دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
نگاهی به دو فیلم «چراغ قرمز» و «طهران, تهران»
● چراغ قرمز (علی غفاری)
صحبت کردن درباره ابعاد هنری، ساختاری و درونمایهای این فیلم همانقدر بیربط است که مثلا بخواهیم درباره تاثیر فلسفه نیچه بر «اخراجیها ۲» صحبت کنیم! این فیلم انگار چیزی بهنام فیلمنامه ندارد و در ساخت آن هم شلختگی و آشفتگی بیش از هر چیز به چشم میخورد اما اعتراف میکنم که از تماشای این فیلم لذت بردم. علتش هم به این برمیگشت که برای یکی از معدود دفعات بود که احساس میکردم خود کارگردان هم فیلمش را جدی نگرفته و برای همین «چراغ قرمز» پر است از جفنگ بازیهایی که به همان اندازه که غیرمنطقیاند، میتوانند مایه لذت هم باشند. فیلم تلفیقی است از یک زی مووی و یک فیلمفارسی کامل. همه موتیفهای رایج این نوع فیلمها هم در چراغ قرمز به چشم میخورند. از کلاه مخملی و دستمال یزدی گرفته تا آواز و لبخوانی به سبک فیلمفارسی و آن قاتل کرایهای که قرار است شمایل کاریکاتوری لئون ایرانی باشد (آن هم با آن گلدان توی دستش که حسابی من را خنداند). برای همین این فیلم برای من دلچسبتر از مثلا «شکلات داغ» و «پشت در خبری نیست» بود. لااقل تکلیف این فیلم با خودش مشخص بود. نه افه متفاوت بودن داشت و نه ادا و اطوار درمیآورد.
فیلم بدی که با پیچیدگیهای بیربط مضمونی و ساختاری سعی در پوشاندن ضعفهایش نداشته باشد به مراتب بهتر از فیلمی است که فقط ادعا دارد و نه چیز دیگر اما راستش در حالی که حسابی از دیدن این فیلم خوشحال بودم، خواندن سخنان کارگردان فیلم در نشست پرسش و پاسخ همه رشته هایم را پنبه کرد. آقای غفاری سخن از پیام اخلاقی و به میان آورده بود. نمیدانم این چه بیماریای است که همه کارگردانها دوست دارند فیلمشان را دارای پیام نشان دهند؟ به خدا جدی بودن، جدی گرفتن و جدی جلوه دادن همه چیز خیلی هم خصوصیت خوبی نیست و در انتها یک نکته: جای این فیلم در بخش مسابقه بود و جای «هیچ» و «آتشکار» در بخش خارج از مسابقه؟ جلالخالق!
● طهران، تهران (داریوش مهرجویی، مهدی کرم پور)
▪ طهران: روزهای آشنایی (داریوش مهرجویی): آیا واقعا میتوان این فیلم را دید و داریوش مهرجویی را تحسین نکرد؟! عشق، غم، دوستی، ناراحتی، قهر، آشتی، انتظار، ملیت و مذهب. همه این مفاهیم در طول کمی بیش از یک ساعت به تماشاگر منتقل میشوند و بیش از همیشه استادی مهرجویی را یادآور میشوند. مهرجویی بعد از «سنتوری» دوباره به سبک «مهمان مامان» سعی کرده در دل تمام زشتیها و پیچیدگیهایی که در این شهر وجود دارد و همه ما میبینیم، زیباییها و سادگیها را درآورده و برجسته کند و مثل مهمان مامان در اینجا هم موفق میشود. توانایی مهرجویی در برانگیختن احساسات تماشاگران حیرتانگیز است.
احتمالا مهرجویی تنها کارگردان ایرانی است که این توانایی را دارد که در فاصله کمتر از ۱۰ ثانیه، اشک و لبخند را روی صورت تماشاگر ایجاد کند. مانند همیشه، مهرجویی در «درآوردن» سکانسهای شلوغ، استادی خود را به رخ تماشاگر میکشد و مثلا همانقدر به زوج اصلی فیلمش توجه نشان میدهد که به شخصیتهای حاشیهای مانند مادران منتظر در خانه سالمندان. این وسط تنها قسمت کسلکننده فیلم قسمتهای کاخ گلستان بود. سکانس طولانی با توضیحات خستهکننده درباره تاریخچه قسمتهای کاخ و نام معمارها و قاببندیهایی که فقط عظیم و باابهتند. همین. این همه تاکید بر معماری و تاریخچه، آنجا عملا باعث سکته فیلم شد. انگار داستان فرع کار است و اصل، نمایش کاخ گلستان. با این وجود، این نقطه ضعف، خلل چندانی در لذت بردن از آخرین اثر مهرجویی ایجاد نمیکند. «طهران: روزهای آشنایی» را ببینید و از این همه نزدیکی و سادگی جاری در فیلم لذت ببرید.
▪ تهران: سیم آخر (مهدی کرم پور): راستش این اپیزود از هر لحاظ از اپیزود قبلی ضعیفتر است. از فیلمنامه و روند حرکتی داستان گرفته تا کارگردانی و بازیها (بازی رضا یزدانی که فاجعه است) اما این اپیزود را کمتر از اپیزود قبلی دوست نداشتم. علتش تصویر درست و قابل ستایشی است که کرمپور در بعضی از دقایق فیلمش (متاسفانه فقط در برخی از دقایق) از جوان امروزی ارائه میدهد. فشارها، تهدیدها، تحقیرها و مشکلاتی که جوان نسل امروز با آنها روبهروست به شکل قابل قبولی در این فیلم نمایش داده میشوند.
میزانسنهای خوب و دقیق اثر با آن پسزمینه برجهای سر به فلک کشیده تهران که یادآور «سنگی» بودن این شهر و با نگاهی دیگر، مقاوم بودن این نسل هستند به تاثیرگذاری فیلم کمک میکنند. دیالوگهای فیلم هم گرچه اکثرا به سمت شعاری شدن گام برمیدارند ولی در بیشتر موارد آزاردهنده نیستند چراکه تفکر درستی در پشت آنها پنهان است.
مشکل اما اینجاست که کرمپور سعی میکند همه را از خودش راضی نگاه دارد. برای همین است که با آن مسئول میانسال جبهه رفته همانطور رفتار میکند که با آن خواننده و نوازندگانی که کنسرتشان لغو شده است. برای هرکدام سکانسی در نظر گرفته تا منزهشان کند. به همین علت در برخی از دقایق، فیلم تا مرز خنثی شدن کامل پیش میرود.
حیف این فیلم و آن نگرش مناسبش به جوان امروز بود که با این دیدگاه محافظهکارانه خراب شود. با این وجود تلقی من از جامعه پیرامونم به شدت نزدیک دیدگاهی بود که اکثر جوانهای فیلم داشتند. همین، مهمترین عامل برای نزدیکی با تهران: سیم آخر بود. همه پیام فیلم در سکانس کورس گذاشتن ماشینها و تدوین موازی آن با بازی کامپیوتری یک کودک در شهر بازی (که البته چندان خلاقانه هم نیست) نهفته است: جنگ برای زندگی، نبرد برای بقا در دل یک جامعه مدرن، و در نهایت...
سیدآریا قریشی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست