دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
در مسیر باتلاق گاو خونی
مسیر رود، زلال و جاری بودن را در ذهن تداعی میکند. در حالی که تمام مدتی که در مسیر زایندهرود را به نظاره نشستیم، آبهایی دیدیم که در گودالهایی اسیر شدهاند. دست و پا زدنهای آدمهای این داستان به مثابه شنا کردن در مسیر رود نیست. بلکه هر چه بیشتر تلاش میکنند، بیشتر در باتلاق خودخواهیشان فرو میروند.
مهران سارنگ، نمونه تیپیک یک شخصیت خود شیفته است. یکی از مشخصههایی که در شخصیت خودشیفته به چشم میخورد خودبزرگپنداری است. افراد مبتلا به این اختلال درک غیرواقعبینانه، کاذب و اغراقآمیز از اهمیت خود دارند. خودشان را مهمترین شخص موجود میپندارند و نیاز دارند این افکارشان از طرف دیگران تایید شود. آنها تمام دنیا را مدیون خود میدانند و از همه انتظار قدردانی دارند.
مهران بعد از تصادف در حالی که در ماشینش نشسته به مسعود میگوید: «مگه من رو نمیشناسی؟ بذار من برم» وقتی مسعود میگوید که او را نمیشناسد، مهران فکر میکند به علت گذاشتن عینک آفتابی، مسعود او را نشناخته است. چراکه این شخصیت خودشیفته باور ندارد کسی وجود داشته باشد که او را نشناسد. عینکش را برمیدارد، دوباره رو به مسعود میکند و میپرسد: «حالا چی؟ من رو نمیشناسی؟»
در چند قسمت بعد مهران در زندان به برادر مسعود میگوید: «همه من رو میشناسن، برادرتون هم من رو شناخت، ولی گفت نمیشناسه» او حتی در صورتی که کسی تفکرات او نقض کند و او را بیاهمیت جلوه دهد، این مهم نبودن را نمیپذیرد. این برخورد میزان اعتماد او به واقعی بودن افکارش در مورد خودش را نشان میدهد.
وقتی کسی از خودشیفتهها انتقاد کند، فوقالعاده عصبانی میشوند و پرخاش میکنند. پرخاشگری در واقع به عنوان یک دفاع روانی در برابر خودشیفتگی آنها عمل میکند. چراکه آنان انتقاد را عاملی در جهت کاهش برتری خود قلمداد میکنند. در این افراد رفتارهای انتقامجویانه، مقابلهای و خشن دررابطه با دوستان، نزدیکان، همکاران و دیگرانی که در منافعی نزدیک با آنها قرار دارند، به فراوانی دیده میشود. آنها در تصمیمگیریهایشان احساسی، هیجانی، ذهنی و ایدهآلگرایانه عمل میکند. فرد خودشیفته به دلیل عدم تعادل در ویژگی شخصیتی با پیامدهای رفتاری گوناگونی که ایجاد میکند، مشکلات فراوانی برای فرد، دیگران و جامعه ایجاد میکند.
مسعود مصیب در صحنه تصادف به مهران میگوید به جای فوتبالیست بودن باید روی فرهنگش کار کند. در واقع رفتار او را نقد میکند. مهران در جواب این نقد هیچ توضیحی نمیدهد. با این که او مقصر است، چراغ قرمز را رد کرده است ولی معذرتخواهی نمیکند. در جواب این نقد عصبانی میشود. نزدیکترین شیء را برمیدارد و با آن بر سر مسعود میکوبد. یعنی در جواب نقد یک جملهای مسعود، او را میکشد.
این آدمها فکر میکنند شخصیت منحصر به فردی هستند و باید دیگران به طرز خاصی با آنها رفتار کنند. قانونهایی که برای همه وجود دارد، در رابطه با آنها صدق نمیکند. خواستار همراهی بیقید و شرط دیگران هستند. به گونهای نامعقول انتظار برخوردی رضایتبخش و اختصاصی را از اطرافیان دارند.
بعد از تصادف مهران فرار میکند. هنگامی که مادرش با او تماس میگیرد، از او میخواهد پیش پلیس برود. مادر قول میدهد که رضایت خانواده مقتول را میگیرد. مهران در جواب میگوید: «اول یک کاغذ از اونها بگیر که رضایت دادن، کاغذ رو امضا کنن، بعدش من میام. بهشون بگو من فوتبالیستم. بگو من معروفم.» او حاضر نیست مراحل قانونی این اتفاق را طی کند. مهران انتظار بخشش قبل از دستگیری و اعتراف را دارد. در ذهنش حق هر کاری را به خودش میدهد. چنانچه فکر میکند به علت فوتبالیست بودنش، خانوادهای باید از داغ پسرشان به راحتی بگذرند. او حتی قانون را در رابطه با خودش مضحک میپندارد. در زندان اعتراض میکند و میگوید: «ملیپوش مملکت رو آوردین مثل میمون نشون همه میدین».
فرد خودشیفته اساسا توانایی دیدن جهان از دریچه ذهن افراد دیگر را ندارد. احساسات و نیازهای دیگران را نمیتواند درک کند. همدلی مستلزم دیدن دنیا از دید دیگری است. او نمیتواند خودش را جای کسی دیگری بگذارد و سعی بر درک دیگران کند. به همین دلیل این فرد از تاثیر رفتار خود بر دیگران آگاهی ندارد. همچنین پیامدهای مخرب و منفی کارها و حرفهایش را نمیتواند درک کند.
هنگامی که بهزاد مصیب از مهران میخواهد از پدر مسعود دلجویی کند، برای او توضیح میدهد که پدرشان پیر است. او درخواست درک شرایط کهنسالی و داغدار بودن پدر را از مهران دارد. بهزاد میگوید یک معذرتخواهی میتواند مرهمی روی زخم پیرمرد باشد، مهران در جواب میگوید که او هیچ چیزی برای گفتن ندارد. بهزاد میتواند پرونده را برای پدرش بخواند تا او از کل جریان اتفاقافتاده مطلع شود. در این جا مهران نمیتواند کمی پدر مسعود را درک کند، حتی به جای دلجویی با او دعوا میکند. به او میگوید: «شما درسته داغدار هستید، ولی من الان باید تیم ملی باشم» او تنها به فکر منافع شخصی خودش است.
این افراد در هر شرایطی خود را محق میدانند. مقصر را همیشه طرف مقابل خود میدانند. حتی وقتی که معلوم میشود آنها به خاطر انجام دادن رفتار غیرقانونی گناهکار هستند، نسبت به قانون بیاعتنا هستند.به گونهای برخورد میکنند که انگار میبایست قربانی به علت رفتارش سرزنش شود. خود را بری از هر خطایی میبینند. آنها خوب بودن دیگران را نادیده میگیرند. قضاوتهای منفی در مورد دیگران میکنند. با تحقیر کردن اطرافیانشان، خودشان را بالا میبرند. اگر کسی مخالف نظر آنها رفتار کند، او را به نادانی، حماقت و عدم فهم متهم میکنند.
مهران میگوید: «نمیتونم بگم بیخودی زدم کشتمش، دیه رو برای همچین وقتهایی گذاشتن» او حتی برای قتل نیز ادله خود را دارد. آنقدر خود را محق میداند که بهزاد مصیب در زندان به او میگوید: «مثل اینکه ما یک خون و چند تا معذرتخواهی به شما بدهکار شدیم.» مهران جای محق و مقصر را عوض میکند. همچنین او با بد جلوه دادن مسعود، خود را بیتقصیر نشان میدهد. او به مادرش میگوید: «این پسره مسعود، آدم درستی نبود. از اون عوضیها بود» یا خطاب به بهزاد میگوید «داداشت مثل شما باحال نبود. شما که من رو میشناسی. بذار من برم.»
این افراد خیالپردازیهای بیپایان در رابطه با موفقیتهایشان در آینده دارند. قدرتی مضاعف را در آینده برای خودشان پیشبینی میکنند. مهران به مادرش میگوید: «اگر خانواده مسعود رضایت دهند عکس پسرشون رو روی تی شرتم چاپ میکنم، گل ملی میزنم و عکسش رو به همه نشون میدم» در زمانی که پای مرگ و زندگی او در میان است نیز او همچنان به آینده و خیالپردازی در مورد آن میاندیشد.
فرد خودشیفته در شخصیت و چهره اجتماعی خود رفتارها و روابطی متکبرانه، خودخواهانه و مغرورانه دارد.او در ارتباطهایش، دیگران را مورد تمسخر قرار میدهد. شخصیت و ویژگیهای آنان را نفی میکند. او در هیچ موقعیتی احساس پشیمانی نمیکند و با این حس بیگانه است.
هنگامی که پدر مسعود میگوید که حاضر نیست رضایت دهد، مهران درخواست تجدید نظر نمیکند. سعی نمیکند رضایت او راجلب کند. در جواب میگوید: «هر کاری عشقت میکشه بکن تو هنوز من را نشناختی، پا توی زمین فوتبال که میذارم، یه استادیوم به احترام من پا میشن همشون رو میریزم سرتون» او حتی زمانی که احتمال مرگش (قصاص) میرود، حاضر نیست غرورش را کنار بگذارد و عذرخواهی کند. در واقع خودشیفتگیاش از جانش برایش عزیزتر است.
خودشیفتگی، فقط یکی از صدها اختلال شخصیتی است. اختلالهایی که شانس داشتن زندگی خوب را از فرد میگیرند. از آنجا که مرحله اول تغییر آگاهی است، لازم است هر فردی تا حدی در این موارد آگاه باشد. چرا که تا از وجود چیزی غیر طبیعی مطلع نباشیم و آن را عادی بپنداریم، قادر به تغییر آن نیستیم. با توجه به اینکه تغییر دادن دیگری کاری بسیار سخت و گاهی غیرممکن است، بهتر است انگشت اتهام را از روی دیگران برداریم و آن به سمت خودمان نشانه بگیریم. خود را نقد کنیم. در مورد رفتارهایمان بازاندیشی کنیم. اگر لازم دیدیم صادقانه و با شجاعت آن رفتار را اصلاح کنیم تا در مسیر زندگیمان، چون رودی، به دریای بیکران انسانیت بپیوندیم و در میان راه زلالی و طراوتمان نخشکد یا در مسیر اشتباه به باتلاق سرریز نشویم. در غیر صورت در سالهای آخر عمر باید بنشینیم و این شعر رسول یونان را زمزمه کنیم: «چون جویبارهای کوچک/ در نخستین ایستگاهها / از پا در آمدیم/ من هیچ/ حیف از تو که دریا را ندیدی.»
زینب محمودآبادی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست