پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

درباره‌ی مستند "خانه‌ی من"



      درباره‌ی مستند "خانه‌ی من"
زهرا ملوکی

"خانه‌ی من"، محسن امیریوسفی،50 دقیقه، 1390-1387.
خلاصه: جریانی است از روند خریدن یک خانه در تهران قبل از انتخابات 1388 توسط کارگردان  فیلم  با موجودی 150 میلیون تومان.
"خانه‌ی من" پیش از هرچیزی مرا به یاد پژوهشی می‌اندازد که درباره‌ی " مشکلات مسکن دانشجویی در خیابان آذربایجان تهران" در آذر ماه 1390 برای کلاس "فرهنگ و توسعه" با موضوع کلی مشکلات کمی و کیفی مسکن در تهران انجام دادم. تحقیقی کلاسی که در نهایت برای من یک نتیجه‌ی مهم داشت و آن مواجه شدن با نوع تازه‌ای "سقف شیشه‌ای" در روزمره‌ی دوستان هم‌دانشگاهی ام بود.

نظریه‌ی سقف شیشه‌ای که اغلب درمورد وضعیت نابرابر زنان در  دستیابی به موقعیت‌های بالای شغلی در مقایسه با مردان به کار رفته است و یا حداکثر به نابرابری‌ها و شکاف‌های میان اقشار گوناگون جامعه از این منظر می‌پردازد؛ (اسفیدانی،1380: 56-85) در پژوهش مذکور بیش‌تر به نوعی از "انسداد تخیل" مربوط می‌شد. در توضیح این نوع از انسداد باید به یکی از سئوال‌های آن پژوهش و پاسخ‌های مصاحبه‌شوندگان اشاره کنم که به قصد هرچه نزدیک‌تر شدن من به عنوان پژوهش‌گر به موضوع پژوهش و اطلاع‌رسان‌ها پرسیده شده بود.

من از مصاحبه شوندگان درباره‌ی فاکتورهای مسکن ایده‌آلشان پرسیدم و با پاسخ‌هایی مواجه شدم که تا مدتی ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. پاسخ‌هایی که هیچ رنگ و بویی از "رویاء" و "تخیل بی حد و حصر" در آن‌ها دیده نمی‌شد. مسکن ایده‌آل در ذهن مصاحبه‌شوندگان پژوهش من اغلب خانه‌ای در یکی محلات متوسط تهران (به لحاظ اقتصادی) بود که نور داشت و در آن همسایه‌ها به حقوق یکدیگر احترام می‌گذاشتند و ظرف‌های آشپزخانه از کثیفی و چربی هوای خیابان‌ آذربایجان در امان بود. خانه‌ای حداکثر 60 متری و مستقل (بدون هم‌خانه) که اولیه‌ترین فاکتورهای کیفی را در معماری رعایت کرده باشد. (ملوکی،1390)

 اما این مانع نامرئی مسدود کننده‌ی راه تخیل چه بود؟ اگر چه محسن امیریوسفی در "خانه من" جستجوی خانه را از محله‌های شمال تهران آغاز می‌کند و معتقد است که باید شانس خود را به آزمون بگذارد اما در نهایت واقعیت سفت و سخت او را مجبور به خریدن سرپناهی می‌کند که در جریان گشت و گذارهایش انتقادهای زیادی به آن کرده است و به اصطلاح، آن را نپسندیده است. امیریوسفی بر خلاف مصاحبه‌شوندگان تحقیق من، که در خانه‌های اجاره‌ای خیابان آذربایجان زندگی می‌کردند 150 میلیون تومان پول دارد و این مهم‌ترین وجه تمایزی است که او را از دیگران دچار "انسداد تخیل" تا حد بارزی جدا کرده است.

مسئله‌ی این متن اما مسئله‌ی دانشجوهای  ساکن در خیابان آذربایجان نیست بلکه مستند بی‌اطوار و واقع‌نمایانه‌ی کارگردانی است که پس از تقریباً 40 سال زندگی توانسته است با قرض، وام و حاصل کار شغلی شکننده توانسته است پس‌اندازی برای خریدن یک خانه‌ی دارای حداقل‌ها فراهم کند.

مستند حاضر از گشت و گذار‌های واقعی کارگردان به همراه "شاهرخ" که در کنار دیگر اعضای وابسته به صنف "معاملات املاک"، نماینده‌ای نسبتاً کلیشه‌ای و مشابه با تصاویر ذهنی ما از فردی "بنگاه‌دار"، است آغاز می‌شود. شاهرخ که قادر است با توجه به نوع نگاه مشتری، هر لحظه معیارهایش را از ارائه کردن تصویری از یک "خانه‌ی خوب" تغییر دهد، قانون‌هایی را در لحظه بسازد و کلمات را به نفع صورت دادن معامله‌ای اقتصادی که در آن خریدار و فروشنده هر دو تا حدی مسخ شده‌اند به کار بگیرد، محسن را با خود با خانه‌های متعددی می‌برد تا به هدف برسد.

  • آخه نور نداره که این‌جا شاهرخ!
  • آقا جون، الان اصلاً میگن که نور خوب نیست. نور شنیدم می‌گن به خاطر لایه اوزون می‌گن که سرطان‌زاست. البته نور جنوبم دارم ولی به بودجه‌ت نمی‌خوره آقا...(محسن و شاهرخ با هم به واحد دیگری می‌روند)
  • آقا این نور جنوب. خوبه؟
  • آفتاب گفتی سرطان‌زا است!
  • (خنده) شما میگی آفتاب دوست دارم. آفتابم خوبه دیگه. کی می‌گه سرطان‌زا است؟ یکی نور جنوب دوست داره، یکی نور شمال دوست داره. سلیقه‌ها متفاوته." (دقیقه‌ی 5 و 4 ثانیه تا 5 و 47 ثانیه)

در واقع این مستند علاوه بر نگاه انتقادی و واقع‌گرایانه‌ای که به مسئله‌ی عدم توازن بازار عرضه و تقاضای مسکن در تهران دارد در جریان خطی خود، مناسک خریدن یک خانه در پایتخت را با نگاهی تا حدی طنزآلود به تصویر کشیده است. اطلاعات ناهم‌سانی که مسئول "معاملات ملکی" به طرفین خریدار و فروشنده می‌دهد، نارضایتی همگانی از وضعیت بازار مسکن، توان اقتصادی محدود خریدار، خانه‌های ناامن بساز بفروشی و احساس امنیت اقتصادی از پس در اختیار داشتن سند مالکیت یک تکه زمین یا خانه در پایتخت؛ همه و همه موضوعاتی هستند که بدون وصله- پینه شدن به فیلم‌نامه‌ای اغراق شده در جریانی ملموس با اوج و فرودهایی روزمره 50 دقیقه‌ای مخاطب را با خود همراه می‌کنند.

اگر کمی از جریان عادی شده‌ی پیچیده‌ی خانه خریدن در تهران فاصله بگیریم و با نگاهی از بیرون به این تجربه نگاه کنیم، گزافه نیست که بگوییم خانه خریدن در پایتخت مناسکی به خصوص دارد. بازی کردن نقش‌هایی از پیش تعریف شده و قواعدی کم‌تر قابل دستکاری بر این عرصه حاکم است که اگر هر یک از نقش‌ها به هر دلیلی از آن‌ها تخطی کنند ناگزیر معامله به هم می خورد. به طور مثال، شخصیت مسئول معاملات املاکی به شکل یک عنصر برقرار کننده‌ی توازن میان طرفی با نگاهی از بالا همه چیز را در کنترل و اختیار دارد. او باید بتواند در نقش یک محرک مهم این تصمیم‌گیری خطیر (خرید و فروش ملک در شرایطی که بنیان‌های اقصادی هر یک از طرفین بسته به این معامله است کاری خطیر تلقی می‌شود) را به جلو بی‌اندازد و تغییر دهد.

فروشنده که در این بازی اغلب به واسطه‌ی اعتمادی که به مسئول بنگاه املاک کرده است و نیز به واسطه‌ی موقعیت امن‌تری که در بازی دارد؛ نقش نسبتاً منفلانه بازی می‌کند و تنها با اعلام یک قیمت متأثر از بازار کلی مسکن در حاشیه‌ای قدرتمند نشسته مگر آن‌که اضطراری در دریافت پول خانه‌ی خود برای حل مشکل یا مسئله‌ای کم‌تر مربوط به این معامله داشته باشد. برعکس، خریداری که نیازمند دریافت این کالا/سرمایه است باید مراقب باشد تا به اصطلاح "کلاه سرش نرود" و درست و غلط ماجرا را از پس حرف‌های پر زرق و برق مرد بنگاهی تشخیص بدهد. به علاوه هریک از طرفین این ماجرا که پشتوانه‌ی اقصادی محدودتری در اختیار داشته باشد می‌تواند میزان خطر بیش‌تری را در خود احساس کند.

اما تمام ماجرا به این سه نفر محدود نمی‌شود و سایر شرایط  حاکم بر وضعیت کل شهر یا کشور می تواند به تمامی این ماجرا را تغییر بدهد. به طور مثال در همین مستند هر چه  زمان خانه خریدن کارگردان به برگزاری مراسم انتخابات ریاست جمهوری 1388 نزدیک‌تر می‌شود، حساسیت موضوع دو چندان می‌شود، چرا که این واقعه‌ی سیاسی مهم نقشی تعیین کننده در کاهش یا افزایش قیمت‌های بازار مسکن در ایران دارد و ممکن است به قیمت  تغییرات ناگهانی و نسبتاً پیش بینی‌ناپذیر قیمت‌ها ضررهایی جبران ناپذیر برای فروشنده یا خریدار به همراه داشته باشد اما به هرحال در شرایطی این‌چنین نیز، افرادی وجود دارند که برای فروش مسکن و سرمایه‌های ملکی خود دچار محدودیت‌های زمانی هستند و یا خریدارانی که برای حصول اطمینان اقتصادی زندگی آینده‌شان  به محلی با امنیت نسبی بالا  نیاز به سرمایه‌گذاری دارند و بسته به میزان این "اضطرار"است که یکی از طرفین در این بازی نه چندان جوانمردانه پیروز می‌شود.

اما امیریوسفی خریدار وقتی به یک مورد مناسب برای "برنده شدن" برمی‌خورد این مناسک کم‌تر اخلاقیِ صرفاً مبتنی بر سود اقتصادی را به هم می‌ریزد و با همدل شدن با خریداری که برای ادای قرض خود به دیگری مجبور به فروش خانه‌ای قدیمی با تاریخ و خاطراتی ارزشمند است؛ همراه می‌شود. به جای این‌که نقش یک خریدار سودجو را بازی کند به دنبال پیوند عمیقی که با حرفه‌اش دارد به تماشای فیلم‌ عروسی صاحبخانه می‌نشیند و نقش یک مهمان صمیمی را خانه‌ی مورد فروش ایفا می‌کند. خانه‌ی مورد فروش در مناسکی دیگر تبدیل به محل مهمانی می‌شود و صاحبخانه‌ی فروشنده میزبانی که حداقل برای ساعت‌هایی از فکر کردن به مشکلات مالی‌اش فارغ است. بنگاه‌دار از ماجرا حذف شده و تنها در لحظه‌ی بیرون آمدن کارگردان از منزل مذکور است که مخاطب به یاد موضوع اصلی فیلم می‌افتد.

محسن امیریوسفی در جریان ساخت این مستند به آبادان (محل تولد کارگردان) سر می‌زند و تک زمینی پر شده از مصالح ساختمانی حاصل از تخریب یک خانه را به ما نشان می‌دهد. خانه‌ای که در جریان جنگ ایران و عراق ترک شده است و سپس ادامه‌ی مفهوم "خانه‌ی پدری" در خمینی شهر اصفهان که به عنوان یک نوع نقطه‌ی اتکا و محلی برای رهایی و خروج از اضطراب ناشی از بی‌سرپناهی برای بیننده  قابل درک و دریافت است. گویا در این شرایط توضیح داده شده "خانواده" تنها نهادی است که از گذشته‌ی سنتی تا امروز در حال مدرن شدن، فرد بدون پشتوانه را در شرایط سخت تنها نمی‌گذارد و مکانیسم‌های حمایت کننده‌ی دولتی ایران هنوز جوابگوی بخش زیادی از مشکلات اقتصادی شهروندان نیستند. بنابراین افراد به شکلی متناقض می‌توانند با فراهم شدن شرایط حاکمیت هرج و مرج بر بازار مسکن، عاملیت‌های حداکثری فردی خود را برای "برنده شدن" اعمال  و احساس کنند. به بیان دیگر، نزدیک شدن به زمان انتخابات ریاست جمهوری می‌تواند آن‌چنان بی نظمی  گسترده‌ای را بر شرایط بازار مسکن در تهران حاکم کند که معامله‌ای اقتصادی را به شرط بندی و پیش بینی را به شانس بدل کند و نیز نقش فرد را که توسط قوانین و حقوق تفویض شده به نهادها و نمایندگان، محدود شده است به عاملیتی حداکثری برساند.

در پایان، محسن امیریوسفی در این مستند با تجربه‌ی شرایطی تراژیک و بیش از حد در معرض خطر، سقف شیشه‌ای انسداد را نه در تخیل که در واقعیت تجربه می‌کند و به خریدن خانه‌ای که هزار عیب و ایراد از آن گرفته است، تن می‌دهد. "و در نهایت تصمیم گرفتم همون خونه‌ای رو که شاهرخ بهم معرفی کرده بود و در نگاه اول ازش متنفر شده بودم، همون خونه رو بخرم..."(دقیقه‌ی 48‌ام)

 

 

منابع:

اسفیدانی،محمد رحیم،موانع دستیابی زنان به پست های مدیریتی،فصلنامه پژوهش زنان 4،صص85-86،1380.

ملوکی، زهرا، مشکلات مسکن دانشجویی در خیابان آذربایجان،1390، پایگاه اینترنتی انسان‌شناسی و فرهنگ.

http://anthropology.ir/node/14342

 

ویژه نامه «مستند و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/19850