چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
حیف از این تکه یخ در ظهر تابستانی
هست اما نیست. شاید به ظاهر لم داده روی راحتی، اما در واقع نشسته است پشت میز ادارهاش. شاید به ظاهر کنار دیگران تلویزیون تماشا میکند، اما در واقع مشغول جر و بحث کردن با چند تا از همکاران است.او سالهاست که دیگر خودش نیست، عروسکی است با یک لبخند بزرگ روی صورتش که حتی وقتی در خانه است هم به حیاتش در محل کار ادامه میدهد. تلفنهایش، فکرهایش، حرفهایش، خوابهایش، دلمشغولیهایش، نگرانیهایش و شادیها و غمهایش، همه با محل کارش پیوند خورده است.
شاید به ظاهر لبخند میزند و هر چه میگویی سر تکان میدهد، اما در واقع مشغول برنامهریزی برای بقیه کارهای اداره است.
در خانهاش به جای گل و کتاب، پروندههای اداری است، روزهای تعطیلش را با اضافه کاری پر میکند، حرفهایش در خانه، مستقیم و غیرمستقیم میرسد به کارش و حتی خوابهایش هم از ادارهاند.
او سالهاست که دیگر خودش نیست، عروسکی است با یک لبخند بزرگ روی صورتش که حتی وقتی در خانه است هم به حیاتش در محل کار ادامه میدهد. تلفنهایش، فکرهایش، حرفهایش، خوابهایش، دلمشغولیهایش، نگرانیهایش و شادیها و غمهایش، همه با محل کارش پیوند خورده است.
ماشینی است که کوکشده تا کار کند و کوکش که تمام میشود، اگر تلفنش زنگ نزند، مثل مسخ شدهها بیحرکت مینشیند گوشهای و کانالهای تلویزیون را عوض میکند!
آنها که نگرانش هستند به او هشدار دادهاند که زندگی، این نیست. گفتهاند باید شیوه زیستنش را عوض کند وگرنه چند سال دیگر که گرد پیری بنشیند روی موهایش و صورتش را خط بیندازد حسرت میخورد، گفتهاند باید قانونی برای خودش وضع کند و خط پررنگی میان کار و فراغتش بکشد، گفتهاند انسانهای موفق از فراغت شان لذت میبرند و به همین دلیل با انگیزهای بهتر کار میکنند، گفتهاند... .
خودش هم خسته است، میداند که در سالهای آینده پشیمان میشود همانطور که حالا غصه سالهای رفتهاش را میخورد، نقشه کشیده است که یک روز چمدانش را ببندد و در یکی از تعطیلیها به سفری دور و دراز برود، میخواهد یک روز خودش را برساند به خارج از شهر و تا آنجا که میتواند بدود، یک روز برود کوه و همین که به جای خلوتی رسید تا آنجا که میتواند فریاد بزند و به پژواک صدایش گوش کند، یک صبح به خانوادهاش زنگ بزند و حالشان را بپرسد، یک بعدازظهر برود سراغ رفقایی که دلتنگشان شده است، دیداری تازه کند، یک شب برود سراغ کتابهای شعری که خریده، اما فرصت نکرده هیچکدام را بخواند و از همه مهمتر، یک روز غروب، با خودش خلوت کند و بیآن که به کار فکر کند در امتداد خیابانی طولانی قدم بزند، نفسی عمیق بکشد، خاطرههایش را مرور کند و شعری زیر لب زمزمه کند.
خودش هم خسته است، میداند که بالاخره باید روزی میان کار و فراغت آن خط قرمز پررنگ را بکشد، فقط به شرطی که بتواند از روی کاناپه بلند شود، به شرطی که حوصله کند صورتش را بشوید، به شرطی که تلویزیون را خاموش کند، به شرطی که همه تماسهای همکاران را خارج از ساعت اداری بی پاسخ بگذارد، به شرطی که... فقط به شرطی که تصمیم بگیرد از اوقات فراغتش که مثل تکه یخی در ظهری تابستانی میان دستهایش در حال آب شدن است، استفاده کند.
مریم یوشیزاده
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست