پنجشنبه, ۲۸ تیر, ۱۴۰۳ / 18 July, 2024
مجله ویستا

انار


انار

روزی روزگاری مردی بود که یک باغ پر از درخت انار داشت
او هر سال در فصل پاییز انار ها را میچید ، روی سینی نقره ای قرار میداد و دم در خانه اش می گذاشت و روی کاغذی می نوشت :
"لطفا یکی بردارید …

روزی روزگاری مردی بود که یک باغ پر از درخت انار داشت

او هر سال در فصل پاییز انار ها را میچید ، روی سینی نقره ای قرار میداد و دم در خانه اش می گذاشت و روی کاغذی می نوشت :

"لطفا یکی بردارید مجانی است."

مردم از آنجا رد می شدند اما هیچکس اناری بر نمی داشت.

یک سال مرد به فکر چاره ای افتاد . او اناری در سینی دم در خانه اش نگذاشت و در عوض فقط یک تابلوی بزرگ زد که روی آن نوشته بود:

"ما بهترین انارهای این سرزمین را داریم و گرانتر از هر جای دیگری می فروشیم"

و آن زمان همه ی مردان و زنان با عجله برای خرید انار به خانه ی مرد شتافتند.

جبران خلیل جبران

http://newmind.mihanblog.com/۱۳۸۷/۰۴/Default.aspx