یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

زن در فلسفه كانت


زن در فلسفه كانت

در فلسفه سیاسی كانت استقلال زن نادیده گرفته شده, آزادی و حق تساوی او با مرد نیز مورد تهدید واقع شده است بررسی فلسفه سیاسی كانت نشان می دهد كه وی بر این نكته تأكید دارد كه زنان را می توان تنها به عنوان «شهروندان منفعل» به حساب آورد

ایمانوئل كانت (Emmanuel Kant) در ۲۲ آوریل ۱۷۷۴ م. در شهر كونیگزبرگ (Konigsberg) آلمان زاده شد. پدرش، در آن شهر پیشه سرّاجی داشت. كانت پس از پایان تحصیلات ابتدایی، در سال ۱۷۴۶، كه پدرش درگذشت، ناگزیر شد به تحصیلات خود در دانشگاه پایان دهد. او رساله كارشناسی ارشد خود را در سال ۱۷۴۹ منتشر كرد و این نخستین نوشته وی بود كه به چاپ رسید.

كانت تا سال ۱۷۷۵، برای تأمین معیشت خود در خانواده های متعدد، آموزگار سرخانه بود. وی در این سال، رساله ای به زبان لاتین با عنوان درباره آتش منتشر كرد كه درجه دكترای فلسفه به وی داده شد. كانت تا سال ۱۷۷۰ در رشته های گوناگون دانشگاه تدریس كرد. در این سال، دانشگاه كونیگزبرگ از وی دعوت كرد تا در مقام استادرسمی دارای كرسی درآن دانشگاه، منطق و متافیزیك را تدریس كند.

كانت از سال ۱۷۷۲ ـ ۱۷۷۶ معاونت كتابخانه سلطنتی كونیگزبرگ را نیز بر عهده داشت و سپس از آن كناره گیری كرد. در این سال ها بود كه وی نظام فلسفی خود را در آرامش و فارغ از غم معاش، بنیان نهاد.كانت درمدت عمر خود، هیچ همسری نگزید و خانواده ای تشكیل نداد. وی در فاصله سال های ۱۷۸۶ ـ ۱۷۸۸ رئیس دانشگاه كونیگزبرگ بود. سرانجام، او در ۲۸ فوریه ۱۸۰۴ در زادگاه خود. چشم از جهان پوشید.۱ از كانت آثار متعددی از جمله «متافیزیك اخلاقیات» و «دین در حدود عقل ناب» بر جای مانده است.

● زن در فلسفه كانت

از آن جا كه در فلسفه سیاسی كانت استقلال زن نادیده گرفته شده، آزادی و حق تساوی او با مرد نیز مورد تهدید واقع شده است. تعارضات موجود بین اندیشه های ارائه شده در فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق سبب گردیده است تا كانت در میان دو نظر مختلف اسیر بماند; او از یك سو، بر این باور است كه زن و مرد به طور طبیعی باهم برابرند و در عین حال، زن باید حق تساوی طبیعی خود را برای منافع مشترك خانواده انكار كند و از سوی دیگر، معتقد است كه طبیعت منحصر به فرد زن، تقسیم متساوی اختیار و قدرت را نامناسب می سازد و زن و مرد به طور طبیعی یكسان نیستند.

این موضوع علاوه بر كانت، برای عقیده فردگرایی ـ به طور عام ـ و برای عقیده فردگرایی زن گرایانه ـ به طور خاص ـ یك مشكل عمده به شمار می رود.

مری میجلی (Mary Midgley) و جودیت هیوس (Judith Hughes) نویسندگان كتاب انتخاب های زنان۲ در كتاب خود می نویسند: «یكی از گرایش های زنان در هنگام خواندن فلسفه این است كه در حال اندیشیدن نیز گرفتار عادت خجلت شده و فكر می كنند انتقاد از آن بخش از عقاید مضحك فلاسفه جایز نبوده و اعتقاد به جلوگیری از درج مطالبی از این دست، كه حاصل تفكرات فیلسوفانه است، امری بس غیرعادلانه و بی مورد محسوب می شود.»۳

این احساس خجلت هنگام خواندن عقاید كانت درباره ماهیت زنان و نقش آنان به عنوان شهروند بیش تر آشكار می شود. مشكل، تنها انكار جایگاه زنان به عنوان «شهروند» از دیدگاه او نیست، بلكه مغایرت نظرات كانت در فلسفه سیاسی با مطالب كتاب دیگر او به نام زمینه برای متافیزیك اخلاقیات۴ می باشد كه به طور قابل توجّهی باهم متضاد است.

