شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

ظهور یک چین در قواره آمریکا


ظهور یک چین در قواره آمریکا

صعود مسالمت آمیز چین به جرگه کشورهای مطرح نظام بین الملل به یک واقعیت غیرقابل انکار تبدیل گشته است

از ۱۹۷۸ رهبران چین توجه خود را به این نکته معطوف کردند که برای پایه گذاری قدرت و کسب اعتبار جهانی پایه گذاری یک اقتصاد پویا و بین الملل محور ضروری است. رهبران چین بعد از هزینه های سنگینی که پرجمعیت ترین کشور جهان برای تجربه نابخردی های مائوتسه تونگ درخصوص تعریف بزرگی و عظمت پرداخت، برخلاف بسیاری از کشورهای در حال توسعه و جهان سومی، نگاه حاکم را متحول ساختند. اینان این نگرش را پذیرا شدند که برای کسب جایگاه متمایز جهانی، غنا بخشیدن به هویت ملی و وادار ساختن دیگر بازیگران به در نظر گرفتن منافع ملی کشور در ابتدا باید اولویت ها را درک کنند. اولویت ها محققاً تخصیص منابع برای تسلیحات و برتری نظامی در منطقه نیست. رهبران چین دستیابی به سلاح اتمی یا دستیابی به تکنولوژی ساخت چنین سلاح هایی و برتری نظامی منطقه ای را مطلوب چین نیافتند. در تحلیل نهایی تمامی کشورهایی که در عصر مدرن به سلطه گری پرداختند و جهان را متاثر ساختند در ابتدا به تفوق اقتصادی دست یافتند و به دنبال آن این توانمندی را به حیطه نظامی منتقل کردند و به ایفای نقش فرامنطقه ای و در سطحی وسیع تر نیز به بازیگری جهانی پرداختند. تحول تدریجی در ساختار اقتصادی کشاورزی در انگلستان از اوایل قرن پانزدهم آغاز شد. معرفی سرمایه داری تجاری و در نهایت جایگزینی انرژی فیزیکی با انرژی میکانیکی بود که به انقلاب صنعتی فرصت تولد داد و به انگلستان ابزار ضروری و لازم برای یکه تازی جهانی اعطا کرد. همه این تحولات در قرن نوزدهم به اوج خود رسید. با تکیه بر ظرفیت های اقتصادی و بازتاب های بین المللی رونق اقتصادی در داخل بود که رقبا و دشمنان این کشور به ارزیابی مثبت قدرت نظامی این کشور پرداختند. این بدان معنا است که برای دستیابی به کارآمدی نظامی و تاثیرگذاری در این رابطه در وهله اول نیاز به تحقق برتری روانی در رابطه با رقبا و دشمنان است. برای پیروزی نظامی و نیز ایجاد هراس در بین رقبا لازم است کشورهای ضعیف برای قبول سلطه آماده شوند و در این راستا لازم است طرف های مقابل از نظر روانی به این نقطه برسند که پذیرش سلطه توجیهی عقلانی دارد. دستیابی انگلستان به توسعه و رونق اقتصادی از نظر روانی این کشور را در مرحله ای بالاتر از رقبا قرار داد و این ذهنیت را به وجود آورد که این کشور مسیر مطلوب آینده را در اختیار دارد. با توجه به اینکه آینده همیشه ابهام را برمی انگیزد، کشوری که امروزه در مقام مقایسه با دیگران زندگی مطلوب تری برای مردم خود فراهم کند به طور اتوماتیک صلابت معنوی و فرصت فشار آوردن به دیگران را در جهت تحقق منافع خود به دست می آورد. قدرت اقتصادی است که به برتری نظامی فرصت تجلی می دهد. در اختیار داشتن اعداد و ارقام فراوان تجهیزات نظامی و در اختیار داشتن خیل وسیعی از مردم در کسوت نیروهای مسلح در بطن جامعه ای که فقر اقتصادی را تجربه می کند در بلندمدت به سقوط منجر می شود. اتحاد جماهیر شوروی با نزدیک به بیست هزار کلاهک هسته ای به جهت اینکه نمی توانست کفش مورد نیاز مردم خود را تولید کند و مردم باید در برابر نانوایی ها صف می بستند تا نان مورد نیاز خود را فراهم کنند نتوانست در صحنه جهانی حوزه نفوذ خود را گسترش دهد. شوروی با وجود داشتن قدرت نظامی برابر با آمریکا فاقد برتری روانی در رابطه با کشورهایی بود که می خواست آنها را در اختیار بگیرد. قدرت نظامی تنها هنگامی موثر است که در ابتدا قبل از توسل به آن بتوان روحیه طرف مقابل را تضعیف کرد. این تنها هنگامی امکان پذیر است که بتوان نشان داد که مردمی مرفه و کشوری توسعه یافته خواهان تاثیر گذاری است. دولتمردان چین بعد از اینکه مائوتسه تونگ پذیرفت از سال ۱۹۳۹ منابع انسانی، معنوی و مادی جامعه را با شعارهای بدون مبنای تئوریک به هدر رفته است برای ارتقا به جایگاه متناسب تاریخی در شرق آسیا و اعتبار جهانی با دو مدل مواجه شدند. براساس مدل شوروی تاکید را بر توفیق در دستیابی به برابر نظامی یا در صورت امکان برتری نظامی نسبت به بزرگترین قدرت غربی تبدیل بزرگترین جغرافیای ارضی به کشوری معتبر و تاثیر گذار را مدنظر قرار داد. در این مدل سرمایه گذاری ها به سوی بخش نظامی سرازیر می گردید و آن بخش از سرمایه هم که به سوی بخش تولیدی معطوف می گردید، به حیطه هایی تخصیص یافت که استفاده دوگانه از آن میسر بود. به همین روی بخش مصرفی کمترین درصد سرمایه گذاری ها را به خود اختصاص می داد. کشوری که موفق به فرستادن اولین انسان به مدار زمین گشت یکی از مطرح ترین جت های جنگنده را تولید کرد و قوی ترین تانک ها را از خط تولید بیرون فرستاد، از برآوردن نیازهای مصرفی توده های روسی عاجز ماند و در عین حال کمترین بخش از بازار جهانی را به کالاهای خود اختصاص داد. شوروی از راضی کردن توده های روسی و ارتقای سطح زندگی آنها غافل ماند و از عرضه کالاهای قابل رقابت بازار جهانی عاجز ماند. کشوری با منابع عظیم انرژی، منابع وسیع زیرزمینی و جمعیت تحصیلکرده و متخصص به جهت اولویت های سخت افزاری و نادیده انگاشتن واقعیات تجارت جهانی در نهایت در عین دستیابی به برابری نظامی و در بعضی از حیطه های برتری نظامی مقام یک قدرت درجه دوم را تجربه کرد. براساس مدل آمریکایی که در قرن نوزدهم پیاده شد اولویت دادن به بزرگی و اعتبار اقتصادی به عنوان سنگ بنای ارتقای بین المللی حیات یافت. در بین رهبران آمریکایی در قرن نوزدهم این اجماع وجود داشت که برای حضور قدرتمند و تاثیرگذار در صحنه جهانی در وهله اول نیاز به شکل دادن به زیربنای بنیان های اقتصادی است. قدرت اقتصادی به تبع خود امکان و فرصت بین الملل گرایی را در صحنه سیاست خارجی فراهم می آورد. آمریکاییان این را باور داشتند که تنها در صورتی می توان به یک بازیگر مطرح و تاثیر گذار در صحنه جهانی برای مدت های طولانی تبدیل شد که از بنیه اقتصادی در داخل و دسترسی به بازارهای جهانی برخوردار بود. به همین روی بخش اعظم سرمایه گذاری در قرن نوزدهم به بخش های غیرنظامی تخصیص داده شد و آمریکا در صحنه جهانی سیاست غیرفعال و انزوا را در پیش گرفت. تنها در صورتی می توان در گستره جهانی به ایفای نقش تعیین کننده پرداخت که در داخل رفاه اقتصادی و در بازار جهانی کالای با کیفیت بالا برای عرضه وجود داشته باشد. آمریکا تا سال ۱۸۹۸ از ماجراجویی خارجی به شکل گسترده آن در فراقاره خودداری کرد و تمامی توجه و سرمایه را معطوف به دستیابی به یک اقتصاد رقابتی ساخت. صعود آمریکا به جایگاه یک کشور فعال در صحنه بین المللی و ایفای نقش کلیدی در تعیین جهت گیری های بازیگران بین المللی هنگامی تبلور یافت که این کشور به توسعه اقتصادی دست یافت و از توانایی اقتصادی برای حضور در بازارهای رقابتی در صحنه جهانی برخوردار شد. به دلیل دستیابی به بنیه اقتصادی بود که این کشور از این قابلیت برخوردار بود که در سال ۱۹۱۷ با حضور خود در جنگ اول جهانی بتواند جبهه پیروز را مشخص کند. رهبران چین به وضوح در سیاست های خود نشان داده اند که مدل آمریکایی را مطلوب و مناسب برای چین یافته اند. به همین روی است که از ۱۹۷۸ عمده سرمایه گذاری به بخشی اقتصادی معطوف گشته است و این کشور در صحنه جهانی از ورود به ماجراجویی امتناع کرده است و سیاست همراهی با اجماع جهانی را دنبال کرده است. رهبران چین همان طور که رهبران آمریکا یکصد سال را به بنیه سازی اقتصادی تخصیص دادند و بعد از آن تصمیم به جهانگشایی گرفتند، تصمیم را بر این قرار داده اند که پنجاه سال را به پیاده سازی ساختارهای اقتصادی اختصاص دهند و به دنبال مطرح شدن در بازارهای جهانی به عنوان یک اقتصاد مطرح به توسعه نفوذ سیاسی و تاثیرگذاری در قلمرو نظامی بپردازند.

• کنت والتز: توازن به ضرورت قدرت

طبیعت بشر و کیفیت الگوهای قدرت به ترتیبی است که استعداد وسیعی برای شکل گیری مناقشه وجود دارد. کشورها به عنوان مطرح ترین و تعیین کننده ترین بازیگران صحنه بین المللی به دلیل تفاوت های اساسی در ساختار سیاسی، بهره مندی متفاوت از منابع انسانی، مادی و روانی، موقعیت جغرافیایی غیریکسان، ذهنیت های متمایز فرهنگی حاکم در بین تصمیم گیرندگان و حافظه تاریخی به شدت غیر همسو همواره تعریف متفاوتی از منافع ارائه می دهند آ نچه مسلم به نظر می رسد این نکته است که در آینده نه چندان دور به جهت رشد سریع اقتصادی چین این کشور در موقعیتی قرار خواهد گرفت که به یک هژمون منطقه ای و به دنبال آن به یک بازیگر رقیب و قدرتمند در صحنه جهانی تبدیل می شود. افزایش قدرت چین که به دنبال دستیابی به توانمندی های اقتصادی گریزناپذیر خواهد گشت، توازن قوا را در منطقه شرق آسیا و در مدت زمان دیرتری توازن را در آسیا و سرانجام توازن قوا در صحنه جهانی را به چالش خواهد گرفت. از نقطه نظر کنت والتز که درک ماهیت الگوهای قدرت را تعیین کننده فهم و پیش بینی رفتار بازیگر و بالاخص بازیگران مطرح و بزرگ می داند، افزایش قدرت بازیگر در حال صعود منجر به واکنش بازیگر مطرح و یا بازیگران بزرگ می گردد. با توجه به اینکه اقتصاد چین در حال بزرگ شدن است بایستی آن را طبیعی فرض کرد که این کشور در یک برهه زمانی مناسب این قدرت اقتصادی را به پایه ای برای کسب قدرت نظامی تبدیل خواهد کرد. چین که از ۱۹۷۸ تا پایان سال ۲۰۰۴ به طور متوسط از نرخ رشد اقتصادی ۱/۶ درصد برخوردار بوده است پرواضح است در موقعیتی قرار بگیرد که از امکان افزایش قدرت نظامی به لحاظ طبیعت رشد اقتصادی بهره مند شود.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.