دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

موفقیت علوم طبیعی, موفقیت علوم اجتماعی


موفقیت علوم طبیعی, موفقیت علوم اجتماعی

چرا مردم به علوم اجتماعی بدبینند

تفاوتی بارز میان علومی چون فیزیک، شیمی و بیولوژی در یک سو و علومی چون روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی در دیگر سو هست.

مردم از اولی به علوم «سخت» و از دومی به علوم «نرم» یاد می‌کنند و _خصوصا در میان عالمان سخت_ حسی عمومی هست که آنچه علوم سخت خوانده می‌شوند، دشوارتر و در حقیقت «علمی‌تر» از علومی است که نرم خوانده می‌شوند. در سخنی غیر دقیق می‌توان گفت باهوش‌ترین و محترم‌ترین عالمان جهان را می‌توان در علوم سخت یافت؛ از اینشتین که بگذریم، فیزیکدانانی چون ریچارد فاینمن و استفن‌هاوکینگ نیز چهره‌هایی شناخته شده هستند. در مقابل وضعیت برای روان‌شناسی چنین نیست و حتی تعداد کمی از مردم می‌توانند جامعه‌شناسان قرن پیش را نام ببرند. در حالی که برخی از مردم ممکن است فیزیکدانان خاصی را که به تولید سلاح‌های هسته‌ای کمک کردند محکوم کنند، اما اکثریت قاطع از خود فیزیک حمایت می‌کنند. در همین حال در تقابلی شدید، بسیاری از مردم نسبت به علوم اجتماعی مشکوک هستند و حتی خصومت دارند و در این میان وضعیت اقتصاد و روان‌پزشکی از همه بدتر است.

چه رخ داده است؟ اگر ما پاسخ را نمی‌دانستیم، ممکن بود انتظار وضعیتی معکوس می‌داشتیم؛ یعنی وضعیتی که در آن رای عمومی متمایل به عالمانی بود که موضوع مطالعه‌شان «مردم» بودند و نه اشیای بی‌ذهن.

یکی از پاسخ‌های احتمالی این است که علوم اجتماعی برخی چیزهای واقعا احمقانه را توجیه کرده است، مثلا شوک‌درمانی کسانی که بدون خواستشان زندانی شده‌اند یا سلاخی میلیون‌ها خوک توسط دولت در زمان رکود بزرگ در حالی که بسیاری از آمریکایی‌ها گرسنه بودند. ممکن است که این فقرات دلیل عدم اعتماد مردم به روان‌پزشکان و اقتصاددانان باشد، اما باز این سوال باقی است که پس چرا مردم فیزیک‌دانان را به خاطر هیروشیما و شیمی‌دانان را به خاطر باروت تقبیح نمی‌کنند؟

حدس ما این است: فیزیک و شیمی پس پشت جنگ‌افزارها «درست» هستند. فیزیکدانان به ارتش گفتند «اگر شما این شئ را از هواپیما بیندازید، شکافت هسته‌ای رخ می‌دهد و مقدار بسیار زیادی گرما تولید می‌کند.» فیزیک‌دانان درست پیشگویی کردند. در تقابلی صریح روان‌پزشکان به دادگاه گفتند «به ما اجازه زندانی کردن مردمی را بدهید که فکر می‌کنیم به جهت ذهنی مریض هستند و اجازه دهید به آنها دارو تزریق کنیم و آنها را تحت آزمایش‌های دیگری قرار دهیم. این کارها آنها را خوب می‌کند و جامعه‌ای با مردم متعادل می‌سازد که از رفتارهای ضداجتماعی و منحرف به دور است.» بسیاری از اقتصاددانان مشهور نیز در طول قرن ۲۰ و ۲۱ به دولت‌ها گفتند «به ما کنترل انتشارات کاغذی را بدهید و ما جهان را از بلای هر رکود و تورم مزمن نجات می‌دهیم.» به وضوح اثر روان‌پزشکان و بسیاری از اقتصاددانان بانفوذ به اندازه عالمان طبیعی پر سر و صدا نبوده است.

به دلایلی به نظر می‌رسد که حتی نابغه‌ترین‌های علوم اجتماعی هم می‌توانند به قهقرا بروند و آن وقتی است که متخصصان رشته (همچون عموم مردم) نسبت به آن حیطه دچار ظن قوی شوند. بسیاری از مردم موافقند که «روان‌پزشکی درست عمل می‌کرد تا اینکه زیگموند فروید آمد.» یا «اقتصاد دچار اشتباهی عظیم شد وقتی جان مینارد کینز وارد صحنه شد»، اما تقریبا کسی نمی‌گوید «اسحاق نیوتون کارهای عظیمی در فیزیک کرد تا اینکه اینشتین دیوانه آمد و همه آنها را خراب کرد.»

یک دلیل مهم این فاصله عمیق میان موفقیت و اعتبار علوم طبیعی در یک سو و موفقیت اندک و دشمنان زیاد علوم اجتماعی از دیگر سو این است که موضوعات مطالعه در علوم طبیعی، ساده‌اند و به نظر می‌رسد رفتار آنها مبتنی بر مجموعه‌ای کوچک از قواعد باشد. در نتیجه، علوم سخت می‌توانند (عموما) به «آزمایش‌های کنترل‌شده» برای اعتباردهی به نظریات تکیه کنند. به همین دلیل فیزیک کمتر دچار آن تنگنایی می‌شود که از نظر مردم روان‌کاوی فروید یا اقتصاد کینز دچارش شده است. نظریات فیزیکی درباره اشیای جهان مادی پیشگویی می‌کنند. در علوم سخت بسیار دشوار است که یک نظریه جدید و پایین‌ رتبه، نظریه پیشین را کنار بزند، زیرا پایین‌رتبه بودن آن به طور متناوب در آزمایش‌هایی اثبات شده است. اینشتین مصرانه به برخی دلایل فلسفی نظریه کوآنتوم تاکید می‌کرد، اما هیچ فیزیک‌دانی (از جمله خود او) نمی‌توانست مدعی صحت پیشگویی‌های نظریه در مورد نتایج آزمایش‌های ذرات زیراتمی باشد.

از آن‌جا که ذرات زیراتمی (تا جایی که ما می‌دانیم) ذهن ندارند، برای فهم رفتار آنها (برای «تبیین» ذرات زیراتمی)، از یک نظریه فیزیکی جز این انتظاری نیست که با دقت و صحت هر چه بیشتری پیش‌بینی کند که این ذرات در شرایط مختلف چگونه رفتار می‌کنند. اکنون ما باید توجه کنیم که در عمل، اشیا به آن سادگی که در فیزیک روزمره فرض می‌شوند، نیستند. یک نظریه ممکن است در برخی از آزمایش‌ها پیش‌بینی‌های بهتری داشته باشد، در حالی که نظریه دیگر ساده‌تر و زیباتر است. برخی فیزیک‌دانان ممکن است به نظریه زیباتر «باورداشته باشند» و برای حفظ نظریه مرجحشان به دنبال ایجاد خدشه در آزمایش‌ها باشند؛ بنابراین در بلندمدت نظریه‌ای در علوم سخت که بتواند به صورت نظام‌مند و واضح پیشگویی‌های بهتری کند باقی می‌ماند.

بسیاری از متخصصان علوم اجتماعی فکر می‌کنند در زمینه آنها نیز باید روشی یکسان_روش «علمی»_ مورد استفاده قرار گیرد. به هر حال مساله این است که موضوعات مطالعه آنها برای خود اذهانی دارند. اثبات اینکه می‌توان به مجموعه‌ای از قواعد اندک رسید که به نحو صحیح رفتار مردم را در شرایط مختلف پیش‌بینی کند، شدیدا دشوار است.

برای آنکه این تفاوت مهم میان علوم طبیعی و اقتصاد را مجسم کنید، ابتدا فرض کنید که دو گروه از فیزیکدانان بر روی اثر نیروی الکتریکی بر ذره‌ای خاص بحث می‌کنند. گروهی از استرالیا پس از آزمایشی که با روشی جدید اجرا کرده‌اند مدعی می‌شوند که تخمین قبلی باید اصلاح شود، اما فیزیک‌دانان رقیب مدعی می‌شوند که آزمایش استرالیایی‌ها ایراد دارد چون آزمایشگاه آنها نزدیک قطب جنوب است و این مساله موجب تحریفاتی در نتایج می‌شود. آنها نهایتا این طور به توافق می‌رسند که آزمایشی یکسان را در آزمایشگاه‌های مختلف اجرا کنند تا ببینند آیا نتایج وقتی به خط استوا نزدیک می‌شویم به تخمین قبلی نزدیک می‌شود یا خیر. فرضی اساسی پشت همه این تحقیقات است. قوانین اساسی مسلط بر ذرات واحد است و آزمایشگر می‌تواند همه عوامل (مربوط) دیگر را وقتی اثر مغناطیسی ناشی از قطب زمین حذف شد، ثابت فرض کند. داستانی که گفتیم تا حدی روشن می‌کند که چرا به نظر می‌رسد فیزیک این چنین «خوب» کار می‌کند؛ این داستان واقعا دلیل خوبی است برای این سوال که چرا فیزیکدانان توانسته‌اند نظریات خود را روز به روز در مطابقت با واقعیت جهان فیزیکی فربه‌تر کنند.

مسائل وقتی دو گروه از اقتصاددانان در مورد نظریات رقیب با هم بحث می‌کنند، به این سرراستی نیست. مثلا گروهی از اقتصاددانان _کینزی‌ها_ معتقدند که رکود بزرگ به دلیل «تراکم تقاضا» بوده است و رییس‌جمهور وقت هربرت هوور و پس از او فرانکلین روزولت باید رکود را از طریق بزرگ کردن عمدی کسری بودجه دولت - هزینه کردن پول قرضی - خنثی می‌کردند. گروهی دیگر از اقتصاددانان - اتریشی‌ها - شدیدا مخالف هستند و در عوض معتقدند که بحران نخستین در سال ۱۹۲۹ ناشی از تلاش برای ایجاد رونقی بود که از سوی فدرال رزرو یعنی بانک مرکزی ایالات‌متحده طراحی شده بود. طبق نظر اتریشی‌ها، هوور و روزولت با سیاست‌های غلط دخالتی، رکود را به بیش از یک دهه کش دادند. اتریشی‌ها نظریه کسری بودجه کینزی‌ها را این‌گونه مورد سوال قرار می‌دهند که کسری بودجه‌ای که توسط هوور و فدرال‌رزرو اعمال شد موجب ترمیم کندتر و پر‌پیچ و تاب‌تر اقتصاد ایالات‌متحده شد. کینزی‌ها پاسخ می‌دهند که هر چقدر هم که بودجه بزرگ بود، دولت «به وضوح» به اندازه «کافی» قرض و خرج نکرد و بیکاری ماندگار شاهدی بر این مدعا است.

شرح بیشتر این مجادله اهمیتی ندارد. آنچه در این جا اهمیت دارد این است که «بحث هم‌چنان حل‌نشده باقی مانده است» با اینکه اقتصاددانانی حرفه‌ای برای مدتی بیش از ۷۰ سال در مورد علل رکود بزرگ استدلال کرده‌اند. مجادله فرو نخواهد نشست چون شرایط دقیق اقتصاد جهان در دهه ۱۹۲۰ یکتا است. اقتصاددانان نمی‌توانند فرضا نظریه کینزی را با ثابت گرفتن همه شرایط جز دو برابر کردن کسری بودجه در ۱۹۳۲ و بررسی اثرات آن بر نرخ بیکاری تایید یا رد کنند.

شکی نیست که اقتصاددانانی که به دلایل سیاسی یا اخلاقی، هزینه‌ کردن بیشتر دولت را تایید کردند، به استدلال‌های کینزی در مورد علل رکود بزرگ تمایل دارند و در این هم شکی نیست که مخالفان «دولت بزرگ» به آن نظریه اقتصادی تمایل دارند که بر منافع مالیات پایین و بودجه کم دولت تاکید دارد.

اما امکان‌پذیر نیست که آزمایش‌هایی کنترل‌شده برای تایید یا رد هر نظریه ترتیب دهیم و در نتیجه هر دو گروه سخت معتقدند که خودشان بر حق‌اند و گروه مخالف آنها باطل و همراه با خطا هستند. هوای نفس در علوم طبیعی بیشتر در بند است؛ زیرا در آن زمینه‌ها، واقعیت‌ها با درجه بیشتری نسبت به علوم اجتماعی «از طرف خودشان حرف می‌زنند.»

خوشبختانه، همه چیز از دست نمی‌رود. اگرچه روش‌های علوم طبیعی را نمی‌توان در اقتصاد به کار برد، اما روش‌های دیگری برای بررسی اصول و قواعد اقتصاد هست که در اختیار فیزیکدانان و شیمی‌دانان نیست. علم اقتصاد قرار است همین روش‌ها را نشان دهد.

روبرت مورفی

مترجم: یاسر میرزایی

منبع: کتاب درس‌هایی برای اقتصاددان جوان