در كتاب مذكور، كانت بسیار تأكید میورزد كه «اصول اخلاقی پیشنهادی وی، نه تنها مردان و حتی نوع بشر، بلكه می بایست موجودات منطقی از این قبیل را نیز شامل گردد.» و به طور طبیعی، او باید در فلسفه سیاسی، به زنان جایگاهی همانند مردان اعطا كرده باشد. ولی بررسی فلسفه سیاسی كانت نشان می دهد كه وی بر این نكته تأكید دارد كه زنان را می توان تنها به عنوان «شهروندان منفعل» به حساب آورد.

او در برخی موارد، به دلایلی مبهم اشاره می كند و در برخی موارد دیگر نیز به صورتی غیرمنطقی ابراز می دارد كه همین است كه هست! ولی هرگز به به گونه ای روشن مشخص نمی كند كه چرا زنان نمی توانند شهروند فعّال باشند.

مباحث تئوری و عمل۵، متافیزیك اخلاقیات ۶ و مردم شناسی۷ حاكی از نوسان و تردیدی پریشانوار میان مباحث ساده و فلسفی است. به نظر می رسد كه كانت تحت تأثیر تعصّبات حاكم بر دوره خویش قرار گرفته و بدون تعقل آن تعصّبات را تأیید كرده و اندیشه های جزمی دیگران، به ویژه ژان ژاك روسو، را پذیرفته است.

قابل ذكر است كه نظرات كانت تنها محدود به برخورد با زنان به عنوان «شهروند منفعل» نیست، بلكه بسیاری از اندیشمندان در مورد دورویی او در عقاید سیاسی ـ به طور عام ـ نظراتی اظهار كرده اند.

رونالد آریس (Rheinhold Aris) اظهار می دارد: «او (كانت) سیستم فئودالیته را مورد حمله قرار داده و در عین حال، از ایده محروم ساختن اعضای غیرمالك (رعیت) از همه حقوق سیاسی عمده نیز دفاع كرده است و هر دو این استدلال ها به نام منطق انجام پذیرفته است.»۸

كانت از یك سو، انقلاب را تأیید نمی كند و از سوی دیگر، از انقلاب فرانسه به عنوان یك «نهضت اخلاقی» به صورتی اغراق آمیز ستایش و تعریف و تمجید می نماید و این نوسان میان تمایل به حفظ وضع موجود و اشتیاق به دگرگونی، از ویژگی های عجیب فلسفه سیاسی كانت محسوب می شود.

به دلیل عدم تطابق این دو عقیده متناقض، تجزیه و تحلیل آن ها بسیار مشكل است، برخی از منتقدان از این كشاكش ها تعابیر گوناگونی ارائه نموده اند; مانند كشاكش میان محافظه كاریو اصلاح طلبی; خیال اندیشی و عمل گرایی یا عقل گرایی و تجربه گرایی. شكی نیست كه این كشاكش ها در جنبه هایی از تمایز میان پدیده و اشیای فی نفسه در رابطه با كتاب نخستین فنّ انتقاد۹ به ظهور می رسد.

بر این اساس، باید گفت كه كانت توجّه به تناقضات حاكم بر استدلال های خویش نداشته است. هوارد ویلیامز ( HowardWilliams) در كتاب خود به نام فلسفه سیاسی كانت این كشاكش ها را تنها به عنوان شناخت كانت از حدود تلاش سیاسی توصیف كرده، اضافه می كند: «از این روست كه به نظر می رسد در برخی موارد، كانت از رادیكال ترین دگرگونی های سیاسی طرف داری كرده ـ هنگامی كه كلاه فلسفی اش را بر سر دارد ـ و در سایر موارد، از اصول به غایت محتاطانه محافظه كاری هواداری می كند ـ هنگامی كه كلاه رئالیستی هر روزه خود را بر سر دارد.»۱۰

در مقابل، كوهن (Cohen) در مقاله ای به نام «نقدی بر فلسفه قانون كانت» نظر دیگری ابراز می دارد: «كانت فكر می كند كه بنا به حكم خرد، مردان می توانند لقب نجیب زادگی خود را به همسرانشان انتقال دهند، ولی عكس این امر صادق نیست.

چنین برخوردی با مسأله، موقعیت كانت را تا آن جا تنزل می دهد كه این سؤال در اذهان شگفت زده مطرح می شود كه چگونه چنین ذهن قدرتمندی ممكن است حتی در سنین كهولت تا بدین حد پوچ و نامعقول بیندیشد.۱۱

بنابراین، شناخت كلی از علت پیدایش این تعارضات و تحقیق و بررسی در این زمینه ضرورت می یابد و این سؤال مطرح می شود كه آیا تنها كشاكش های مزبور است كه دیدگاه كانت را درباره زنان شكل داده است یا خیر؟

● شهروندی

كانت نظریه «شهروندی» خود را در خلال متون تئوری و عمل و متافیزیك اخلاقیات به تفصیل تشریح كرده است. جان لد (Johnladd) در مقدمه خود بر بخش نخست متافیزیك اخلاقیات به نام «عناصر متافیزیكی عدالت»، به اشكال موجود در متون كانت اشاره می كند. وی اظهار می دارد كه كانت به دلیل آن كه یك «انقلابی اصلاح طلب» و در عین حال، یك «مرتجع لجوج» است، مورد انتقاد قرار گرفته! با این وجود، او كانت را مورد حمایت قرار می دهد: «به دور از نادیده انگاشتن این تعارض آشكار در اقوال، كانت این موضوع را به عنوان زمینه اصلی تحقیق خویش برگزیده است.

كل كتاب را می توان یك شرح فلسفی مبسوط درباره ارتباط میان آنچه هست و آنچه باید باشد، در هر دو زمینه سیاسی و قانونی، قلمداد كرد. جهت پی گیری مباحث مختلف كتاب، درك این نكته ضروری است كه در برخی موارد، كانت حالات و وظایفی واقعی را مورد بحث قرار داده، در حالی كه در سایر موارد، به ایده آل می پردازد.»۱۲

كانت درمتافیزیك اخلاقیات،سهویژگی را مشخص می كند كه بنابر اظهار خوداو،«ازماهیت شهروندی تفكیك ناپذیر است.»۱۳ در تئوری و عمل، این اصول به عنوان «سه اصلی كه برپایه آن ها می توان دولتی صرفاً منطبق بر اصول منطقی ناب در رابطه با حقوق خارجی بشر بنا كرد، لقب گرفته اند.» این اصول عبارتند از:

۱. آزادی هر عضو جامعه به عنوان یك انسان;

۲. برابری هر یك از اعضا با سایران به عنوان شهروند;

۳. استقلال هر یك از اعضای یك كشور به عنوان یك شهروند.

كانت در تئوری و عمل، بر اصول فوق تأكید ورزیده كه این اصول قوانینی نیستند كه به وسیله یك دولت نوبنیان ارائه شده باشند، بلكه قوانینی هستند كه فقط بر مبنای آن ها یك دولت امكان تشكیل پیدا می كند. كانت بلافاصله، اصرار میورزد كه همه اعضای یك كشور برای «شهروند» به حساب آمدن از استقلال لازم برخوردار نیستند. با وجود آن كه به عنوان یك انسان آزاد و تحت الحمایه قانون با یكدیگر برابرند، ولی «شهروند مستقل» نخواهند بود; با آن كه به عنوان یك «شهروند» در برابر قانون یكسان هستند، ولی همه آن ها در قانون گذاری سهیم نیستند. در این باره او اظهار می دارد:

«همه افراد یك جامعه از صلاحیت یكسان برخوردار نیستند تا دارای حق رأی شوند. به عنوان مثال، می توان شهروند بود، اما در میان سایرین «عادل» به حساب نیامد. این افراد به عنوان اعضای غیرفعال یك كشور می توانند خواستار آن شوند كه همانند سایر افراد بر طبق قوانین آزادی طبیعی و تساوی با آن ها رفتار شود، با این وجود این بدان معنا نیست كه می توانند به عنوان اعضای فعال اجازه دخالت در تشكیل دولت و یا تأثیرگذاری بر آن را داشته و یا در طرح قوانین خاص همكاری كنند.»۱۴

مطابق با نظر كانت، می توان محروم ساختن تمامی گروه های یك جامعه از حق رأی را توجیه كرد. به همین دلیل، ضابطه پیشنهادی كانت برای متمایز ساختن شهروندان فعّال از منفعل باید مورد توجه قرار گیرد تا امكان تبدیل این تمایز به امری قابل توجیه به عمل آید.

كانت در زمینه پیشنهاد تقسیم بندی شهروندان به دو طبقه جداگانه، نوعی اضطراب از خود نشان می دهد; زیرا اعتراف می كند: «به نظر می رسد این تقسیم بندی با تعریف مفهوم «شهروند» از هر نظر متناقض است. پس از آن به نمونه هایی از گروه های فعال و غیرفعال شهروندان اشاره می كند و می گوید: ممكن است این امر سبب غلبه بر مشكل شود.»

كانت از این موضوع نتیجه گیری می كند كه شهروندان منفعل «تنها نیروی كمكی كشور به حساب می آیند; زیرا به دلیل آن كه فاقد استقلال مدنی هستند، باید تحت اوامر و حمایت سایر افراد قرار گیرند.»۱۵

كانت شهروندان منفعل را این گونه تقسیم بندی می كند: «شاگردان تجّار یا پیشهوران، خدمه ای كه در استخدام دولت نیستند، دون پایه ها، زنان ـ در كل ـ و تمام كسانی كه مجبور هستند برای گذران زندگی ـ به عنوان مثال، برای غذا و حمایت به ادارات و یا سایرین ـ به غیر از دولت ـ وابسته باشند. تمام این اشخاص فاقد شخصیت مدنی بوده و به بیان واقع تر، موجودیت آن ها كاملاً وابسته است.

هیزم شكنی كه برای كار در املاك من استخدام شده، آهنگری كه در هند با چكش، سندان و دستگاه دم خویش از این خانه به آن خانه می رود تا بر روی آن كار كند، در مقایسه با نجار و یا آهنگر اروپایی كه می تواند محصول كار خود را به معرض فروش عمومی بگذارد، معلم سرخانه در مقایسه با یك معلم مدرسه، رعیت در مقابل كشاورز و غیره، همه این ها نیروی كمكی یك كشور به حساب می آیند.»۱۶

لازم به توضیح است كه كانت استقلال را بسیار ساده تفسیر كرده و بر این اساس، اظهار می دارد كه هیچ كس نمی تواند در خدمت دو ارباب باشد. هر كس به نوعی، خدمه به حساب می آید ـ به غیر از خادمان دولت ـ باید او را به همین دلیل از شهروند غیرفعال به حساب آورد.

از نظر وی، لازمه این موضوع آن است كه شهروندان به غیر از كار خویش، چیز دیگری برای فروش داشته باشند. یك شهروند باید «آنچه را كه متعلق به اوست» به معرض فروش بگذارد و به دیگران «اجازه استفاده از خودش را ندهد.»

كانت این مطلب را كه «آنچه را كه متعلق به اوست» باید چیزی به غیر از كارش باشد، در تئوری و عمل توضیح می دهد: «تقبّل یك كار توسط یك فرد مانند فروش یك كالا نیست... علی رغم آن كه به نظر می رسد مردی كه هیزم خود را جهت شكستن و خیاطی كه پارچه را برای دوختن لباس هایم به او می دهم رابطه مشابهی در قبال من داشته باشند، ولی این دو با هم متفاوت هستند; همان طور كه آرایشگر و كلاه گیس ساز كه ممكن است موی مورد نیازش را از من دریافت كند و یا كارگر و هنرمند یا تاجر ـ كه كاری انجام می دهد كه تا زمان فروش متعلق به اوست ـ با یكدیگر فرق دارند; زیرا دسته دوم تجارت خود را دنبال كرده و دارایی خود را با دیگری مبادله می كنند، در حالی كه دسته اول به دیگری اجازه استفاده خویش را می دهند. با این وجود، اقرار می كنم كه بیان صلاحیت هایی كه افراد را مُحق می سازد تا ادعای ارباب خویش را ابراز دارند، قدری مشكل است.»

