شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

ریشه درماندگی و بحران سرمایه داری


ریشه درماندگی و بحران سرمایه داری

چرا سوسیالیسم پس از شکست هایی که در پایان قرن بیستم بر آن وارد آمد, در قرن بیست و یکم هنوز کهنه نشده است به نظر من, ما با دلایل موجهی می توانیم بگوییم, زیرا که سرمایه داری درمانده است

ریشه درماندگی و بحران سرمایه‌داری در مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است،که بدون قدرت سیاسی نمی‌توان بر آن غلبه کرد!

چرا سوسیالیسم پس از شکست‌هایی که در پایان قرن بیستم بر آن وارد آمد، در قرن بیست و یکم هنوز کهنه نشده است؟ به نظر من، ما با دلایل موجهی می‌توانیم بگوییم، زیرا که سرمایه‌داری درمانده است. سرمایه‌داری از حل آن چیزهایی عاجز است که زمانی قول آن‌ها را به بشریت داده بود. اگر بخواهیم با زبان اقتصاددان انگلیسی «جرمی بنتهام Jeremy Bentham»بیان کنیم، سرمایه‌داری «بیش‌ترین سعادت ممکن، برای بیش‌ترین تعداد ممکن» از انسان‌ها را وعده داده بود. ولی آن‌گونه که مارکس بیان داشت: آن زمان، هنگام «پندارهای حماسی» بورژوازی بود.

● بحران در همه‌ی عرصه‌های زندگی

این وعده‌ها به کجا انجامید؟ پاسخ عبارت است از: بحران دائمی و عمومی سرمایه‌داری.

چرا بحران عمومی؟ این‌جا صحبت فقط بر سر بحران اقتصاد، یا بحران اضافه انباشت سرمایه نیست، بلکه این بحران تمامی عرصه‌های زندگی را در بر می‌گیرد.

این یک بحران اجتماعی است، به خاطر آن‌که هر روز تعداد بیش‌تری از انسان‌ها را از فرآیند کار بی‌نصیب می‌گرداند و آن‌ها را به تیره‌روزی می‌افکند.

این یک بحران سیاسی است، که در آن سرمایه‌داری فقط با زور، اعمال زور در خارج – از طریق جنگ‌هایی علیه کشورهای کوچک تحت ستم و شاید روزی هم جنگ‌هایی مابین متروپل‌های رقیب- و در داخل به وسیله‌ی تحدید و کاهش روزافزون دمکراسی و اعمال قدرت بیش‌تر، قادر به حفظ خود است.

این یک بحران زیست‌محیطی است، زیرا سرمایه‌داری بر حسب ضرورت به استثمار بی‌ملاحظه‌ی طبیعت، به انهدام تمامی شرایط محیطی، که تحت آن‌ انسان‌ها و طبیعت به بازتولید خود مشغول هستند، مبادرت می‌ورزد.

و سرمایه‌داری سرانجام یک بحران فرهنگی هم - نه تنها در کاهش آموزش عمومی- هست. این بحران تا آن‌جا که مساله‌ی مضمون زندگی برای انسان‌ها تحت شرایط سرمایه‌داری بدون ‌پاسخ می‌ماند، به همه‌ی ما مربوط می‌شود. ما مجبوریم، برای آن‌که معنی و مفهوم زندگی خود را دوباره به دست آوریم، پیرامون یک گزینه تعمق کنیم.

● عامل مالکیت خصوصی

این جایگزین چه می‌تواند باشد؟ این [گزینه] تنها می‌تواند یک نظام اجتماعی باشد که ریشه‌ها را بخشکاند، ریشه‌هایی را که باعث ورود سرمایه‌داری به بحران خودش شده است، و تحقق برنامه‌ی خود سرمایه‌داری که بیش‌ترین سعادت ممکن، برای بیش‌ترین تعداد ممکن را وعده می‌داد، مانع گردیده است.

این ریشه‌ها کدامند؟ منشاء آن در انباشت اضافی سرمایه‌ نهفته است، در مستقل شدن و خودمختاری فعل و انفعال سرمایه در مقابل تمامی اهداف و حوایج زندگی، که اقتصاد در واقع می‌بایست در خدمت به آن‌ها قرار داشته باشد. خودمختاری فعل و انفعال سرمایه، از مالکیت خصوصی بر ابزار تولیدی ناشی می‌گردد. این [فعل و انفعال] پیش‌شرط آنست، که از سوی دیگر ارزش اضافی تولید شود، که خود همواره به صورت سرمایه انباشت می‌گردد. این خود، انباشت مجدد را موجب می‌گردد، که باز تولید ارزش اضافی را به دنبال دارد. تا این‌جا من تقریبا در بیش‌تر موارد با تشریح شرایطی که در آن قرار گرفته ‌ایم، و هم‌چنین با ارزیابی این شرایط، که در سخنرانی افتتاحیه‌ی «هاینتز دیتریش»۲ به آن اشاره رفت، موافق هستم. اما آیا این ارزیابی کافی است، مایلم دیرتر به آن بپردازم.

ما در ابتدا در مقابل این مساله قرار داریم: ما سوسیالیسم را، اگر جایگزین این جامعه‌ی سرمایه‌داری خودویرانگر است، چگونه می‌خواهیم ارائه دهیم و بنا سازیم؟

همان طور که «هاینتز دیتریش» بیان کرد، این کاملا درست است، که ما نمی‌توانیم مبارزه علیه نظام اجتماعی سرمایه‌داری را آغاز کنیم، بدون آن‌که یک پروژه‌ی بزرگ تاریخی جایگزین داشته باشیم. من ساده می‌گویم: برای رهنمون یک جامعه در جهت رهایی از ریشه‌های دردناک سرمایه‌داری، یک هدف سیاسی لازم است.

● اشکال دمکراسی

در این‌جا نیز تا حد زیادی با آن‌چه که «هاینتز دیتریش» گفت، موافقم. چندین معیار اساسی برای سنجش یک جامعه‌ی سوسیالیستی، که باید [در آن جامعه] به تحقق رسیده باشند، وجود دارد. من آن‌ها را بدون ترتیب مشخصی بیان می‌کنم:

یکی از آن‌ها طبیعتا، شکل دیگری از سازماندهی سیاسی همزیستی میان ما است. به عبارت دیگر، شکل دیگری از دمکراسی در مقابل دمکراسی بورژوایی. دمکراسی بورژوایی به مثابه‌ی یک سیستم موازنه میان جناح‌های طبقه سرمایه‌داری با منافع طبقاتی متضاد به وجود آمد، موازنه‌ای که باید این تضاد منافع را آرام کند. و بدین منظور هم یک سیستم دمکراسی فرمایشی به وجود آورد.

یک جامعه‌ی سوسیالیستی باید، و در این‌جا کاملا به «هاینتز دیتریش» حق می‌دهم، یک دمکراسی مشارکتی باشد، یعنی به گونه‌ای که مجموعه‌ی کل شهروندان را در فرآیند تصمیم‌گیری دخالت داده و آن‌ها را در این فرآیند به سیاست‌گذاران تبدیل کند. همان طور که «هاینتزدیتریش» به درستی اشاره می‌کند، در دمکراسی‌های پیشین، که همواره دمکراسی‌های گزینشی بودند، به همین صورت بود، چون محمل آن، دمکراسی حاکمان بود. در یونان قدیم دمکراسی اشرافی وجود داشت. حتا تا چندی پیش در سوئیس، شوراهای ایالتی وجود داشت، که شهروندان از شوراهای محلی شهرهای بسیار کوچک در آن‌جا تجمع می‌کردند و در یک اقدام مشترک به نتایج سیاسی می‌رسیدند.

این‌ها اشکال دمکراسی هستند، اشکالی که در جوامع کلان دیگر امکان تحقق ندارند. نخست به خاطر این‌که تعداد افرادی که آن‌جا گرد هم می‌آیند و با هم بحث می‌کنند بسیار بزرگ‌تر از آنست که بتواند یک ارتباط مستقیم میان آن‌ها برقرار شود. و دوما برای آن‌که، دایره‌ی تصمیماتی که باید گرفته شود، از حوزه‌ی مستقیم مورد دیدرس آن‌ها که بتوانند در آن نظر کارشناسانه داشته باشند، بسیار فراتر رفته و به روابط پیچیده‌ی بسیار انتزاعی و مجرد هستی اجتماعی می‌رسد. هرچه مناسبات تولیدی ما بغرنج‌تر شود، یا به عبارتی دیگر، هرچه سیستم نیازمندی‌های ما که از طریق تولید می‌باید برطرف شود، پیچیده‌تر گردد، به همان اندازه هم برای افراد جداگانه بررسی و برآورد این‌که چه چیزی در این کلاف پیچیده ضرور و چه چیز غیرضرور، چه چیز مورد نیاز و به چه چیزی احتیاج نیست و اگر خلاصه کنیم: سرانجام چه تصمیمی باید گرفت، دشوارتر می‌شود. از این‌رو، در دمکراسی جامعه‌ی کلان اصل مشارکت مستقیم و بلاواسطه‌ی هر یک از افراد در روند‌های تصمیم‌گیری، همیشه فقط به شیوه‌ای مبتنی بر میانجی‌گری (نیابت، وکالت) قابل تحقق است.

● نمایندگی‌های سیاسی

سوالی که امروزه می‌تواند و باید مطرح شود، پرسش در مورد نمایندگی‌هاست. از آن‌جا که این اصل، یعنی اصل نمایندگی در دمکراسی بورژوایی از طریق اصل انتخابات مجلس‌ها به وقوع می‌پیوندد، همه بر این عقیده‌اند، که دمکراسی پارلمانی تنها نوع دمکراسی قابل تصور و مقدور می‌باشد.

من فکر می‌کنم، که ما بر روی مدل‌های بدیل می‌توانیم و باید کار کنیم. زیرا انتخاب نماینده به پارلمان، خود مجددا یک پروسه است، که فقط تحت شرایطی تعیین می‌شود، که از سوی نظام مقدور شده است، نظامی که از طرف طبقه‌ی حاکم تحمیل شده است (...). ما باید فرض را هم بر این بگذاریم، که در یک حکومت سوسیالیستی، در یک جامعه سوسیالیستی و در یک جامعه کمونیستی هم، وقتی که دولت زوال می‌یابد، انسان‌های گوناگون و گروه‌های انسانی مختلف و از این‌رو، منافع و علاقه‌مندی‌های متفاوتی هم وجود دارد، که در ارتباط با هم باید مورد بررسی قرار گرفته شود. از این‌رو، باید یک مرجع و منبع هم‌گرایی مشترک و فراگیر، یا آن طور که در گذشته نامیده می‌شد، اشتراک منافع همه‌گیر «communis omnium salu»، برای سعادت همگانی نتیجه گرفته شود.

به گمان من، برای این نوع از دمکراسی، که بسیاری از شهروندان را در فرآیند تدارک برای تصمیم‌‌های سیاسی مشارکت داده و درگیر می‌کند، امکانات فراوانی وجود دارد تا از طریق نهادهای اجتماعی، گروه‌های اجتماعی معینی را، مثل روشنفکران، پزشکان یا کارگران راه‌آهن، که در شرایط کاری مشابهی به سر می‌برند با هم متحد سازد، یعنی از طریق سندیکاها، اتحادیه‌های شغلی و جزو آن (...). من می‌گویم، یک امکان، زیرا به نظر من، تصورمان پیرامون چگونگی ساختمان سوسیالیسم را تنها در خلال روندهای بلاواسطه‌ی ایجاد و ساختمان خود سوسیالیسم می‌توانیم تدوین کرده و تکامل دهیم.

● تنوع راه‌های گذار

من اعتقاد ندارم، که ما می‌توانیم طرح‌هایی تخیلی از سوسیالیسم ارایه دهیم. ما باید در نظر داشته باشیم، که این گذار بر اساس چه شرایطی آغاز می‌شود. این [گذار] در هر کشوری تحت شرایط تاریخی و فرهنگی معینی انجام می‌گیرد و در هر جایی به شیوه‌ی خاص خود به اجرا در می‌آید. ما می‌بایست تنوع اشکال گذار را ممکن و فراتر از آن، ضروری بدانیم. تا زمانی که ما در فرآیند این گذار قرار نداشته باشیم، اشتباه خواهد بود اگر بر این نظر باشیم، که امروز قادر خواهیم بود تصویر و قالبی ایده‌آل برای یک حکومت سوسیالیستی طرح کرده و ارایه دهیم.

ما مشاهده کردیم، که گذار به سوسیالیسم، به عنوان مثال در کوبا یا در حال حاضر در ونزوئلا، تحت شرایط خاص اقتصاد آن‌جا، فرهنگ آن‌جا، آداب و رسوم ویژه‌ی آن کشورها و زمینه‌های دیگر و نه بر اساس یک الگوی تجریدی، انجام گرفت. اما پیش‌شرط، و به نظر من در مقابل تمامی برداشت‌های مجرد و قراردادی از دمکراسی، تعیین‌کننده‌ترین و قاطع‌ترین پیش‌شرط عبارت از آنست که عامل اصلی سرمایه‌داری، یعنی مالکیت خصوصی بر ابزار تولیدی و از این طریق پیدایش و ظهور مناسبات تولیدی سرمایه‌داری از بین برود. بر این اساس، برای گذار به سوسیالیسم، در هر صورت گذار از یک شکل مالکیت، یا به عبارت دیگر گذار از شکل مالکیت خصوصی بر ابزار تولیدی به شکل اجتماعی مالکیت بر این ابزار، پیش‌شرط است. از این‌رو، ما باید مساله‌ی مالکیت را در روند گذار به سوسیالیسم در مرکز توجه خود قرار دهیم. به نظر من در متون «هاینتز دیتریش» و «پاول کوکشوت»۳، به این مساله کم بها داده شده است.

● قدرت سیاسی

وقتی که من کتاب «سوسیالیسم قرن ۲١» «هاینتز دیتریش» را از نظر می‌گذرانم، به این برداشت می‌رسم، که وزنه اصلی برای استدلالات نه از عرصه‌ی تولید، بلکه از بخش توزیع سرچشمه می‌گیرد. تمام آن چیزهایی که «هاینتز دیتریش» در مورد بخش توزیع ارایه می‌دهد، نقطه نظرات قابل ملاحظه‌ای هستند، که در بار آن‌ها اصلا نمی‌خواهم مجادله‌ای داشته باشم. فقط مایلم این سوال را مطرح کنم: جریان تحقق و اجرای آن چگونه خواهد بود، اگر که ما از عرصه تولید، از مالکیت خصوصی، از مالکیت اجتماعی بر وسایل تولیدی و از اشکال ایجاد سازماندهی تولید حرکت کنیم؟ زیرا شکل سازماندهی تولید همواره و منطقا بر شکل سازماندهی توزیع مقدم است و اولویت دارد. بنابراین، من بر این اعتقادم، که تمامی تصوراتی که «پاول کوکشوت» در باره کامپیوتر در این‌جا تشریح کرد، تحت شرایط مالکیت اجتماعی بر ابزار تولیدی دورنماهای کاملا متفاوتی را نسبت به شرایط مالکیت خصوصی بر ابزار تولیدی متجلی می‌سازند. کامپیوتر یک وسیله است، که چیزهایی را میسر می‌سازد، اما کامپیوتر پیش‌شرطی برای سوسیالیسم نیست (...).

بنابراین، اگر ما از یک منظره یا از یک مفهوم تاریخی سوسیالیسم در قرن ۲١ حرکت کنیم، آن‌گاه باید به گمان من در مرتبه‌ی نخست، سوال اساسی را پیرامون شرایط برای تحول مناسبات مالکیت مطرح کنیم. و در این‌جا می‌خواهم در خاتمه عنوان کنم، که من به ارزیابی دیگری از مفهوم انقلاب، نسبت به آن‌چه «هاینتز دیتریش» انعکاس داد، می‌رسم.

طبیعی است، که یک گذار انقلابی از یک وضعیت به یک وضعیت دیگر ابتدا به ساکن به وقوع نمی‌پیوندد، بلکه نیازمند یک روند تدارک طولانی است. انقلاب سال ١۷۸۹فرانسه هم از هیچ سر بیرون نیاورد، بلکه یک قرن فلسفه‌ی روشنگری و یک قرن اقتصاد سرمایه‌داری را پشت سر خود داشت. اما یک گذار انقلابی، که به نظر من بدون تکیه بر وسایل قدرت خود را به سرانجام نمی‌رساند، در آن‌جا نهفته است که مناسبات نوین مالکیت سوسیالیستی استقرار می‌یابند. این مساله در واقع یک فرایند انقلابی است. زیرا این گذار با گام‌های کوچک، این‌جا و آن‌جا، اتفاق نمی‌افتد، بلکه مساله در این‌جا بر سر مبارزه علیه یک طبقه است، که از مالکیت خود دفاع می‌کند. و با چنگ و دندان، تا زمانی هم که با اعمال قهر و قدرت از دستانش بیرون کشیده نشود، از آن [مالکیت] دفاع می‌کند. و به همین دلیل، می‌بایست تمام فرصت‌هایی را که به سوسیالیسم قرن ۲١ می‌دهیم، تنها در امکان یک نوع اقتصاد دیگر، یا یک شیو‌ه‌ی دیگر سازماندهی بازار و یا حتا فراتر از آن، محو بازار نبینیم. ما می‌بایست این شانس و دورنما را قبل از هر چیز در یک قدرت سیاسی ببینیم، که قادر است شرایط و زمینه‌های بنیادین جامعه‌ی سرمایه‌داری را از میان بردارد.

نویسنده: هانس هاینتز هولتز١

برگردان: ف. جوان

۱- هانس هاینتز هولتز» پروفسور فلسفه و عضو کمیسیون برنامه حزب کمونیست آلمان است.

http://www.jungewelt.de/beilage/art/۱۰۱۸

۲- هاینتز دیتریش»، مشاور دولت هوگو چاوز، رییس‌جمهور ونزوئلاست.

http://www.jungewelt.de/beilage/art/۱۰۱۴

۳- پاول کوکشوت»، در دانشگاه گلاسکو در عرصه‌ی علم کامپیوتر فعالیت می‌کند.

منبع: دنیای جوان

برگرفته از: عدالت