سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

حکمت حکومت الهی


حکمت حکومت الهی

امام خمینی ره احیاگر حکمت سیاسی متعالیه

همان طور که می‌دانیم هر انقلابی به عنوان امری که در عالم عین و انضمام اتفاق می‌افتد پیش از وقوع و در واقع برای وقوع نیاز به تمهیداتی از جنس ذهن و اندیشه دارد به عبارت دیگر داشتن یک تئوری مشخص از پیش‌شرط‌های یک انقلاب است، از این رو تمامی انقلاب‌های جهان دارای یک تئوری بزرگ و یک تئوریسین بزرگ بودند؛ تئوریسین انقلاب کبیر فرانسه، که انقلابی لیبرال و بورژوایی بود کسانی چون ژان ژاک روسو، ولتر و... بودند. انقلاب اکتبر روسیه، که انقلابی سوسیالیستی و پرولتاریایی بود نیز تئوریسین‌های برجسته‌ای چون مارکس و انگلس داشت.

البته باید توجه داشت که اگر چه انقلاب‌های متعددی در قرن نوزدهم و بیستم در سراسر جهان رخ داد اما تئوری تمامی آنها یا مارکسیستی بود مثل انقلاب کوبا یا التقاطی بود از اندیشه‌های چپ و ملی مثل انقلاب الجزایر.اما انقلاب اسلامی که آخرین انقلاب بزرگ قرن بیستم و از آنچه تا الآن هویدا شده است می‌توان گفت آخرین انقلاب بزرگ تاریخ بوده است؛ خود تئوری جدیدی، در کنار تئوری لیبرال و تئوری مارکسیست به بشر عرضه کرد. تئوری که باید آن را از ابتکارات شاگردان مکتب حکمت متعالیه دانست که توانستند بخشی از ظرفیت‌های این حکمت الهی را احیا کنند و به نظاره جهانیان بنشانند. در رأس این حکیمان متأله امام خمینی(ره) قرار داشت که به این امر همت گماشت.

ابتدا باید بدانیم که در تئوری‌های لیبرال و مارکسیست آنچه محور و کانون اصلی این تئوری‌هاست نگرش بشری و غیرالهی به عالم و آدم است که یکی از پیامدهای آن اعتقاد یافتن به منفک و جدا بودن عرصه دین و اخلاق از عرصه اقتصاد و سیاست یا همان سکولاریسم است. اما انقلاب اسلامی بر مبنای تئوری سومی شکل گرفت و متکی به همین تئوری بود که شعار نه شرقی و نه غربی به عنوان یکی از شعارهای اصلی انقلاب مطرح شد.تئوری انقلاب اسلامی بر مبنای این تفکر ملاصدرا شکل گرفت که اگرچه عرصه‌های مختلف زندگی انسان مثل اقتصاد و سیاست و... هر کدام از هم جدایند و هر کدام منطق خاص خود را دارند ولی در مجموع همه آنها هدفی جز خدمت به انسان که کون جامع است و وجودی واحد دارد و خلیفه خدای واحد در زمین نیز محسوب می‌شود، ندارند.

توضیح بیشتر آن‌که حکمت متعالیه ملاصدرا را اگر بخواهیم در یک عبارت خلاصه کنیم، آن این است که قرآن و برهان و عرفان از یکدیگر جدایی ندارند. این عبارت در تارک یکی از کتاب‌های علامه حسن‌زاده آملی نشسته است. در واقع مقصود از این جمله این است که اگرچه ساحت و منطق قرآن و عرفان و برهان از هم جداست ولی اگر همه آنها در مسیر درست و سبیل حقیقت گام نهند در نهایت هیچ تضاد و دوئیتی میان آنها به وجود نخواهد آمد. انقلاب اسلامی هم بر همین مبنا شکل گرفت که اگرچه ساحت سیاست، اقتصاد، فرهنگ و دیانت از هم جداست اما از آنجا که همه آنها باید در خدمت انسان که وجودی واحد و یکپارچه دارد قرار بگیرند نمی‌توانند و نباید با هم تضاد ذاتی داشته باشند از همین رو شعار دیانت عین سیاست و سیاست عین دیانت بدین معنا شکل گرفت.

باید توجه داشت که در منظر حکمت متعالیه هیچ تعارضی میان علم و عقل با دین، آنچنان که در تفکر غربی وجود دارد و همین امر موجب ظهور سکولاریسم شد، وجود ندارد بلکه عقل و علوم تجربی و طبیعی و ریاضی و همه دستاوردهای آنها از طبیعت و خلقت خدا حکایت می‌کنند و نمی‌توانند با دینی که خدای همان طبیعت نازل کرده تعارضی داشته باشند از این منظر علوم عقلی و تجربی همگی زیر مجموعه و یک بال دین محسوب می‌شوند زیرا دین دو بال دارد، بال عقل و بال نقل و اگر احتمالاً برخی تعارضات میان عقل قطعی با نقل قطعی به وجود آید آنچه حجت است عقل قطعی است که این عقل همان آفریده خدا و یک بال بزرگ دین است و می‌دانیم این برخلاف تفکرات غربی است که قائل به تعارض عقل و دین‌اند و لذا به تفکیک این حوزه‌ها از هم یا همان سکولاریسم اعتقاد دارند.

در واقع مهمترین خصیصه مدرنیته و دنیای جدید، سکولاریسم است که به معنای جدایی عرصه‌های مختلف زندگی از یکدیگر و از آن جمله جدایی عرصه سیاست از اخلاق و دین و نیز جدایی عرصه دین از سیاست است. این اعتقاد اگرچه موجب تخصصی شدن و مستقل شدن عرصه‌های مختلف شده است و در نتیجه منجر به پیشرفت شتابان آن عرصه‌ها شده است اما به دلیل آن‌که این عرصه‌ها نتوانستند در زیر چتر مشترکی گرد هم آیند همین امر سبب این شده که وجود انسان مدرن به وجودی پاره‌پاره تبدیل شود و یا از منظری دیگر به وجودی تک ساحتی بدل شود و همین است که خود متفکران غربی تناقض و تشتت را در ذات سکولاریسم و مدرنیته می‌دانند همان طور که تخصصی شدن و تقسیم کار و پیشرفت سرسام‌آور را نیز ذات سکولاریسم می‌دانند.

به هر روی سکولاریسم را باید تنها وجه شباهت تئوری‌های انقلاب فرانسه و روسیه نیز تلقی کرد.انقلاب اسلامی که بر پایه اندیشه‌های صدرایی شکل گرفته ضمن پذیرش این امر بدیهی که عرصه‌های اقتصاد، سیاست، علم، فرهنگ و... از هم جدایند و منطق و منش و قواعد خاص خود را دارند، این پذیرش را در اصل تفکیک قوا در جمهوری اسلامی می‌توان مشاهده نمود، ولی با تمام این احوال از آنجا که همه این عرصه‌ها باید در خدمت وجود یکپارچه آدمی که ترکیبی غیرقابل تجزیه از عقل و عشق و یا همان علم و ایمان است قرار بگیرند باید نقطه اتصال و کانون وفاقی به هم برسند تا ضمن این‌که یکدیگر را تکمیل می‌نمایند، از تبدیل انسان به وجودی پاره‌پاره و یا از دیگر منظر تک ساحتی جلوگیری کنند که این نقطه مشترک همان دین اسلام است که کامل‌ترین ادیان است و دینی است عقلانی، معنویت‌گرا، علم‌اندیش، اخلاقی، آزادی‌طلب، عدالت‌باور و قائل به کرامت ذاتی انسان.

در قانون اساسی جمهوری اسلامی دین اسلام تجسم عینی و نمود ظاهری یافته که همان اصل ولایت فقیه است. ولایت فقیه تبلور وفاق عقلانیت و علم با اسلامیت و قرآن و اخلاق است که می‌کوشد چهره یک انسان حقیقی و «حاکم حکیم» که در همه ابعاد وجود انسانی توانمند هست را ظاهر سازد و این نشانه‌ای است که در «حکومت حکمت الهی»، عقلانیت و علم باوری با ایمان و اخلاق تعارضی ندارد. این در حالی است که در نظام‌های لیبرال دموکراسی، رئیس‌جمهور که حاکم کشور است تنها مظهر عقلانیت آن هم عقل جزئی ابزاری است که چه بسا در عرصه دیانت و اخلاق از یک فرد معمولی هم پائین‌تر باشد و این بهترین نشانه تک بعدی بودن نظام‌های سکولار است.به هر روی امام خمینی(ره) با نبوغ بی‌نظیر خود و به یاری شاگردان بزرگی چون مطهری توانست حکمت سیاسی متعالیه را استخراج و به عنوان تئوری و الگویی جدید به جهانیان معرفی نماید.