نویسنده:حسن فراهانی

پی نوشت ها

۱ـ شرف الدین خراسانی، از برونو تا كانت، چاپ اول، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، سال ۱۳۵۴، ص ۱۸۷ ـ ۱۸۸

۲- Women ¨s Choices.

۳- Mary midgley and Judith Hughes, wometn ¨s choices (weidenfeld and Niclson, ۱۹۹۳), p.۷۰.

۴- Ground work for a Metaphysic of Morals.

۵- Theory and Practice.

۶- Metaphysic of Marals

۷- Anthropology.

۸- Aris, p. ۹۸ (perhaps Aris exaggerates some what here: the denial of political rights to some members of society does not hecessarily amount to applauding serfdom, as he suggests).

۹- First Critque

۱۰- Howard Willams, Kant ¨s Political Philosophy (Black well, ۱۹۸۳) p. ۱۷۹.

۱۱- Morris R. cohen ¨A critique of Kant¨s philosophy of law,in G. T. Whitney and D. F Bowers (eds) The Heritage of Kant (Russell and Russell, ۱۹۶۵)) p. ۲۹۶.

۱۲- The Metaphysical Elements of Justice, trans. John Ladd (Bobbs - Merrill, ۱۹۶۵) P. xxix.

۱۳- Metaphysic of Morals, sect. ۴۶, in H. Reiss (ed), trans. H. Nisbet, Kant¨s Political writihgs (Cambridge university Press, ۱۹۷۰), p. ۱۳۹. All page referehces to Metaphysic of Morals and Theory and Practice are to the Reiss edition, Unless otherwise stated.

۱۴- Metaphysic of morals, sect.۴۶,p.۱۴۰.

۱۵- I bid., P. ۱۳۹.

۱۶- I bid., pp. ۱۳۹ - ۱۴۰.

۱۷- I bid., P. ۱۴۰.

۱۸- afortiri.

۱۹- Metaphysic of Morals, Sect. ۴۶, p.۱۴۰.

۲۰- The Dovtrine of Virtue (part O of the metophysic of morals), trans. M. Gregor (Harper and Row, ۱۹۶۴) P.۹۰.

۲۱- The Doctrin of Virtue, p. ۸۹.

۲۲- Howard willamw, p.۱۱۸.

۲۳- Ground Work for a Metaphysic Morals, Ak. ۴۲۷-۹.

۲۴- Metaphysical Elemetns of Justice, ch. O., sect. ۲۶, as quoted in B. Edelman, The Ownersship of the Imoge (Routledge and Kegan Paul, ۱۹۷۹).

۲۵- Anthropology from a pragmatic point of View, Trans, M. Gregot (Martinus NIjhogg, the Hague, ۱۹۷۴) P. ۱۶۷.

۲۶- I bid. , P. ۱۶۸.

۲۷- I bid. , p. ۱۷۰.

۲۸- I bid. , p. ۱۷۲.

۲۹- I bid. , p. ۱۷۱.

۳۰- Midgley and Hughes, pp. ۴۵-۶.

۳۱-Kant:Philosophicall Correspohdehce, ۱۷۵۹-۹۹, ed . Arhulfzweig (University of chicago, ۱۹۶۷),p.۲۰۴ and Introduction, PP.۲۵-۶.

۳۲- Aris, p. ۹۸.

۳۳- E. Carid, The Critical Philosophy of Kant James Maclehose and sons, ۱۸۸۹), Vol II , ۳۶۱m h.L.

۳۴- Elizabeth H. Wolgast, Eguality and Rights of Women (cornell University,۱۹۸۰) PP. ۱۴۵-۶.

۳۵- Anthropology. P. ۱۶۷.

منبع:ماهنامه معرفت ، شماره ۴۲


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.