پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

پروانه های سیاه و ستاره های مغربی


پروانه های سیاه و ستاره های مغربی

نگاهی به مجموعه داستان «شعله و شب» اثر راضیه تجار

کتاب «شعله و شب» مجموعه‌ای است از سیزده داستان کوتاه به قلم راضیه تجار. داستان‌های این مجموعه حول مضمون‌های متفاوتی می‌گردد که عمدتا اجتماعی هستند. گاهی از عنصر تخیل هم استفاده شده اما حتی داستان‌هایی مثل «شعله و شب» هم که تخیلی محسوب می‌شوند ته‌مایه اجتماعی دارند و نمی‌توان آنها را داستان‌هایی صرفا تخیلی محسوب کرد زیرا به نظر می‌رسد این تخیل درون داستان و متعلق به شخصیت‌هاست و نه بن مایه اصلی آن.

نقطه اشتراک داستان‌های این مجموعه کوچک ۹۷ صفحه‌ای بیماری، رنج، پیری و مرگ است. فضای سیاه ناتورالیستی آنچنان بر این کتاب چیره است که به راستی نمی‌توان آن را بی‌وقفه خواند. قلم خوب راضیه تجار، فضا‌سازی قوی، توصیف دقیق احساسات و استفاده از شیوه‌های روایی متفاوت و مناسب با قصه در این اثر باعث شده که کوچک‌ترین حس‌ها را خواننده در‌یافت می‌کند اما این احساسات همه تلخ و گزنده‌اند و دنیایی که راضیه تجار در این اثر بنا می‌کند هیچ چیز شاد و دل‌انگیزی ندارد و این را می‌توان با تحلیل بیشتر چند داستان از این مجموعه بهتر نشان داد.

● شعله شب

این داستان کوتاه که عنوان اصلی کتاب نیز از آن گرفته شده درباره دختری است که از پدری پیر و افلیج نگهداری می‌کند. هرشب مردی (شاید مرد مورد علاقه دختر) پس از خوابیدن پدر، با دوبال بزرگش وارد خانه او می‌شود و تنهایی دختر را پر می‌کند و پس از گفت‌وگویی کوتاه می‌رود تا ستاره‌ها را روشن کند. این داستان دو صفحه‌ای اینگونه به پایان می‌رسد: «مرد پرواز کنان از پنجره بیرون رفت. در اتاقی که پیرمرد بر گهواره‌ای خوابیده بود، ستاره‌ای بر زمین افتاد و شکست و در دور دست‌ها مردی که می‌پرید نخستین ستاره مغربی را روشن کرد.»

● زمزمه باغ

این داستان چهار صفحه‌ای شرح زجرهای دختری است به اسم نبات. مادر دختر شخصیت منفی، بدجنس و بی‌مهر داستان است و پدر شخصیت خوب و مهربان آن که در نهایت می‌میرد و دختر را تنها می‌گذارد. باغ سیب که گویی سمبلی از خود دختر است آخرین دلنگرانی پدر قبل از مرگ است که تا آخرین لحظات در مورد نگهداری از آن سفارش می‌کند. باغ، اما بعد از مرگ پدر به بد روزی افتاده: «نیمی از باغ خشکیده بود و نیمی دیگر سرخ و زرد.» عنوان قصه طوری است که خواننده حس می‌کند با داستانی امیدوارکننده روبه‌رو است اما حین خواندن آن جز سیب‌های کرم خورده چیزی از زمزمه‌های باغ نمی‌بینید.

● سفر سبز

سفر سبز همان سفر مرگ است. این داستان نیز مثل اغلب داستان‌های این مجموعه با عناصر سیاه و دلگیرکننده شروع می‌شود و به خواننده نشانه‌ای می‌دهد مبنی بر اینکه با داستانی تلخ مواجه است. داستان با شیوه جریان سیال ذهن روایت می‌شود و پر است از نشانه‌های بد‌یمنی و سرنوشت ناخواسته مثل شکستن لاله سر سفره عقد، تیره و تار شدن آئینه و خون. سفر سبز داستان مرگ زن و شوهری تنهاست و اینگونه شروع می‌شود: «آمد از جا بلند شود که باز پروانه سیاه جلو چشمهایش بال بال زد. پلکهایش را روی هم فشرد. نفسش را توی سینه حبس کرد و به اولین وسیله سر راه چنگ انداخت. صدای شکستن شیئی بلورین بر همهمه هزار سیرسیرک در سرش اضافه شد. یک لاله دیگر؟ چقدر طول کشید تا دوباره به دنیا آمد؟»

● یاس‌های زرد

شاید بتوان گفت «یاس‌های زرد» غم‌انگیز‌ترین و تلخ‌ترین داستان این مجموعه است و داستان مرد جوانی را روایت می‌کند که همسرش در اثر سرطان مرده است. تجار با ظرافت و قدرت خوبی لحظه‌های گذران و لغزنده آخرین روزهای زندگی زن جوان را با مرد به تصویر می‌کشد. داستان از قول مرد و خطاب به همسرش، هاله روایت می‌شود، با مرگ هاله شروع و با توصیف یاس‌های زرد خشکیده تمام می‌شود. شروع داستان اینچنین است: «باران می‌آید هاله. باران می‌آید و گمان می‌کنم سهمی از وجود من است که می‌بارد. اما چرا تمام نمی‌شود؟ تمام نمی‌شود آن ابری که در من است.»

این تلخی و سیاهی با شدتی کمتر یا بیشتر در سراسر مجموعه به چشم می‌خورد. تقریبا هیچ توصیف امیدوارکننده‌ای در کل اثر دیده نمی‌شود. این مسئله را حتی در داستان «باغچه‌ای پر از بنفشه» که در ظاهر داستانی امیدوارکننده است، می‌بینیم. در این داستان دختر بچه‌ای با خاله خانم به آسایشگاه ترک اعتیاد می‌رود تا پدرش را که حالا از شر اعتیاد خلاص شده به خانه برگردانند اما داستان طوری روایت شده که خواننده منتظر است جنازه پدرش را به او تحویل دهند و این تصوری است که عناصر منفی مثل مرگ چلچله که در ابتدای داستان گفته می‌شود و همچنین گریه‌های پی در پی خاله خانم و تمرکز بر گل‌های خشکیده کنار تخت پدر به خواننده القا می‌کند، همه اینها انگار می‌خواهند خواننده را در پایان داستان به این نتیجه برسانند که پدر دوباره به سراغ موادمخدر خواهد رفت و دختر مثل همیشه تنها و بی‌پناه خواهد ماند.

مریم گودرزی