چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
روشنفکری دینی, یک برنامه پیشرو
مقاله حاضر، به ارائه یک برنامه جامع و شفاف برای آینده جنبش روشنفکری دینی در ایران نظر دارد. نویسنده ضمن تبیین مفاهیم پایه همچون دین، ایمان و معرفت دینی، برنامه روشنفکری را بر سه محور «عصری کردن دین»، «نوسازی درونزای جامعه» و «دینی کردن عصر» تفسیر میکند. در پایان مقاله، به مسائل و چالشهای فراروی روشنفکری دینی اشاره شده است.
۱) در مورد روشنفکری دینی دو گونه میتوان بحث و گفتوگو کرد: پسین و پیشین. در مطالعه پسین، وجود واقعیتی به عنوان «روشنفکری دینی» مفروض گرفته میشود و بررسی این جریان تاریخی در سه بخش سازمان مییابد. اما در مطالعه پیشین، پرسش در مورد امکان روشنفکری دینی است. آیا اساسا میتوان روشنفکری را با دینداری جمع کرد؟
۲) برای پاسخ دادن به این پرسش که آیا روشنفکری دینی مفهومی متنافی الاجزاء است یا خیر، نخست باید بر سر مفهوم مشخصی از «روشنفکری» و «دین» به توافق رسید (بحث پیشین). تکرار برخی از گفتههای پیشین ممکن است به روشن شدن بحث کمک کند.
▪ در بحث از دین، هر قدر بر تمایز میان سه مفهوم «ایمان»، «دین» و «معرفت دینی» تأکید کنیم، خطا نکردهایم. ایمان، نوعی «اعتماد ناظر به شخص» است؛ یعنی اولاً نوعی «اعتماد» است و بنابراین در ساحت اراده تحقق میپذیرد، نه در ساحت معرفت؛ ثانیا متعلَّق آن یک شخص است؛ نه یک گزاره. ایمان، اعتمادی توأم با خطرپذیری است؛ اما دین مجموعهای از باورها، اعمال و احساسات فردی و جمعی است که حول محور خداوند و رابطه ایمانی انسان با او سامان میپذیرد.
واقعباوری به ما میآموزد که میان دین (تجربه نبوی) و معرفت دینی (فهم روشمند و مضبوط آدمیان از دین) تمایز قائل شویم. اگرچه میتوان اصل تجربه نبوی را نیز بشری (تجربهای که برای بشر حاصل شد و در داد و ستد با سایر انسانها و در مقام پاسخگویی به پرسشها و نیازهای آنان شکل گرفت) و تاریخی (تجربهای که در یک مقطع تاریخی خاص و در بطن تاریخ واقع شد و تجربهای بود که در بستر تاریخی بسط یافت) دانست، اما معرفت ما از تجربه نبوی (معرفت دینی) را به طریق اولی میتوان بشری، تاریخی و جمعی دانست.
▪ به نظر میرسد روشنفکریای که در جوامع توسعهیافته و در حال توسعه تحقق یافته است، با چهار ویژگی از سایر جریانهای اجتماعی متمایز میگردد: التزام به عقلانیت مدرن؛ ایفای نقش منتقد در سطح اندیشهها و جامعه؛ انسانگرایی و تعهد اجتماعی. آنچه ممکن است بیشتر در تناقض با دینداری به نظر آید، «التزام به عقلانیت مدرن» است. عقلانیت مدرن در چارچوب دو دیدگاه مختلف قابل تعریف است: عقلگرایی حداکثری۱ و عقلگرایی انتقادی. از دیدگاه عقلگرایی حداکثری، یک باور زمانی عقلانی است که بتوان آن را با کمک عقل اثبات کرد؛ آن هم به گونهای که برای همگان یقینآور باشد؛ اما در عقلگرایی انتقادی، همین که باوری با عقل مغایرت نداشته باشد، کافی است. عقلگرایی انتقادی به جای آنکه طالب اثبات قطعی صدق باورها باشد، بر نقش عقل در نقد یا سنجش باورها تأکید میکند. تلاش برای جمع میان تعهد دینی و عقلانیت انتقادی اگرچه تنشآفرین است، اما ضروری و لازم است و زندگی بسیاری از دینداران اندیشهورز بر امکان، خلاقیت و ثمربخشی آن دلالت میکند.
