پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا

شغل هایی که رفت, خاطره هایی که ماند


شغل هایی که رفت, خاطره هایی که ماند

آن دست های پینه بسته و صورت های چروک افتاده, آن پاهای ورم کرده و پاشنه های قاچ قاچ, آن طبع های قانع و آن دستمزد های چندقرانی با آن دعاهای خیر و خدا بده برکت های آبدار که از لب های مردم قدیم بیرون می آمد, زاییده شغل هایی سخت و نفسگیر بود که حالا فقط ردپایی از آن در تاریخ و خاطره ای از آن در یادها مانده است

آن دست‌های پینه بسته و صورت‌های چروک افتاده، آن پاهای ورم کرده و پاشنه‌های قاچ‌قاچ، آن طبع‌های قانع و آن دستمزد‌های چندقرانی با آن دعاهای خیر و خدا بده برکت‌های آبدار که از لب‌های مردم قدیم بیرون می‌آمد، زاییده شغل‌هایی سخت و نفسگیر بود که حالا فقط ردپایی از آن در تاریخ و خاطره‌ای از آن در یادها مانده است.

پیش از آن‌که دنیا به شکل امروزی‌اش درآید مردم ایران نه حریص بودند که برای کسب پول بیشتر دست به هر کاری بزنند و نه راحت‌طلب بودند که سودای پشت میزنشینی داشته باشند و از عرق ریختن شرم کنند. مردمان قدیم که پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های ما آخرین نسل باقیمانده آن هستند سخت کار می‌کردند، کم درمی‌آوردند و زیاد شکر می‌کردند.

شغل‌های آن زمان روی انگشت همین مردم می‌چرخید که با گذشت زمانه، رنگ عوض کرد و به جایی رسید که امروز ما که می‌خواهیم مشاغل از یاد رفته را بنویسیم باید ساعت‌ها در اینترنت گردش کنیم یا مدت‌ها پای حرف آدم‌های قدیمی بنشینیم تا اندکی بدانیم ممر درآمد مردم قدیم کجا بود و شغل‌هایشان چه بود که حالا نیست.

● جستجوی روزی با اسب و الاغ

وقتی ماشین بخار نباشد و خودرو اختراع نشده باشد معلوم است که باید بار را بر گرده اسب و الاغ و قاطر گذاشت؛ موقعیت جغرافیایی هم تفاوتی در موضوع ایجاد نمی‌کند. همین است که حتی تا ۵۰ سال پیش که ماشین‌های سواری و باری که وسیله‌ای کمیاب آن هم در دست عده‌ای خاص بود ،گروه زیادی از مردم ایران برای رساندن نان بر سر سفره خانواده به چهارپایان بارکش متوسل می‌شدند و با تقسیم کار میان خود، مشاغلی گوناگون را رقم می‌زدند.

به این ترتیب، عده‌ای حرفه‌ای بزرگ راه انداختند که چند زیرشاخه داشت که فعالان در آن به سورچی معروف بودند. سورچی‌ها کسانی بودند که با استفاده از اسب و الاغ و قاطر، بار یا مسافر جابه‌جا می‌کردند به طوری که اگر در گاری که به پشت حیوان بسته می‌شد مصالح و نخاله‌های ساختمانی حمل می‌کردند، اسمشان خَرَکچی می‌شد و اگر اسباب و اثاثیه یا علوفه و آذوقه را از جایی به جای دیگر می‌بردند به آنها درشکه‌چی یا گاریچی می‌گفتند. اگر هم قرار بود که حیوان چهارپا در اتاقکی که به دنبالش کشیده می‌شد مردم را جابه‌جا کند آن وقت کسی که این تشکیلات را هدایت می‌کرد نامش کالسکه‌چی بود.

البته حالا هنوز در برخی شهرها کالسکه‌ها به مسافران خدمات می‌دهند، اما کالسکه‌چی بودن دیگر مثل قدیم شغلی متداول نیست، بلکه کار عده محدودی از افراد است که مشتری‌هایشان نیز فقط افراد نسل جدیدند که اهل چشیدن طعم کالسکه‌سواری‌اند.

گاری و درشکه را هم حالا شاید بتوان هنوز در برخی روستاها دید، اما پس از آن‌که استفاده از ماشین‌های باربری در اندازه‌های مختلف در همه جای کشور فراگیر شد دیگر با گاری و درشکه نمی‌توان امرار معاش کرد، پس بناچار شغلی به نام سورچی نیز از بین رفت.

در قدیم استفاده گسترده از چهارپایان، زمینه برپایی چند شغل دیگر را نیز فراهم کرده بود که امروز از آن جز نامی آن هم در خاطر برخی افراد باقی نمانده است. مهتری یکی از این شغل‌هاست که مهتران کسانی بودند که از چهارپایان مراقبت می‌کردند؛ همین طور شغل مال‌فروشی که مال‌فروشان، در نقاط مشخصی از شهر یا روستا، چهارپایان را خرید و فروش می‌کردند.

● آب و امرار معاش

آب همیشه مایه آبادانی است، چه آبادانی دشت و راغ و چه آبادی اقتصاد خانواده. در قدیم، حتی در تهران که پایتخت بود عده‌ای با آب، نان درمی‌آوردند. آسیابان‌ها چنین افرادی بودند. آنها گندم و جو و ذرت از مردم می‌گرفتند و با کمک گرفتن از نیروی آب که ساعت‌ها سنگ آسیاب را در محوطه‌ای دایره‌ای شکل می‌گرداند، پس از چند روز آرد به مشتریان تحویل می‌دادند. حالا اما جای آب آسیابان‌ها را کارخانه‌های بزرگ تولید آرد گرفته است و جای آب را دستگاه‌های بزرگ فلزی که نه درد می‌کشند و نه خسته می‌شوند.

آسیاب‌های بادی و آبی که جمع شد و آخرین نسل آسیابان‌ها که از دنیا رفتند بساط سقا‌ها هم کوچک و کوچک‌تر شد تا این‌که امروز شاید چند سال یک بار هم نشود سقایی را دید. سقاها در قدیم، مشکی پر از آب که در سرچشمه‌ها آن را پر از ‌آب می‌کردند را از صبح زود بر دوش می‌کشیدند و لیوان یا کاسه سفالی به دست، در ازای سکه‌ای ناچیز، به مشتریان آب می‌فروختند.

سقاها دوره‌گردانی بودند که شغلشان سال‌ها مایه حیات را به آدم‌های تشنه می‌رساند، اما وقتی آب لوله‌کشی شد و در هر خیابان، لوله‌هایی قطور به نام فشاری علم شد و بعد هم آب لوله‌کشی به تمام خانه‌ها رسید و مثل این اواخر آب در بطری‌های یک نفره و خانوادگی در هر مغازه فروخته شد سقاها هم دست از فروش آب برداشتند و شغلی به نام سقایی از بین رفت.

میراب‌ها نیز امروز دیگر لااقل در شهرهای بزرگ و کوچک پیدا نمی‌شوند و اگر آخرین بقایای آنها موجود باشد در روستاهایی است که نبض زندگی در آن هنوز در دست تقسیم عادلانه آب است. در ایران قدیم حتی تا قبل از فراگیر شدن آب لوله‌کشی یعنی تا ۴۰ یا ۵۰ سال قبل، میراب‌هایی بودند که معنی لغوی شغلشان، رئیس آب بود و مفهوم کارشان، مدیریت و محاسبه زمان و تقسیم عادلانه آب بر مبنای زمان تحویل آب قنات به افراد مختلف بود.

میرابی در قدیم شغلی باابهت بود. آنها نبض حیات را در دست داشتند و اگر کارشان را درست انجام می‌دادند دست هیچ کسی از آب دور نمی‌ماند. اما آنها که خاطرات قدیم یادشان مانده تعریف می‌کنند که وقتی یک میراب با مردم یک محله یا با شخصی خاص خرده حساب پیدا می‌کرد بر سر تقسیم سهم آب تلافی آن را درمی‌آورد.

اما برعکس میراب‌ها، آب‌حوض‌کش‌ها چندان پرهیبت نبودند، اما کاری که انجام می‌دادند برای مردم قدیم که حیاط خانه همه آنها حوض داشت، مهم بود. آب حوض‌کش‌ها، حوض را خالی می‌کردند، جرم‌ها و جلبک‌های روییده در آن را می‌شستند و یک بار دیگر آن را پر از آب می‌کردند تا روزی که دوباره صاحبخانه هوس تعویض آب حوض کند.

● سحرخیزها و شب‌زنده‌دارها

نانوایی و حمام هر دو هنوز هم وجود دارد، اما تغییراتی که در ساختار آنها رخ داده برخی مشاغل را از میدان به در کرده است. مثلا امروز هنوز در یک نانوایی شاطر، نان‌پز، نان درآر و پادو وجود دارد، اما در قدیم فرد دیگری به نام خمیرگیر هم وجود داشت که به آن خلیفه هم می‌گفتند.

خلیفه‌ها مسئول درست کردن خمیر نان بودند، برای همین صبح بسیار زود به نانوایی می‌رفتند و آرد و آب را بدون این‌که به ضرب جوش‌شیرین به عمل بیاورند آنقدر در تغار ورز می‌دادند که خمیری لطیف به دست می‌آمد. می‌گویند آن‌وقت‌ها بوی نان تازه تا هفت کوچه آن‌طرف‌تر می‌پیچید، حتما این جادو مدیون پنجه‌های طلایی خلیفه‌هایی بوده است که حالا همزن‌های بزرگ برقی جایشان را گرفته است.

داستان حمام‌های عمومی و نمره هم مثل نانوایی است، چون هنوز هم در برخی شهرها و روستاها این حمام‌ها سرپاست، اما دیگر در آنها ردپایی از تون‌تاب‌ها یا جامه‌دارها پیدا نمی‌شود.

تون تاب شغلی بود که در آن یک فرد مسئولیت روشن کردن منبع حرارتی حمام را به عهده می‌گرفت و تا زمانی که حمام باز بود با ریختن سوخت در مخزن، حرارت را کنترل می‌کرد. اگر او کارش را درست انجام نمی‌داد ممکن بود آب حمام سرد شود یا آ‌نقدر حرارت مخزن بالا برود که آتش‌سوزی شود برای همین حمام بدون تون‌تاب معنا نداشت؛ همان آدم‌هایی که در تاریکی صبح می‌آمدند و در تاریکی شب می‌رفتند.

حمام‌های دیروز بدون جامه‌دارها هم معنا نداشت. جامه‌دار کسی بود که در رختکن حمام منتظر مردم می‌نشست تا تقاضای لنگ و حوله و بقچه لباسشان را بکنند و در ازای پهن کردن پارچه زیرپایی انعام می‌گرفت.

● حنجره طلایی‌هایی که نیستند

سال‌هاست که دیگر بساط نقالی و پرده‌خوانی و معرکه‌گیری جمع شده، سال‌هاست رادیو و تلویزیون و سینما و تئاتر کار آنها را کساد کرده. نقالان و پرده‌خوان‌ها و معرکه‌گیرها در قدیم مروج فرهنگ و آداب و رسوم بودند اما حالا که جایشان را به رسانه‌های نوین داده‌اند اگر در گوشه‌ای از کشور پیدا شوند فقط کاری دلی انجام می‌دهند نه این‌که این شغل را حرفه رسمی و اصلی خود بدانند و از آن طریق کسب درآمد کنند.

در قدیم که اسباب سرگرمی مردم به تعداد انگشتان دست نمی‌رسید ، نقال‌ها داستان‌های حماسی شاهنامه را در کوچه و خیابان و قهوه‌خانه‌ها می‌خواندند و قصه هزار و یک شب یا امیر ارسلان نامدار را تعریف می‌کردند و پرده‌خوان‌ها برای ذکر دلاوری‌های سرداران ایرانی یا بیان مصیبت‌های کربلا، با لحنی آهنگین از روی تصاویر کشیده شده بر پرده‌های بزرگ پارچه‌ای داستان‌هایی سوزناک تعریف می‌کردند و معرکه‌گیران مارها را به بازی می‌گرفتند و زنجیر پاره می‌کردند و سینی‌های کلفت را تا می‌زدند و دعوای استاد و شاگردی راه می‌انداختند تا مردم را سرگرم کنند.

اینها حنجره طلایی‌های روزگار قدیم اند که وداع تلخی با مردم ایران کرده‌اند و در عصر حاکمیت تکنولوژی بعید است که دوباره کمر راست کنند.

مریم خباز