یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

کاپیتالیسم تولید انبوه و استاندارد زندگی


کاپیتالیسم تولید انبوه و استاندارد زندگی

همین که تو امروز زندگی می کنی, چه زندگی ات را بسیار پر ارزش بدانی و چه نه, شاهدی است بر موفقیت کاپیتالیسم

همین که تو امروز زندگی می‌کنی، چه زندگی‌‌ات را بسیار پر‌ارزش بدانی و چه نه، شاهدی است بر موفقیت کاپیتالیسم.

عبارات توصیفی که انسان‌ها به کار می‌گیرند، غالبا تا اندازه‌ای گمراه‌کننده‌اند. مثلا وقتی درباره مدیران بنگاه‌های بزرگ و نا‌خدایان جدید کشتی صنعت صحبت می‌کنند، فردی را «سلطان شکلات»، «سلطان پنبه» یا «سلطان خودرو» می‌نامند. استفاده از چنین واژگانی حکایت از آن می‌کند که عملا هیچ تفاوتی میان روسای جدید صنایع و پاد‌شاهان، دوک‌ها یا لرد‌های روز‌گاران پیشین نمی‌بینند، اما این تفاوت به راستی بسیار بزرگ است، چون سلطان شکلات به هیچ رو حکمرانی نمی‌کند و حاکم نیست، بلکه خدمت می‌کند. این طور نیست که او به شکلی مستقل از بازار و مشتریانش بر سر‌زمین به‌سلطه‌در‌آمده فرمان براند. سلطان شکلات - یا فولاد یا خود‌رو یا هر صنعت جدید دیگری - به صنعتی که اداره‌اش می‌کند و به مشتریانی که به آنها خدمت می‌رساند، وابسته است. این «سلطان» باید از سوی تابعین یا همانا مشتریان خود تایید شود. به محض اینکه دیگر در موقعیتی نباشد که خدمات بهتری را با هزینه‌ای کمتر از دیگرانی که مجبور به رقابت با آنها است به مشتریانش ارائه کند، «سلطنت» خود را از کف می‌دهد.

دویست سال قبل، پیش از پیدایی کاپیتالیسم، جایگاه اجتماعی فرد از آغاز تا پایان زندگی‌اش ثابت بود. آن را از پیشینیانش به ارث می‌برد و هیچ‌گاه تغییری در آن پدید نمی‌آمد. اگر فقیر به دنیا می‌آمد، همیشه فقیر می‌ماند و اگر ثروتمند - لرد یا دوک - زاده می‌شد، مقام خود و دارایی همراه با آن را تا پایان زندگی حفظ می‌کرد.

در رابطه با تولید نیز صنایع فر‌آوری بدوی آن روز‌ها، تقریبا به گونه‌ای انحصاری برای بهروزی ثروتمندان پدید می‌آمدند. بیشتر افراد (۹۰ در‌صد جمعیت اروپا یا بیشتر) روی زمین کار می‌کردند و تماسی با صنایع فر‌آوری شهر‌محور نداشتند. این نظام خشک جامعه فئودال، صد‌ها سال بر توسعه‌یافته‌ترین مناطق اروپا سایه انداخته بود.

اما با افزایش جمعیت روستایی، مازادی از افراد روی زمین شکل گرفت. برای این مازاد جمعیت که هیچ دارایی یا زمینی را به ارث نبرده بودند، کار کافی وجود نداشت و کار در صنایع فر‌آوری نیز برایشان ممکن نبود، چون پاد‌شاهان شهر‌ها آنها را از دستیابی به این صنایع محروم می‌کردند. شمار این انسان‌های بی‌پناه و بی‌خانمان همچنان افزایش می‌یافت، اما هیچ‌کس نمی‌دانست که باید با آنها چه کرد. این افراد به معنای واقعی کلمه «پرولتاریا» - یا بی‌خانمان‌هایی که دولت تنها می‌توانست آنها را در نوانخانه و فقیر‌خانه بگذارد - بودند. تعداد این افراد در بعضی بخش‌های اروپا، به ویژه در هلند و انگلستان چنان زیاد شد که تا سده هجده میلادی به تهدیدی واقعی برای استمرار نظام اجتماعی حاکم بدل شدند.

امروز هنگامی که درباره شرایطی مشابه در جاهایی مانند هند یا دیگر کشور‌های در حال توسعه بحث می‌کنیم، نباید فراموش کنیم که در انگلستان سده هجده، شرایط بسیار بد‌تر بود. در آن روز‌گار انگلستان جمعیتی شش یا هفت میلیون نفری داشت، اما بیش از یک میلیون و احتمالا دو میلیون نفر از آنها تنها بی‌خانمان‌هایی فقیر بودند که نظام اجتماعی حاکم هیچ کاری برایشان نمی‌کرد. یکی از مشکلات بزرگ انگلستان قرن هجده کاری بود که باید با اینها انجام می‌داد.

یک مشکل بزرگ دیگر نبود مواد خام بود. بریتانیایی‌ها باید این سوال را به شکلی بسیار جدی از خود می‌پرسیدند: در آینده که دیگر جنگل‌هایمان، چوبی را که برای صنایع و گرم کردن خانه‌هایمان نیاز داریم به ما نمی‌دهند، چه خواهیم کرد؟ این برای گروه‌های حاکم، شرایطی نا‌امید‌کننده و خطر‌ناک بود. دولتمردان نمی‌دانستند که باید چه کنند و ثروتمندان حاکم هیچ ایده‌ای در باب چگونگی بهبود اوضاع نداشتند.

سر‌چشمه‌های کاپیتالیسم مدرن از این شرایط سخت اجتماعی سر‌بر‌آورد. در میان این بی‌خانمان‌ها و انسان‌های فقیر، کسانی بودند که می‌کوشیدند دیگران را برای راه‌اندازی فروشگاه‌هایی کوچک که می‌توانستند چیز‌هایی را تولید کنند، سازمان دهند. این یک نو‌آوری بود. این نو‌آوری‌ها کالا‌های گران‌قیمتی را که تنها برای طبقات بالا‌دست مناسب باشند تولید نمی‌کردند، بلکه کالا‌هایی ارزان‌تر را برای ارضای نیاز‌های همه می‌ساختند و این سر‌آغاز کاپیتالیسم به شکلی که امروزه عمل می‌کند، بود. این آغاز تولید انبوه - اصل بنیادین صنعت کاپیتالیستی - بود. در حالی که صنایع فر‌آوری قدیمی که به افراد ثروتمند در شهر‌ها خدمت می‌کردند، به گونه‌ای تقریبا انحصاری برای ارضای تقاضا‌های طبقات بالا‌دست وجود داشتند، صنایع کاپیتالیستی تازه‌پا تولید چیز‌هایی را که خرید‌شان برای عموم جامعه امکان‌پذیر بود، آغاز کردند. این تولید انبوه برای ارضای خواسته‌های توده‌ها بود.

این اصل بنیادی کاپیتالیسم به شکلی است که امروزه در تمام کشور‌هایی که نظام بسیار توسعه‌یافته‌ای از تولید انبوه دارند، بر‌قرار است. در این نظام، بنگاه‌های بزرگ که هدف جزم‌اندیشانه‌ترین حملات افراد به اصطلاح چپ‌گرا قرار می‌گیرند، محصول‌شان را به گونه‌ای کمابیش انحصاری برای ارضای خواسته‌های توده‌ها تولید می‌کنند. شرکت‌هایی که کالا‌های تجملاتی را تنها برای ثروتمندان می‌سازند، هرگز نمی‌توانند اندازه بنگاه‌های بزرگ را پیدا کنند. امروز همچنین این افراد فعال در کار‌خانه‌های بزرگ هستند که مصرف‌کنندگان عمده محصولات ساخته‌شده در این کارخانه‌ها را تشکیل می‌دهند. این تفاوت پایه‌ای میان اصول کاپیتالیستی تولید و اصول فئودالی دوره‌های پیشین است.

وقتی افراد تصور می‌کنند یا مدعی می‌شوند که تولید‌کنندگان و مصرف‌کنندگان محصولات بنگاه‌های بزرگ تفاوت دارند، سخت در اشتباهند. در فروشگاه‌های آمریکایی همواره این شعار را می‌شنوید: «همیشه حق با مشتری است» و این مشتری همان کسی است که کالا‌هایی را که در فروشگاه‌ها فروخته می‌شوند، در کار‌خانه تولید می‌کند. آنهایی هم که فکر می‌کنند بنگاه‌های بزرگ قدرتی عظیم دارند در اشتباهند، چون این بنگاه‌ها یکسره به کمک آنهایی که محصولاتش را می‌سازند وابسته‌اند و به این ترتیب وقتی که بزرگ‌ترین بنگاه مشتریانش را از دست می‌دهد، قدرت و نفوذ خود را از کف خواهد داد.

پنجاه یا شصت سال پیش تقریبا در تمام کشور‌های کاپیتالیستی گفته می‌شد که شرکت‌های راه‌آهن بیش از حد بزرگ و قدرتمند هستند، انحصار دارند و نمی‌توان با آنها رقابت کرد. ادعا می‌شد که در عرصه حمل‌و‌نقل، کاپیتالیسم به این خاطر که رقابت را از میان برده، به همان مرحله‌ای رسیده است که خود پیش‌تر نابودش کرده بود. آنچه افراد از نظر دور می‌داشتند، این حقیقت بود که قدرت شرکت‌های راه‌آهن به توانایی آنها در خدمت‌رسانی بهتر به افراد در قیاس با دیگر راه‌های حمل‌و‌نقل وابسته است. البته رقابت با یکی از این شرکت‌های بزرگ راه‌آهن از طریق ساختن خطی دیگر به موازات خط‌آهن قدیمی خنده‌دار بود، چون خط پیشین برای ارضای نیاز‌های موجود کفایت می‌کرد، اما بسیار زود رقبایی دیگر پدیدار شدند. آزادی رقابت به این معنا نیست که می‌توان تنها با تقلید یا تکرار دقیق آنچه که فردی دیگر انجام داده، موفق شد. آزادی مطبوعات این معنا را نمی‌رساند که حق داریم آنچه را که کسی دیگر نوشته، تکرار کنیم و به این ترتیب موفقیتی را که او به خاطر دستاورد‌هایش به حق سزاوار آن بوده است، به کف آوریم. آزادی مطبوعات به این معناست که حق داریم چیزی متفاوت را بنویسیم. آزادی رقابت مثلا در ارتباط با خطوط راه‌آهن به این معناست که آزاد هستیم که چیزی را ابداع کنیم و کاری را انجام دهیم که شرکت‌های موجود را به چالش بکشاند و آنها را در موقعیت رقابتی بسیار نا‌پایدار و پر‌خطری بیندازد.

در آمریکا رقابتی که به میانجی پیدایش اتوبوس‌ها، خود‌رو‌های شخصی، کامیون‌ها و هوا‌پیما‌ها در برابر شرکت‌های راه‌آهن پدید آمده، خساراتی را برای آنها ایجاد کرده و چندان که جابه‌جایی مسافران را در نظر بگیریم، باعث شده است که تقریبا به کلی شکست بخورند.

شکل‌گیری کاپیتالیسم متضمن آن است که همه برای خدمت‌دهی بهتر یا ارزان‌تر به مشتریان حق داشته باشند و این شیوه، این اصل، در زمانی نسبتا کوتاه، کل دنیا را دگر‌گون کرده. کاپیتالیسم افزایشی بی‌سابقه را در جمعیت دنیا امکان‌پذیر ساخته است.

در انگلستان سده هجده، زمین تنها می‌توانست از شش میلیون نفر پشتیبانی کند، آن هم با استاندارد زندگی بسیار پایین. امروز بیش از پنجاه میلیون نفر، از استاندارد زندگی بسیار بالا‌تری حتی در مقایسه با ثروتمندان قرن هجده برخوردارند و اگر بخش بزرگی از انرژی بریتانیایی‌ها در «ماجرا‌جویی‌های» - به باور من - گریز‌پذیر سیاسی و نظامی تلف نشده بود، استاندارد زندگی در انگلستان امروز احتمالا باز هم بالاتر می‌رفت.

اینها دقایقی درباره کاپیتالیسم هستند. از این رو اگر امروز فردی انگلیسی - یا به واقع هر کس دیگری در هر کشوری از دنیا - به دوستانش بگوید که با کاپیتالیسم مخالف است، می‌توان پاسخی بی‌نظیر به او داد: «می‌دانی که اکنون جمعیت این سیاره ده برابر روز‌گاران پیش از کاپیتالیسم است و می‌دانی که امروز تمام انسان‌ها استاندارد زندگی بالا‌تری نسبت به پیشینیان تو قبل از دوره کاپیتالیسم دارند، اما چطور متوجه می‌شوی که یکی از ده درصد‌ افرادی هستی که اگر کاپیتالیسم نبود، زنده می‌ماندند؟ همین که تو امروز زندگی می‌کنی، چه زندگی‌‌ات را بسیار پر‌ارزش بدانی و چه نه، شاهدی است بر موفقیت کاپیتالیسم.»

لودویگ فن میزس

اقتصاد‌دان بر‌جسته سده بیست و نویسنده کنش انسانی، سوسیالیسم و بسیاری کتاب‌های دیگر.

مترجم: حسین راستگو

منبع: کاپیتالیسم مگزین