با توضیحاتی که قبلاً آوردیم، ایمان، با شک روشی که خمیرمایه همه پژوهشهاست، قابل جمع است. در مورد معرفت دینی نیز نباید هیچ تدوین و تنسیقی از اصول و فروع دین را تغییرناپذیر دانست. خداوند است که محل وثوق و اعتماد ماست؛ نه دستگاههای فکریای که پروردهایم. به این ترتیب، دین حداقلی با عقل حداقلی جمع شده، در یک مجموعه در کنار هم قرار میگیرند.
▪ بسیاری از نواندیشان دینی، روشنفکری دینی را ممکن میدانند؛ چون به معقولیت نظام باورهای دینی اعتقاد دارند. نظام باورهای دینی، هم دارای معقولیت نظری است و هم معقولیت عملی. معقولیت نظری یک مجموعه از باورها، در گرو تناسب مدعیات با ادله و قرائن است. معقولیت عملی نظام باورهای دینی در گرو تناسب هدف با وسیلهای است که پیشنهاد میکند.
۳) به دو اعتبار میتوان به طور پسین در مورد روشنفکری دینی سخن گفت:
▪ روشنفکری دینی به عنوان ویژگیهای متمایزکننده یک فرد یا جمع: در اینجا روشنفکری دینی بر هویت روشنفکر دیندار دلالت میکند؛ یعنی روشنفکری که شخصا تعلقات دینی دارد و عرف اهل دین او را به عنوان دیندار میشناسند.
▪ روشنفکری دینی به عنوان یک برنامه فکری اجتماعی: روشنفکری دینی در اینجا به صورت یک برنامه پژوهشی و یک جنبش اجتماعی مطرح میگردد.
به طور خلاصه میتوان برنامه روشنفکری دینی را در سه محور خلاصه کرد: «عصری کردن دین»، «نوسازی درونزای جامعه» و «دینی کردن عصر». «عصری کردن دین»، روشنفکری دینی را در تقابل با بنیادگرایان و سنتگرایان از یک سو و دینگریزان و حامیان گسست از سنت از سوی دیگر قرار میدهد. «نوسازی جامعه»، روشنفکری دینی را در تقابل با مناسبات کهن در عرصههای مختلف (سیاست، اقتصاد، فرهنگ و خانواده و...) قرار میدهد. مخالفت روشنفکری دینی با استبداد کهن و سلطانیسم در همین رابطه باید تفسیر شود. «دینی کردن عصر»، روشنفکر دینی را در تقابل با مادیگرایان، دینگریزان و معنویتستیزان قرار میدهد.
۴) یکی از پرسشهای پسین در مورد روشنفکری دینی، نسبت روشنفکری دینی با دینگریزی۳ و دینجدایی۴ است. به طور مشخص میتوان گفت روشنفکری دینی با دینگریزی مخالف است؛ اما دینجدایی حداقلی را همراه با احیاگری دینی میپذیرد.
در بررسی فرایند دینجدایی (سکولاریزاسیون) سه جنبه مختلف را میتوان از یکدیگر متمایز ساخت: یک جنبه به سطح عضویت در مجامع و سازمانهای دینی و اجرای دستهجمعی مناسک و شعایر دینی مربوط میشود. بعد دوم دینجدایی به این مربوط میشود که نهادهای دینی تا چه اندازه نفوذ اجتماعی، ثروت و حیثیت خود را حفظ کردهاند. بعد سوم دینجدایی نیز به باورها و ارزشها مربوط است و میتوان از آن به عنوان بعد «تعصب دینی»۵ نام برد. دینجدایی حداکثری به معنای حرکت از جامعه مقدس به جامعه دنیوی است. به بیان دیگر، دینجدایی حداکثری به معنای زوال دین در هر سه بعدی است که برای آن برشمردیم. دینجدایی حداقلی به معنای فرایند تفکیک و تمایز ساحتهای قدسی و عرفی از یکدیگر و تحدید حدود و تبیین مناسبات میان آنهاست. روشنفکری دینی با دینجدایی حداقلی سازگار است.
