سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
کنده شدن از واقعیت
«نگران نباش» مهسا محبعلی را باید به فال نیک گرفت. هر چند قبل این کتاب نیز در داستانهای «عاشقیت در پاورقی» تا حدودی نشان داده بود ما با نویسنده زنی روبهرو هستیم که سعی دارد فقط از کلیشهها و دغدغههای زنانه داستان ننویسد، تجربههایی متفاوتتر- از آن داستانهای گاه تکبعدی بیشتر فمنیستی- ارائه دهد و مخاطب را با جهانی غیر از کلیشههای مرسوم زنانه روبهرو کند؛ نه داستانهایی که وسعت جغرافیایی محدودی دارند و بیشتر نالههایی تو خالی هستند. و این مهم نزد نگارنده این سطور جایگاه ویژهای دارد. نگران نباش محبعلی را میتوان یک نفس خواند و از شوخ طبی لحن نویسنده لذت برد. لذت از متن بیتکلف و ساختار زبانی ساده ولی تکنیکی نویسنده از نقاطی است که «نگران نباش» را در میان آثار زنان داستاننویسی که در دو سه سال اخیر آثارشان وارد بازار کتاب شده است برجسته میکند. محبعلی در «نگران نباش» همهچیز را به تمسخر میگیرد و روابط انسان مدرن امروزی را پوچ و عبث میداند. داستان در زمانی محدود اتفاق میافتد و از جایی شروع میشود که در تهران وقوع زلزله باعث شده است مردم تعادل ذهنی خود را از دست بدهند و از خانههای خود بگریزند. اواسط داستان وقتی پی به این زمان محدود بردم کتاب را زمین نگذاشتم تا ببینم نویسنده چهطور میخواهد داستانش را پیش ببرد و تمام کند.
مهمترین عنصری که در نگران نباش بیشتر از همه جلب توجه میکند این است که نویسنده بر داستانی که تعریف میکند تسلط خوبی دارد. فضای شهر را میشناسد و از تیپهای بیشماری که استفاده کرده است توانسته جمعیتی از آدمهای کوچه و خیابان را بسازد. آدمهایی که اغلب وقتی برای خلق کردن دوباره به سراغشان میرویم به علت تکرار بیش از حد آنها در ذهن نویسنده گاه باعث میشود به راحتی این تیپها را نشود ساخت و درون رمان قرار داد، چیزی که محبعلی خوب توانسته از عهدهاش برآید. نقطه جالب توجه این داستان بلند، توجه به انرژی مهار شدهای است که در دل آدمهای شهر خوابیده و با تلنگری مهارش را از دست خواهد داد. انرژی که با رخ دادن زلزله و به وجود آمدن فضای گریز از مرکز و تجمع ناخواسته تبدیل به بحران میشود. ترس از مرگ و زیر آوار ماندن. نگارنده نام این مساله را بحران میگذارد و زلزله شاید نمود بیرونی این بحران باشد که به صورت موازی در کنار هم قرار داده شده است. شاید توجه به این مساله از سوی نویسنده داستان ناخودآگاه بوده است و نویسنده قصد برجستهسازی آن را نداشته است، ولی در خوانش داستان این همانندسازی در ذهن مخاطب اتفاق میافتد و به راحتی میتواند با فضایی که نویسنده ترسیم کرده است همزاد پنداری کند. وقتی زلزله زندگی آدمها را تهدید میکند آدمها از یک حالت منطقی به حالتی روانی میرسند و همه چیز را تهدید میبینند و در این میان چند قشر از جامعه درست مخالف هم و گاه در یک میدان فکری میاندیشند.
مادربزرگ راوی مانند خود راوی لباس مردانه میپوشد و حرکاتش نقطه مقابل یک نسل قبل نیست و سرهنگ پیری درست برعکس مادربزرگ راوی عمل میکند. زخم عقدههای چندین ساله یکهو با تلنگری سر باز کردهاند و احساسات بر همه چیز غلبه میکند و در این میان تنهایی آدمها بیشتر از پیش به چشم میخورد، تنهایی انسان مدرن امروزی که از نظر فیزیکی در میان خیل جمعیت شهری مانند تهران، زندگی میکند ولی میان هیاهو گم شده است. راوی داستان که هرزهگردی میکند و به همه جا سرک میکشد همراه با حرکتش در شهر و برخورد با خیل آدمها شهری را نشان میدهد که هویت خود را از دست داده است.
نگران نباش را میتوان از منظر دیگری هم بررسی کرد. از دست رفتن کانون خانواده در شهرهای بزرگی مانند تهران. چیزی که این اواخر در چند اثر داستانی دیگر نیز میتوان دید و میشود گفت تاکید روی این مساله از سوی نویسندگان کمکم بیشتر خود را نشان میدهد. شاید از منظر جامعهشناختی بشود روی این موضوع بیشتر صحبت کرد. تا جایی که در حوصله این مقال است میشود اشاره کرد کانون خانواده همیشه در جامعه ایرانی جایگاه خاصی داشته است و از زمانهای دور روی این مساله تاکید فراوانی شده است. از منظر دینی و عقیدتی نیز در کتابها و رسالههای دینی همیشه بر وجود کانون خانواده تاکید شده است چنان که آن را یکی از ارکان دین دانستهاند و در حافظه تاریخی ایرانی هم، کانون خانواده جایگاه مهمی دارد. شاید یکی از معضلات زندگی مدرن و کنده شدن از یک فضای سنتی همین سست شدن پایههای کانون خانواده باشد که اینجا نویسنده تا حدودی نیز روی این موضوع تاکید داشته است. امروزه در آثار بسیاری از نویسندگان جهان نیز این مضمون تکرار میشود.
در واقع میتوان گفت این نگاه یک نویسنده است که باعث میشود اثر او موفق باشد یا نباشد. زیرا همه چیز به این نگاه خلاصه میشود. شاید خیلیها بتوانند از مرزهای پیچیده داستاننویسی عبور کنند و بتوانند رمانهای جذاب بسیاری بنویسند ولی سختترین قسمت نویسندگی همین نگاه است که هر کسی نمیتواند آن طور که باید چشم و گوشش هماهنگ با دست روی یک اثر، منسجم کار کند. سالانه بسیاری از علاقهمندان به داستاننویسی در گارگاههای آموزش داستان، نامنویسی میکنند و اسلوب نوشتن را تا حدی یاد میگیرند ولی زمانی که دست به قلم میبرند چون آن نگاه را هماهنگ با فراگیری چگونه نوشتن در خود بارور نکردهاند رمانهایی بیخاصیت را روانه بازار کتاب میکنند، یعنی رمانهایی مینویسند که از جریان زندگی واقعی به دور است بحثی که خود میتواند سر فصل یک مقاله بلند باشد. حال برگردیم به رمان تا ببینیم مهسا محبعلی تا چه حدی توانسته است از پس این مهم بر بیاید.
با خوانش سطرهای آخر داستان مشکل اصلی راوی تا حدی بر ملا میشود. راوی یک نوع شخصیت گریز از مرکز دارد. یک نوع کنده شدن و پرت شدن از واقعیت به رویا، نبود شخصیت مستقل و فرار از جمع به گوشهای خلوت. شخصیت واقعی راوی نیز در پارهای از ابهام قرار دارد. لباس مردانه پوشیده است و مدام در حال تغییر شکل دادن. تکلیفش با خودش یکسره نیست و با این که گویی شادتر از دیگر شخصیتها و تیپها به نظر میآید ولی در دنیایی از ابهام زندگی میکند. دلسوزیاش دیری نمیپاید و با سگ بیشتر از آدمها انس میگیرد ولی در آخر باز تنها است و به افیون پناه میبرد تا از واقعیت کنده شده و به رویا پناه ببرد. در حالی که کمک میکند دیگران از مرگ نجات پیدا کنند ولی آنها را به حال خودشان رها میکند. سلسلهای از آدمهای قصه نیز آدمهای کنده شده از واقعیت و پناه برده به رویا هستند. گویا همه در یک کابوس مشترک زندگی میکنند. در قسمتی از داستان راوی با یک کودک برخورد میکند که مادرش او را نزد او میگذارد و میرود سراغ مردش که از توی آپارتمان او را صدا میکند؛ در خلوتی ناخواسته که راوی و کودک با هم دارند اتفاق جالبی میافتد که بیشباهت به نظریات یونگ نیست. کودک که در بغل راوی است میخواهد همه چیز را ببلعد، نویسنده غیر مستقیم از کودک دورن راوی صحبت میکند، کودکی که به شدت کنجکاو است و میخواهد از هر چیزی سر در بیاورد و همین سر در آوردن و یا دانستن است که او را به سمت منزوی شدن سوق میدهد. در جایی دیگر راوی درباره دانستن صحبت میکند و از برادرش که برعکس او درس و دانشگاه را رها کرده و آن را که معادل دانستن است در زندگی جدی نگرفته، خرده نمیگیرد و احساس میکند بهترین کار را انجام داده است چون دانستن در لایهای از داستان همان دلیل به وجود آمدن چنین فضایی برای راوی است، اشارهای غیر مستقیم به خورده شدن سیب توسط آدم و حوا. کودکی که راوی با آن برخورد میکند از کودک دورن راوی صحبت میکند از میل به دانستن.
حتی آخر داستان وقتی آرش برادر راوی از اتاقی که قرار است دفتر کارش باشد صحبت میکند و راوی میخواهد بداند دفتر برای چه کاری؟ آرش میگوید برای دراز کشیدن روی تخت و بعد نگاه کردن به ملتی که چرخ میزنند، و میگوید البته ایدههای دیگری هم دارد که هنوز روی آنها فکر نکرده است. حرفی که آرش میگوید اشاره مستقیم به پوچ بودن تلاش آدمی است، ولی نویسنده به صورت دقیقی مشخص نکرده است دلیل این که آدمهای قصهاش که نمود بیرونی هم دارند چرا به این مرحله رسیدهاند. برای مثال داستاننویسی مانند غلامحسین ساعدی جهل را باعث به وجود آمدن چنین فضایی میداند و نویسندهای دیگر علت را در ریشههای تاریخی و یا... میداند. این سؤال در ذهن مخاطب شکل میگیرد که چرا آدمهای داستان محبعلی این همه از واقعیت کنده شدهاند؟ شاید محبعلی نخواسته است دلیل این مساله را به روشنی در داستانش بیان کند و همه چیز را گذاشته است به اختیار مخاطب تا خود به نتیجه برسد و تنها به چند نشانه اکتفا کرده است که از این منظر نمیتوان بر رمانش خرده گرفت.
دو جمله کلیدی در داستان وجود دارد، یکی نام داستان یعنی «نگران نباش» که بارها تکرار میشود و دومی جملهای که آرش در اوایل رمان به راوی میگوید و بارها در ذهن راوی نیز تکرار میشود: «شهر تو دست ماست. همه ترسوها دارن میزنن به چاک». جملهای که آرش تکرار میکند نمود بیرونی پیدا میکند و به نوعی در داستان وظیفه پیش بردن را ایفا میکند که سهم جمله اول بیش از دومی است.
نویسنده حتی مرگ را به شوخی میگیرد. سرهنگ بر اثر زلزلهای که ناگهان رخ میدهد، در خانه اشکان، سرش میان شیشه شکسته پنجره میماند و میمیرد و هوشنگ که به وسیله تریاک خودکشی کرده است و راوی از توی حمام بیرونش کشیده همان جا رها میشوند. راوی حتا نگران مرگ این دو نفر نیست. نگران نباش را میتوان یکی از رمانهای موفقی دانست که در سال گذشته روانه بازار کتاب شده است. رمانی که به نظر میرسد هم مخاطب جدی ادبیات را میتواند راضی کند و هم برای مخاطب عادی رمانی خواندنی باشد.
یوسف انصاری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست