل در تعریف، در این فصل آمده. چرا که این شعر مثل اشعاری چون نازلی شاملو یا مرثیه سانچز، لورکا، می تواند درباره هر کسی باشد. چرا که نگاه شاعر انسان شمول است.

در بخش طنزها هم، استاد خرمشاهی، گاه برگ های «آس» رو می کند. سرشاری طنز در کلام روزانه ایشان در شعر وی نیز حضوری پررنگ دارد، و در ما این انتظار را که او از هموطنان عبید زاکانی است و... اقناع می کند؛ کتابی عالمی دارد فراتر از کتاب/ آنقدر علامگی کردم که جاهل گشته ام... از متافیزیک سر خوردم پس از دلدادگی/ دوستدار پاپر و مفتون راسل گشته ام/ واژه می سازم ولیکن خود نمی دانم چرا/ گوئیا همبازی حداد عادل گشته ام... یا؛ عصر عصر علم و تکنیک است یا فناوری/ عصر عصر چتکه نبود ای خوشا رایانه یی/ مجلس شورای اسلامی بسی تاکید کرد/ حق ندارد کس بگوید واژه بیگانه یی... چانه کمتر زن که من دیدم به چشم خویشتن/ در اتوبان کرج در رفت چرخ چانه یی...

و در بخش رباعیات نیز علاوه بر رباعیات طنز، رباعیات با موضوع جدی و تازه یی می توان یافت که گاه حیرت انگیز است، چرا که طبق سنت رباعی، گاه نگاه حکیمانه، گاه نگاه ادیبانه، گاه نگاه شاعرانه، گاه نگاه ناقدانه و گاه نگاه فیلسوفانه می توان یافت که در آن نکته یی ظریف وجود دارد. چرا که اساساً کار رباعی کشف شهودی ناب است برای رسیدن به جرقه، به جهش، به آذرخش نکته یی ظریف در معنا و زبان که اتفاقاً در شرایط عادی پنهان و آشکار وجود دارد و شاعر در رباعی آن را کشف می کند. شیرینی زندگی چو فرهادم رفت/ هر خاطره از خاطر ناشادم رفت/ با آنکه به خبر یاد تو در یادم نیست/ آن وعده که با تو بود از یادم رفت. یا؛ از قلت وقت بر لبم جان آید/ زین عمر چه سود غیرخسران آید/ چون حال شود خوش و شرایط همه جمع/ یا برق رود و یا که مهمان آید.

یا؛ یاقوت تر تو را هر آن کس که مزید/ سیب زنخ تو را به دندان بگزید/ از بس که پیاله می دهی دیر به دیر/ گویی که فتاده آب در دست یزید.

و یا؛ این گنج نه گنجینه در و گهرست/ گیرد نظر هر آنکه صاحب نظرست/ این جان کلام است و کلام جان است/ اوج هنر جهان، جهان هنرست.

و یا؛ چون خاک فتاده سر به زیری کردم/ در بند نه احساس اسیری کردم/ جان کندنم آسان شود از دل کندن/ زین رو همه عمر زنده میری کردم.

کتاب زنده میری استاد بهاءالدین خرمشاهی، کلاس درسی است برای بسیاری از شاعران جوان امروز که در آن بکاوند و ببینند که چگونه حتی اگر برای انتشار کتاب شعر، چهل سال سکوت کنی، هیچ سخنی از تو که باید می گفتی و به زبان خود می گفتی، از دست نخواهد رفت. چه بسا پخته تر، عمیق تر و تجربه شده تر، سروده شود.

آنچه آمد نگاهی کوتاه و لحظه یی درنگ در مجموعه شعر زنده میری است و پرداختن جدی تر و کارشناسانه تر در ویژگی های بی شمار زبانی و بلاغی این کتاب نه در توان بنده است و نه در فرصت این کاغذهای A۴. در این نوشتار اگر اسیر ذهن و زبانم، کاش کسی مرا به جهانی فرای لفظ و معانی می برد که هنگامه خواندن زنده میری چنین اتفاقی افتاد. به قول استاد؛ اسیر ذهن و زبانم، اسیر جا و زمانم/ مرا ببر به جهانی فرای لفظ و معانی.

پی نوشت ها

۱- از بخش اشاره، ص ۳

۲- عیدانه، ص ۷۲

۳- برروی ماهواره استیجاری زمینی ص ۴۸

۴- توضیح از نگارنده این مقاله است.

۵- همان ص ۵۰

۶- بدون خطاء ص ۵-۱۹۴

۷- چقدر آسمان دارم، ص ۹-۱۸۸

۸- شربنل، ص ۲۵۵



همچنین مشاهده کنید