ـ اولاً در سطح ایدهها، «عقل خودبنیاد» را به رسمیت میشناسد و میکوشد تا نسبت آن را با دین تبیین نماید.
ـ ثانیا در سطح جامعه نیز تفکیک نهاد دین از نهاد قدرت (نهادی که کارکرد اصلی آن تولید و توزیع قدرت است) را میپذیرد. استقلال نهاد دین از قدرت حاکم، از محورهای اصلی تلاش روشنفکران دینی بوده است. اما دینگریزی (سکولاریسم) یک ایدئولوژی است که آگاهانه صدق تجربیات و اعتقادات دینی را انکار میکند. دینگریزی، ایدئولوژی الحاد است.
فرایند احیاگری دینی نزد روشنفکران دینی، به معنای برنامه و طرح حفظ دین در جهان مدرن است. این فرایند از طریق مجموعهای از فعالیتهای کلامی ـ الهیاتی صورت میگیرد که هدف آن، بازخوانی و بازسازی دین برای محفوظ نگه داشتن گوهر دین در جهان جدید است.
۵) روشنفکری دینی در ایران دو کارکرد متفاوت داشته است: یک وجه اندیشگی (تولید و توزیع مفاهیم و چارچوبهای تازه و به کارگیری آنها در ارائه طرحهایی برای تحلیل و تدبیر زندگی فردی و جمع) و یک وجه اجتماعی ـ سیاسی (ایفای نقش به عنوان رهبر و بسیج کننده منابع برای جنبشهای اجتماعی).
۶) روشنفکری دینی اینک با چه مسائلی روبهروست؟ به گمان من، روشنفکری دینی اینک با چند مسأله اساسی مواجه است. اهم این مسائل به شرح زیر است:
▪ ضعف نگرش انتقادی نسبت به مدرنیته واقعا موجود: اگر برنامه فکری مدرنیته را در معنای کلی و فلسفی آن، آرمان حاکمیت عقل بر زندگی فردی و اجتماعی بگیریم، این سؤال مطرح است که آیا تنها صورت عقلانیت، همین عقلانیتی است که در جوامع صنعتی امروز تحقق یافته است (عقلانیت ابزاری)؟ روشنفکری دینی تا کنون کمتر به صورت دیگری از عقلانیت اندیشیده است؛ اما نگرش انتقادی، با مفروض گرفتن صورت دیگری از عقلانیت (عقلانیت جوهری) به تحلیل انتقادی گرایشها و نهادهایی که در جامعه معاصر بیانگر سلطه عقل ابزاری است، پرداخته است. اندیشههای پستمدرن میتواند نگرش ما را به مدرنیته عمق بخشیده و از پذیرش سطح باورهای مدرن ممانعت به عمل آورد.
▪ تدوین برنامهای واقعبینانه بر مبنای سیاستهای رهاییبخش: سیاست رهاییبخش،۶ نوعی نگرش عام است که قبل از هر چیز، معطوف به آزادسازی افراد و گروهها از قید و بندهایی است که آنها را از دستیابی به فرصتهای موجود در زندگیشان بازمیدارد. روشنفکری دینی اگرچه در طول حیات خود با سیاست رهاییبخش پیوندی عمیق داشته است، اما در دوران چهارم حیات خویش هنوز برنامه و طرحی فراگیر برای این نگرش پیشنهاد نکرده است.
▪ فقدان نهادهای مدنی مستقل معطوف به دلبستگیهای روشنفکران دینی: اگرچه آنها در نهادهای مختلف (برخی احزاب و سازمانهای سیاسی، انجمنهای دانشجویی و...) حضور دارند، اما هیچ یک از این نهادها به طور مستقل به آنها تعلق ندارند و دلبستگیهای آنها را دنبال نمیکنند.
اشاره
میتوان گفت این مقاله تقریبا هیچ نکته تازهای را در بر ندارد و برگی نو بر ادبیات روشنفکری ایران نیفزوده است؛ اما نویسنده محترم تلاش کرده است که از مطالب جسته و گریختهای که تا کنون بارها تکرار شده است، برنامه روشن و جامعتری برای فردای جنبش روشنفکری ایران پیشنهاد کند. چنان که در شمارههای گذشته بازتاب اندیشه نیز یادآور شدیم، رواج این گونه مقالات که به بازخوانی مقوله روشنفکر دینی میپردازد، خود نشان از وجود چالش و نابهنجاریهای درونی این جریان دارد؛ چالشهایی که اگر بهدرستی بازشناسی و مهار نشود، میتوان پیشبینی کرد که جریان روشنفکری در ایران یک بار دیگر نیز با رکود و ناکامی مواجه خواهد شد. چالشهای بنیادین روشنفکران مسلمان در وضعیت کنونی کشور را میتوان به قرار زیر برشمرد:
▪ چالش میان اسلام سیاسی و مدرنیته:
هر چند تعارض میان دین (یا سنت) با مدرنیته از نخستین مسائل روشنفکری در غرب بوده است و اساسا میتوان بستر ظهور روشنفکری را همین تعارض برشمرد، اما تعارض اسلام سیاسی که مدعی نظام اجتماعی دینی است، با مدرنیته، بسیار ژرفتر و بنیادیتر است. این پدیده که بهویژه پس از ظهور انقلاب اسلامی ایران برجستهتر شده است، هنوز برای روشنفکران ما که علیالاصول از چشمانداز مدرن به دین مینگرند، تبیین روشن و قاطعی نیافته است.
▪ چالش میان انقلاب اسلامی و منطق لیبرالیسم:
انقلاب اسلامی در ضلع بینالمللی خود، در مواجهه با منطق سرمایهداری و فرهنگ لیبرالیسم (و سوسیالیسم) ظهور یافت و اصول و ارزشهای اخلاقی و فرهنگی غرب مدرن را از اساس مورد تردید قرار داد. برای جریان روشنفکری که همواره مسائل را «از برون به درون» مینگرد و سعی در اصلاح انگارهها و ساختارهای بومی بر اساس الگوهای مقبول جهانی دارد، چالش میان آرمانها و ارزشهای انقلاب با برنامهها و مدلهای لیبرال ـ دموکراسی همچنان لاینحل باقی مانده است.
▪ چالش میان نظریهپردازی و مدیریت اجتماعی:
روشنفکران مسلمان تا پیش از انقلاب اسلامی، همانند عالمان مسلمان، خواستهها و اصول خویش را صرفا در ارائه طرح و تئوریهای کلی محدود میساختند و به دلیل نداشتن میدان عمل، از ورود به متن مشکلات و برنامههای اصلاح اجتماعی خودداری میکردند؛ اما این ضرورت، بهویژه در سالهای اخیر برای روشنفکران دینی به عنوان یک معضل جدی مطرح شده است که گذشته از الگوهای رایج غربی، حقیقتا چه طرح و برنامه کاربردیای برای رفع مشکلات و رشد و توسعه اجتماعی میتوان داشت.
▪ چالش میان نیازهای تودهها و مطالبات نخبگان:
روشنفکری از آغاز یک برنامه نخبهگرایانه۷ بوده که بازتابدهنده خواستهها و حساسیتهای طبقه نخبگان۸ بوده است. در جهان غرب به دلیل آنکه روشنفکران از همان آغاز در بناسازی جامعه مدرن مشارکت و مناسبت داشتهاند، به صورت طبیعی تا حدودی میان خواستههای آنان با نیازهای واقعی مردم هماهنگی و همسویی به وجود آمده است. اما مدرنیزاسیون در جهان سوم، توسط سیاستمداران و دولتهای اقتدارگرا و وابسته به غرب ایجاد شده و جریان روشنفکری به عنوان یک زائده فرهنگی تنها در سطوح آکادمیک ظهور یافته است. از این رو، فاصله میان مردم و روشنفکران، از گذشتههای دور یکی از چالشهای فراروی روشنفکران به شمار میآمده است. اما هماکنون با حضور روشنفکران مسلمان در صحنه مدیریت کشور، این چالش فرهنگی و روانی به یک مسأله جدی اجتماعی تبدیل شده و این گروه نتوانسته است برنامهای روشن برای همسویی میان این دو دسته از مطالبات ارائه کند.
▪ چالش میان نگرش فرهنگی و کار سیاسی:
به دلیل تنگناها و اقتضائات خاص سیاست، بهویژه در شرایطی مثل کشور ما، روشنفکران معمولاً با ورود در عرصه اجتماعی، به شرایط و شیوههایی پیوند میخورند که با اقتضائات فعالیت فرهنگی مغایرت دارد. تعلیق و بندبازی میان نگرش فرهنگی و کار سیاسی، آفتی است که امروزه بسیاری از روشنفکران مسلمان را درگیر خود کرده است.
حال باید دید آیا برنامه یا طرح پیشنهادی جناب آقای علویتبار تا چه اندازه این گونه چالشها را تحلیل کرده و چه راهکاری برای برونرفت از این معضلات ارائه میکند. به نظر ما آنچه ایشان در پایان مقاله درباره مسائل اساسی روشنفکری مطرح کرده است، عوارض چالشهای جدیتری است که به بعضی از آنها اشاره کردیم. به دلایلی که در زیر اشاره میشود، مطالب یادشده نمیتواند دریچهای نو فرا روی روشنفکران دینی بگشاید و آنچه در اینجا آمده است، در ادامه همان تجربههای گذشته روشنفکران مسلمان است که چندان توفیقی هم نداشته است. در اینجا فهرستوار به شواهد و قرائن یادشده اشاره میکنیم:
۱) آقای علویتبار (به پیروی از آقای سروش) میان «ایمان» و «دین» تفکیک کرده و ایمان را به یک اعتماد شخصی میان انسان و خدا فروکاهیده و دین را به معرفت دینی تفسیر کرده است و تصریح میکند که: هیچ تدوین و تنسیقی از اصول و فروع دین را نباید تغییرناپذیر دانست. وی حتی فراتر رفته و وحی را به «تجربه نبوی» که «بشری» و «تاریخی» است، تعریف میکند. به این ترتیب، پیشاپیش میتوان حدس زد که آنچه از اسلام و دین در پروژه روشنفکری رخ مینماید، آنقدر سیال و تعریفناپذیر است که عملاً هر اعتقاد و آیینی را میتوان به نام دین ثبت کرد. این نگرش به دین، گاه سبب میشود که فاصلهای میان روشنفکران دینی و لائیک جز در رفتار و خصوصیات شخصی دیده نشود. ظاهرا ایشان چندان دغدغهای از این جهت ندارند؛ زیرا بلافاصله نگاشتهاند: «خداوند است که محل وثوق و اعتماد ماست؛ نه دستگاههای فکریای که پروردهایم».
آقای علویتبار ظاهرا بدین نکته تفطن نیافتهاند که وصف «روشنفکری دینی» زمانی راست میآید که اسلام در متن منطق روشنفکری جای گیرد و برنامه روشنفکری را مقید به چارچوبهای دینی و شرعی سازد. ایشان در سراسر مقاله خود هیچ مکانیزمی را برای این منظور ارائه نکرده است.
۲) ایشان سه محور را برای برنامه روشنفکری ارائه کرده است (عصری کردن دین، نوسازی درونزای جامعه و دینی کردن عصر) که هر سه توأم با ابهامها و پرسشهای اساسی است. در عصری کردن دین باید پرسید که منظور از «عصر» دقیقا چیست؟ آنچه معمولاً به «شرایط عصری» تعبیر میشود، دادهها، دانشها و واقعیتهایی است که محصول مدرنیته و برخاسته از ارزشهای اومانیستی غرب است. عصری کردن بدین معنا نه تنها حقیقت دین را به مسلخ ارزشهای مادی خواهد برد، بلکه با آنچه خود نویسنده درباره ضرورت نقد مدرنیته بازگفته است، منافات دارد. البته اگر عصری کردن دین به معنای کارآمدی دین و کاربردی کردن معارف دینی برای ایجاد توسعه هدفمند دینی است، سخنی درست و دقیق است؛ ولی نویسنده هیچ راهی برای آن نشان نمیدهد.
