پنجشنبه, ۱۷ خرداد, ۱۴۰۳ / 6 June, 2024
مجله ویستا

بهترین همسر


بهترین همسر

مشک آب کمی سنگین بود.فاطمه (س) تحمل بردن آن را نداشت، اما سنگینی حرف مردم را نمی شد به راحتی تحمل کرد.فاطمه قطره های اشک را از زیرچشم هایش گرفت.آهی کشید و به سمت خانه رفت. از حرف زنان …

مشک آب کمی سنگین بود.فاطمه (س) تحمل بردن آن را نداشت، اما سنگینی حرف مردم را نمی شد به راحتی تحمل کرد.فاطمه قطره های اشک را از زیرچشم هایش گرفت.آهی کشید و به سمت خانه رفت. از حرف زنان ناراحت بود. به خانه که رسید، دید در باز است. فهمید مهمان دارند. آرام پا به دالان گذشت. متوجه شد پدرش به خانه شان آمده است. غبار غصه از دلش فرو ریخت. مشک را گوشه ای گذاشت.بعضی وقت ها او مشک را به سرچاه محله می برد و آن را پر از آب می کرد و بر دوش می گرفت و به خانه می آورد.فاطمه (س) وارد اتاق شد. پدر با خوش رویی گفت: «سلام بر تو نور چشم من» فاطمه شادمان شد و به پدر سلام کرد: خوش آمدید پدرجان.پیامبر به چهره خسته فاطمه (س) خیره شد.

تعجب کرد.وقتی فاطمه کنارش نشست، پیامبر (ص) از او پرسید: دختر عزیزم آیا گریه کرده ای؟فاطمه (س) سر به زیر انداخت. پیامبر (ص) پرسید: «از من پنهان نکن، فاطمه جان هر چه پیش آمده است بگو»فاطمه (س) با ناراحتی گفت: «پدرجان، مردم به من طعنه می زنند. داشتم می آمدم چند زن ثروتمند مرا دیدند. آن ها با صدای بلند به هم می گفتند این زن به خانه کسی رفته، که از همه فقیرتر است. حیف از این دختر، در حق او ستم شده!»پیامبر (ص) با تبسم گفت: دخترم خودت خواستی که همسر علی (ع) بشوی. خدا این همسری را پسندید و من نیز از آن راضی هستم. اگر او درآمد کمی دارد و نمی تواند برای تو خدمتکار بیاورد، در عوض ایمان و علم و فضیلت دارد. در میان مسلمانان هیچ کس به بزرگی او نیست. گره ابروهای فاطمه(س) باز شد و ستاره خنده در چشم هایش برق زد. او که شاد شده بود، گفت: «من از زندگی خود راضی هستم. دیگر به حرف زنان نادان توجه نخواهم کرد. آن ها چشمشان به پول و ثروت و خدمتکار است. عقلشان به دین و اخلاق و دانش نمی رسد.»