سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

امام خمینی و روشنفكری ایرانی


امام خمینی و روشنفكری ایرانی

یكی از ویژگی های برجسته انقلاب اسلامی و رهبری آن, استقلال از رهنمودهای نظری روشنفكران, اعم از ماركسیست ها, ناسیونالیست ها و نواندیشان دینی است این استقلال به دنبال خود رشته ای از كنش های سیاسی میان امام و پاره ا ی روشنفكران ایرانی را پدید آورد كه از بسیاری جهات شایسته بررسی است گزارش حاضر در پی یك ارزیابی اساسی مناسبات میان امام و روشنفكران است

روشنفكران ایرانی از صبحگاه انقلاب اسلامی نیروی فراوانی از امام را مصروف خود كردند. مشكل اینجا بود كه به هر دلیل، امام چندان از نیروی روشنفكران به نفع انقلاب استفاده نكرده بودند و در نتیجه «انقلاب» مستقل از آنان پدید آمد. از این رو، طبیعتاً امام و انقلاب اسلامی نیز نیروی فراوانی از روشنفكران را جهت درك انقلاب نامنتظر و تطبیق شان با آن- و در واقع تطبیق نظریه های عام بر این انقلاب- به خود معطوف داشتند. واقعیت قابل توجه آن است كه استقلال امام و انقلاب از روشنفكران برای آنان بسیار پراهمیت بود. انقلاب اسلامی نظر به گستردگی وقوع خود و امواج ارزشی و اعتقادی پرقدرتی كه پدید آورده بود، عملاً بخشی از روشنفكران را به حاشیه راند. امام به فضیلت اخلاقی روشنفكران نظر داشت و از آنان می خواست كه در برابر عظمت قیام ملت خود زانو بزنند؛ ضمن آن كه از دیگر سو ابزارهای اصلی حضور و فعالیت آنان در سطح جامعه نیز از آنان دریغ شده بود. بنابراین از یك سو امام نقش دلبخواهانه ای برای فعالیت های روشنفكری قائل نبود و از آنان می خواست كه در صف سوم نهضت اسلامی پس از رهبری و توده های انقلابی، كاركردی توجیه گرایانه داشته باشند و چنان كه خواهیم دید، راهگشایی های نظری- سیاسی را برای ملت به انجام برسانند در حالی كه از سوی دیگر این انقلاب مردمی كه منابع تحرك خود را از سنت های كهن دینی به وام می گرفت و مصرانه می خواست آنها را در متن نهادهای مدرن جاری كند، عملاً ابزارهای اصلی نفوذ و تعیین كنندگی را از روشنفكران می ستاند. منافع اقتصادی و سیاسی روشنفكران تقریباً در همه جا وابسته به تداوم دسترسی آنها به رسانه های جمعی و مخصوصاً رسانه های توده گیر و نیز وابسته به آزادی های رسمی و نهاددینی است كه حق آنان را برای گفتن و نوشتن محفوظ نگاه می دارد. رهبران قیام مردمی، تریبون ها و مهم تر، مشروعیت استفاده از آنها را به خود اختصاص داده بودند. مآلاً، روشنفكران كه در آغاز تاریخ مدرن اروپا، همواره یك نیروی اجتماعی عمده بودند و ائتلاف آنها با هر نیروی اجتماعی دیگر همواره تعیین كننده تعارضات طبقاتی بود، در حین انقلاب اسلامی به ایفای نقش فراخوانده نشدند و البته خود نیز چندان تحركی بروز ندادند.مواجهت امام و برخی از روشنفكران ایرانی ابعاد مختلفی داشت، با این حال درك نوع رابطه امام و روشنفكران مسئله پیچیده ای نیست. این رابطه در چارچوب عمومی رابطه میان ذهنیت نظریه پرداز و صاحبان ذهنیت كارشناسانه قابل درك است: در هیچ یك از مراحل مبارزه سیاسی امام، در اقوال و مكتوبات ایشان، نشانه ای از تقدم یك نظریه اجتماعی كلان یا آرمانی فلسفی بر عمل سیاسی به چشم نمی آید. جهان امام(ضمن باور به سنت های الهی)، جهانی نامتیقن است. آن گستره ای هم كه برای او متیقن است، راهنمای مسلمی برای عمل نیست. امام در وضعیت هبوط می اندیشد. در چنین دنیایی به طور كلی عمل بر اندیشه منضبط تقدم می یابد و جهت اندیشه نیز به عمل یا اقدام (Action) سمت و سو می گیرد. باور به وعده های خداوندی كه امام سخت بدان متكی است، برای او به معنای قوانین لایتغیری از آن نوع نیست كه موجبیت پردازان تاریخی مطرح می كنند. یاری خداوند یا وعده های نیك او، هر روزه و مكانیكی نیست. شرایطی كه امام برای مردم انقلابی ترسیم می كند، سراسر واقعی و ملموس است. اما از ترسیم شرایطی عینی، به ضرورت اقداماتی آن هم عینی ره می سپرد. فقط در بحث «تكلیف» است كه می توان از گونه ای تقدم نظری در نزد امام سخن گفت. «تكلیف» همانا درك امام از خواست خداوند است. اما این درك، پیچیده و نیز محتاج به منظومه های فلسفی و نظری وسیع نیست. تكلیف روشن است و مستقیماً ناظر بر عمل. تكلیف البته موضوع تفكر نیز هست، اما هر تفكر لزوماً مبتنی بر یك نظریه كلان نیست. به هر حال، تكلیف برای امام كانون الهام برای عمل است.از سوی دیگر، روشنفكران مخصوصاً روشنفكران سنت انقلاب فرانسه كه حسب برخی تحلیل ها ، روشنفكران ایرانی نیز به طور تاریخی در همان فضا قرار دارند، به ابزارهای مفهومی و تحلیلی خود وابستگی كمابیش شوق آمیزی دارند. آنها نه با كار فكری، بلكه با شوق ورزی به كار فكری مشخص می شوند. همه آنان به مدد نظریه و با تقدم آن، به تحولات پیرامون خود می نگرند. به میزانی كه یك روشنفكر مجهز به فرضیه های مشخص و عملیاتی تری باشد، به همان میزان كمتر روشنفكر یا ایده پرداز بوده و به سوی كارشناس بودن ره سپرده است؛ كارشناس از این رو كه وی به شرایط عینی كه مستلزم پرداخت های كم دامنه و كمتر انتزاعی است، متوجه شده است. روشنفكرانی كه موضوع تأمل بیشتر این مقاله قرار می گیرند، نه فقط با پرداخت های كمابیش انتزاعی مشخص می شوند، بلكه آنان میزانی از تعلق نیز به دریافت های نظری از یك واقعیت یا موضوع می ورزند و به گونه گاه برجسته ای بر آن پافشاری می كنند. چنین روشنفكری در هر حال ناقض این حكم تجربی كارل پوپر است كه علم در معنای تجربی آن عالم ندارد. روشنفكر گونه ای تعلق انسانی(و غیر تجربی) به برداشت های خود نشان می دهد. پس عمل گرایی های گاه مخرب او نیز در همین تعلقات شبه دینی وی نهفته است. در این معنا كه بی تردید معنایی عمومی است، برجسته ترین روشنفكر «لنین» بود. او سرحلقه روشنفكران سیاست پرداز و انقلابی جهان سوم یا توسعه نیافته همچون كاسترو و مائو بود كه با تركیبی از داعیه های ایدئولوژیك و مردم گرایانه به تشكیل دولت مبادرت ورزیدند. «لنینیزم» خود برجسته ترین مورد از تركیب ایده های خصلتاً انتزاعی با شرایط اجتماعی- سیاسی واقعی است. اما به گفته گولدنر با توجه به چنین تركیبی، اولین ظهور سیاسی روشنفكران را پیش تر ژاكوبن ها در جریانات انقلاب فرانسه شكل داده بودند. می توان همراه با سارتر گفت كه روشنفكران عمدتاً به یمن سیاست گرایی های خود مشخص می شوند و هم اینان هستند كه در انقلاب اسلامی مورد خطاب امام قرار می گیرند.بنابراین آنچه اهمیت دارد آن كه هویت آن بخش از روشنفكران ایرانی را كه موضوع خطاب امام قرار می گیرند بهتر بشناسیم. این كار مستلزم آن است كه ما برداشت خود را از فرد روشنفكر صراحت بیشتری بخشیم. در گزارش حاضر، روایتی فرانسوی از طبقه روشنفكر را در نظر داریم كه تحت تأثیر انقلاب فرانسه با هدف معماری بزرگ سیاسی و شوق پیوند با عمل به میدان می آیند.اصولاً روشنفكری، تا حدی به تفكیك از انتلیجنسیای روس كه در سال ۱۸۶۰ در اشاره به نخبگان خود آگاهی كه با تحصیلات غربی مشخص می شدند و نگاهی انتقادی به وضع داشتند، استعمال می شد، در كاربرد عمومی خود اصولاً محصولی از فرهنگ سیاسی فرانسوی است. این اصطلاح بعد از واقعه محاكمه دریفوس اول بار از سوی آناتول فرانس و به دنبال آن از سوی برخی معترضین تحت عنوان «بیانیه روشنفكران» Manifesto Of Intellectuals در اعتراض به عملكرد دولت فرانسه اشاعه جهانی یافت. از نظر كرنستون، جامعه و فرهنگ فرانسوی كه خود واجد هیچ سنتی از آزادیخواهی نبود، هنگامی كه روایت های لاكی(منسوب به جان لاك) و دولت گرایانه (اتاتیسی) از آزادی سیاسی را به درون فرهنگ خود می پذیرد، آزادیخواهی فراوانی را در درون خود به یمن سیاست پرشور و شر ناشی از انقلاب ۱۷۸۹ تجربه می كند. وجه مشخصه همه روایت های فرعی از آزادیخواهی، انتزاعی بودن، زیاده معطوف به عمل بودن و به نحو ملتهبی، سیاسی گرایی آن بود. سیاست فرانسه و مشخصاً طبقه روشنفكر و سیاسی فرانسوی، آزادیخواهی لاكی را برگزید و آن را با فرهنگ مجادله گر لاتینی خود در هم آمیخت. نتیجه، یك فردگرایی پرخاشگر بود كه دولت را موضوع منفور كسب آزادی تلقی می كرد. فردگرایی پرخاشگرانه از ذهنیت تحلیلی غنی اندیشمندان و ادبای فرانسوی مایه گرفت و عنصر تجرید پردازی فلسفی را به خود اضافه كرد و مایه های كلی جنبش روشنفكری فرانسه را ساخت.«آرون» زمانی گفته بود روشنفكر روسی به دولت(بلشویك) خود و روشنفكر آمریكایی به جامعه خود می نازد. احتمالاً می توان به این گفته او افزود كه روشنفكر فرانسوی نیز مخصوصاً در دهه های ۵۰ تا ۷۰ میلادی، به سنت دولت ستیزی خود می نازد. در دنباله خواهیم دانست كه چگونه یك صد سال تأثیر اندیشه انقلاب ۱۷۸۹ بر جامعه فكری كشور ما كنش های روشنفكران ایرانی را جهت داده است. بر خلاف روشنفكری فرانسوی با رویكردهای عمودی و اشراف طلبانه خود، روشنفكری انگلوساكسونی(بیشتر انگلیسی و كمتر آمریكایی) خود را با جامعه و دست بالا، با فرهنگ و تاریخ ملت خود درگیر می كند. این روشنفكری گرچه همچون همتای فرانسوی خود به آیین دولت حداقلی پای بندی دارد، با این حال، كم یا زیاد درگیر فروضی محافظه كارانه در باب سیاست كشور خود است. سیاست گرایی این روشنفكران اغلب مسالمت جویانه و در جست وجوی قواعد ملایم نبرد است. جنبش روشنفكری هم در انگلستان و هم آمریكا به انحای فراوان خصلت ملی و داخلی گرایانه دارد. پیوندهای كمابیش مداوم و آگاهانه با نهاد مذهبی پروتستان، راقم یكی از ویژگی های اساسی این روشنفكری است. ارتباط كهنسال میان روشنفكری انگلیسی، مخصوصاً جریان عمل كننده در متن لیبرالیزم انگلیسی در قرون ۱۷ و ۱۸ میلادی بدان گونه بوده است كه برخی معتقدند روشنفكران لیبرال انگلیسی اصالتاً از نهضت اصلاح دینی پروتستان مشتق شده بودند.حدوث یك جریان روشنفكری خارج از این سنت، در جوامع انگلوساكسونی در حال حاضر غیرممكن نیست. برای مثال در آمریكا آنان اغلب تحت عنوان روشنفكران مستقل نامیده می شوند و مشخصه آنان انتقادگرایی نسبت به ساختارهایی دولتی و میل به اصلاحات بنیادین در جامعه است. اما هزینه های سنگین استقلال گرایی فكری در این جوامع كه معمولاً از نوع اقتصادی(در آمریكا) و هنجاری(در انگلیس) است، سبب می شود كه به هر حال حیات روشنفكری در جوامع آنگلوساكسونی به دلیل فقدان یا ضعف انگیزه های انقلابی ضعیف و فرتوت باشد.اما روشنفكر فرانسوی، این دارنده فرهنگ «بالا» و درآمد «پایین» و فرزند تفكرات انقلاب ،۱۷۸۹ از ایده های عالم گیر آكنده است. این در حالی است كه جهان گرایی روشنفكر لیبرال انگلیسی سریعاً پس از عصر روشنگری دچار فتور گردیده و در آغاز قرن بیستم كاملاً ملی شده بود. ریمون آرون در كتاب مشهور «افیون روشنفكران» آورده بود كه روشنفكران فرانسوی عادت كرده اند از زبان بشریت سخن بگویند و آرزو دارند در سراسر زمین منشأ اثر شوند و بنابراین می كوشند فحوای محلی مناقشات خویش را زیر ویرانه های مكتب فلسفه تاریخ قرن نوزدهم پنهان كنند. به هر حال تاریخ فرهنگ و سیاست فرانسه با گسترش جهانی خود در قالب ارزش های فلسفی و فكری انقلاب فرانسه، در واقع به ما می آموزد كه روشنفكر در معنای عام و رایج خود، ملیتی اغلب فرانسوی دارد و یا حداقل، فرهنگی آن گونه دارد. این روشنفكر كسی است كه داشته های فكری یا خصایل خود را كم یا زیاد خرج اهداف گزینشی شده «سیاسی» اش می كند؛ حقوقدانی كه به سیاست می گراید، استاد جامعه شناسی كه اعتبار علمی خود را به داعیه هایی سیاسی و اغلب ایدئولوژیك در خصوص سرنوشت كشورش پیوند می زند، مهندس تحصیل كرده، فیزیكدان، ادیب یا مترجم آثار ادبی، معلم اندیشه سیاسی و عضو هر صنفی كه توانایی ها و منابع خود را درگیر انضمامی نمودن یك باور آرمانی و در همان حال اغلب مدرن می نماید؛ آن هم باوری كه به سختی قابل تعریف و عملیاتی شدن است. یك چنین فردی به تعبیر ژان پل سارتر یك روشنفكر است.در آمریكا و انگلستان، بر خلاف فرانسه، روشنفكران نوعاً نه از جنس نخبگان فكری و علمی، بلكه افراد میان مایه ای هستند كه اغلب وسایل ارتباط جمعی را در اختیار دارند و به یمن آن می توانند عقاید خود را منتشر و در اذهان جایگیر سازند و همین موضوع هایك را برآشفت.

اما در فرانسه و همه كشورهای مشابهی كه در آنها گونه ای فرهنگ سیاسی مجادله گر، نیروی خشنی را از پایین به سوی بالا (دولت یا صحنه سیاست) سوق می دهند، این كاروپژه ها نه به وسیله افرادی با توانایی های ذهنی متوسط، بلكه توسط بالاترین سطوح نخبگان جامعه انجام می شود.

باتوجه به موضوع اصلی این نوشتار. روشن است كه امام با رونوشت ایرانی روشنفكری فرانسوی مواجه است؛ مخصوصاً آن نسل از این روشنفكران فرانسوی كه فضای فكری و فرهنگی كشور خود را در دهه های ۵۰ و۶۰ میلادی از حضور تب آلود خود آكنده بودند؛ كسانی كه در ابتدا به جای واقعیت، نظریه را می بینند و به نظر صاحب عقل سلیم چندان وقعی نمی نهند. اتفاقاً ترجیح نظریه بر عمل است كه عتاب های سخت امام بر روشنفكران ایرانی را باعث می شود. «ای روشنفكران، ای متفكران! از این قدرت استفاده كنید... اگر عقل دارند از این قدرت استفاده كنند.» بی شك، منظور امام از عقل، «عقل سلیم» است كه یك روشنفكر اغلب به میزان فزونی پرداخت های نظری اش، از آن كم بهره است. البته این نقص نیست. به گفته آلفردنورث وایتهد، محقق باید فاقد عقل سلیم باشد]تا بتواند درك خود را از جهان امور متعارف فراتر ببرد.[ اما روشنفكر گاه بر اثر شوق خود به عمل، آن هم بر فراز و از بالای سر سنت، این عبارت را به جهان عینی جامعه و سیاست كشور خود تسری می دهد و نتیجه آن می شود كه یك اهل فضل به میزان پیچیدگی فضایل نظری اش، بیشتر اسیر ساده لوحی های عملی می شود. صاحبان فضایل تجریدی، همان گونه كه رهبران توده ای(حزب توده) استحاله شده در رژیم شاه نشان می دهند، گاه با یك پرش به مرحله عمل گرایی های شدید درمی غلتند و طی آن پیشینه و داعیه های ایدئولوژیك یك سره به فراموشی سپرده می شوند. این ساده انگاری های گاه مخرب از چه روست؟ روشنفكر ایرانی در حالی كه باورداشت های خود را جهانی (كاسموپلیتیك) می انگارد، در همان حال می خواهد در حوزه سیاست ایران، آنها را انضمامی سازد. او تجلی چیزی را در ایران می طلبد كه آن را جهانی و بنابراین شدنی- و دست كم قابل شدن- می انگارد. او به تعبیری، متواضع است، زیرا چیزی فراتر از همنوایی كشورش- كشوری كه یك «انقلاب» را تجربه كر


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.