از اینجا معلوم میشود که دو محور دیگر، یعنی «نوسازی درونزای جامعه» و «دینی کردن عصر» نیز هیچ پشتوانه نظری و عملیای در گفتههای ایشان ندارد. کسی که مدعی توسعه درونزاست، باید روشن کند که در مقابل مدلهای توسعه غربی که همگی به تجربه نشان داده است که چیزی جز وابستگی و استحاله هویتی ملتها را در بر ندارد، چه الگو و روشی را که برخاسته از فرهنگ اسلامی و ایرانی باشد، پیشنهاد میکند. سخن گفتن از «دینی کردن عصر» بهظاهر ساده مینماید؛ ولی آن کس که دین را صرفا در احساس و اعتماد میجوید، چگونه میخواهد مدیریت و نهادهای اجتماعی را در چارچوب و اهداف با دین هماهنگ و همسو کند؟
۳) این ادعاها، بهویژه با آنچه ایشان در پذیرش «عقل خودبنیاد» و «تفکیک نهاد دین از نهاد قدرت» بازگفته است، غریبتر و شگفتتر مینماید. در صورتی که عقل و دین از بنیاد با یکدیگر در یک منطق هماهنگ گره نخورند و پیوند نیابند، هیچگاه نمیتوان از دینی کردن عصر سخن گفت. ظاهرا منظور ایشان از این تعبیر، صرفا وجود نوعی معنویت کلی و ایمان شخصی در بین مردم است؛ نه حضور دین در صحنه حیات اجتماعی.
۴) آنچه آقای علویتبار در بند پنجم درباره نقش و کارکرد روشنفکر دینی گفته است، چیزی جز نقش روشنفکری در معنای عام نیست و معلوم نیست که رسالت دینی روشنفکر در این راستا چگونه ایفا میگردد.
۵) در پایان، از ضرورت بازنگری در مفهوم عقلانیت سخن گفته شده و از ضرورت اندیشیدن به صورت دیگری از عقلانیت یاد شده است. این نکته، به خودی خود، نکتهای درست است که بارها از سوی منتقدان مدرنیته مطرح شده است؛ اما اینکه گفته شده: «نگرش انتقادی، با مفروض گرفتن صورت دیگری از عقلانیت (عقلانیت جوهری) به تحلیل انتقادی گرایشها و نهادهایی که در جامعه معاصر بیانگر سلطه عقل ابزاری است، پرداخته است» چندان روشن نیست؛ بهویژه آنکه بلافاصله پستمدرنیسم را به عنوان بستری برای این اندیشه معرفی کرده است. بهاختصار میتوان گفت که پستمدرنیسم در اصل هیچ گونه عقلانیت جوهریای را معرفی نمیکند؛ بلکه بر پایههای فلسفی و معرفتشناختی مدرن، از کلیتجویی و تمامیتطلبیهای مدرنیته انتقاد و نسبیاندیشی را ترویج میکند. به عبارت دیگر، پستمدرنیسم بیش از آنکه ادعای مثبت و سازندهای را پیشنهاد کند، به دنبال تخریب و شالودهشکنی مفاهیم و ارزشهای مدرن و فرار از عقلانیت است. آری، در دنیای غرب گروههایی بودهاند که با انتقاد از سیطره عقل ابزاری، بازگشت به عقل جوهری را تبلیغ کردهاند؛ اما آنان از اساس به نقد مدرنیته پرداختهاند که با دیدگاهی که نویسنده در این مقاله ارائه کرده است، ناهمگون و ناسازگار است.
۱. strong rationalism
۲. critical rationalism
۳. secularism
۴. secularization
۵. religiosity
۶. emancipatory politics
۷. elitism
۸. elite
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست