پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

سرگشته در بیراهه


سرگشته در بیراهه

فیلم «نورهای سرخ» از نگاه دو منتقد

پیتر دبروژ (ورایتی)- «شکارچیان شبح» را به یاد دارید؟ در فیلم «نورهای سرخ»، سیگورنی ویور و سیلیان مورفی نقش یک زوج کارآگاه امور فراطبیعی را برعهده دارند که خود را وقف شکار اشخاصی کرده‌اند که شما را وامی‌دارند به وجود اشباح، تکان دادن اشیا با نیروهای ذهنی و سایر امور فراطبیعی. باور داشته باشید شگردهای آنها برای رو کردن حقه‌بازی‌ها خوراک کافی برای ساختن یک تریلر را فراهم می‌آورد اما فقط تا آنجایی که تماشاگر به این نکته پی می‌برد که رودریگو کورتس نویسنده-کارگردان بیشتر به فکر آن است که قالی را از زیر پای تماشاگرش بکشد تا آنکه بخواهد یک قصه خوب تعریف کند. این فیلم می‌توانست خیره‌کننده باشد اما مدام حس تعلیق ناشی از ناباوری که خود به دقت سعی می‌کند آن را حفظ کند، از میان می‌برد. فیلم به فیلمبرداری مجدد برخی صحنه‌ها نیاز دارد تا بتواند بار دیگر این حس را برای تماشاگرانی فراهم بیاورد که مایلند آن را جدی بگیرند.

شخصیت‌های مالدر و اسکالی در مجموعه «پرونده‌های مجهول» می‌خواهند باور کنند ولی دو شکاک حرفه‌ای این فیلم، دکتر مارگارت متیسن (ویور) و تام باکلی (مورفی) تا چیزی را نفهمند راضی نمی‌شوند.

این دو نفر که متقاعد شده‌اند برای هر آنچه دیگران به پدیده‌های فوق روانی نسبت می‌دهند، توضیحی منطقی پیدا کنند، وقت خود را میان کلاس درس و میدان عمل تقسیم کرده‌اند و ساعت‌های طولانی رانندگی را به جان می‌خرند تا از آنچه به نظر می‌رسد رخدادی غیرعادی است، رفع ابهام کنند. بیشتر اوقات این دو نفر به طرز ماهرانه‌ای می‌کوشند از حقه‌بازی‌هایی که پیش چشم آنها اتفاق می‌افتد و «نورهای سرخ» یا روش‌های فریب شیادان پرده بردارند. متیسن می‌تواند حقه‌های بیشتر افراد مدعی داشتن توانایی‌های فراطبیعی را تشخیص بدهد، الا یک نفر، سایمون سیلور (رابرت دنیرو)، مردی نابینا که توانایی‌های فوق طبیعی خود را به نمایش می‌گذارد. وی مدعی دارا بودن توانایی‌های گوناگون، از خم کردن قاشق‌ها بدون دخالت دست تا به حمله قلبی واداشتن سرسخت‌ترین منتقدش است؛ ورود سیلور به فیلم و شروع به اجرای برنامه‌های او که بسیار به قدرت ستاره‌ای دنیرو برای ساختن یک نیروی مخالف بسیار بزرگ‌تر از معمول متکی است و به قدرتمندترین جنبه فیلم بدل می‌شود.

ویور سابقه‌ای طولانی در ایفای نقش شخصیت‌های پایبند علم و دانش و آشتی‌ناپذیر با حرف‌های غیرمنطقی دارد در حالی که مورفی تلاش می‌کند در قالب آشنای شخصی که دودستی به باورهای پیشین خود چسبیده است -و می‌توان مطمئن بود که بالاخره به بیداری می‌رسد- فرو برود. فیلمنامه نامطمئن کورتس با آوردن کنشگرانی اضافی به محفل درونی متیسن و باکلی، از جمله الیزابت اولسن در نقش یک دستیار آزمایشگاه که حضورش ضرورتی ندارد و توبی جونز در نقش رقیبی که مایل است اعتبار متیسن را در معرض تردید قرار بدهد، به وجود یک توطئه بالقوه اشاره می‌کند، با این حال حضور این شخصیت‌ها کاربردی جز طولانی‌تر کردن فیلم ندارد.

«نورهای سرخ» بیش از همه در زمان‌هایی موفق است که به ساختارشکنی شگردهای شعبده‌بازان می‌چسبد و لذتی مانند تماشای یک شعبده‌باز که پرده از اسرار کار خود برمی‌دارد را به تماشاگر می‌دهد اما وقتی فیلم تلاش می‌کند تا انگیزه‌های قهرمانانش را توضیح بدهد، راهش را گم می‌کند. یک پس داستان گیج‌کننده در مورد تراژدی خانوادگی و پسری که در اغما فرو رفته است، بیشتر باعث ایجاد ابهام در انگیزه‌های متیسن می‌شود تا روشن شدن آن، در حالی‌که افشاگری در مورد شخصیت باکلی در پرده سوم چیزی از مضحکه کم ندارد.

چرخش‌های داستانی ناپخته فیلم به جای آنکه چیزی به تجربه فیلم بیفزاید، فقط از اشتباه محاسبه شدید و وخیم کورتس کارگردان حکایت دارد. این فیلمساز که گویی تصمیم گرفته است به ‌ام نایت شامالان رودست بزند، به روح شکاکیتی که بر صد دقیقه اول فیلم حکمفرماست لطمه می‌زند و از تماشاگران می‌خواهد که پایانی غیرقابل باور را بپذیرند و به این ترتیب، هرچه پیش از آن آمده است را به کلی تخریب می‌کند. کورتس در فیلم قبلی خود، تریلری که درون یک تابوت می‌گذشت و «مدفون» نام داشت، استعداد خلق تعلیق در محدودترین موقعیت‌ها را به نمایش گذاشته بود؛ اما پرش‌ها و تکان‌های «نورهای سرخ» که نه فضا محدودشان می‌کند و نه قوانین طبیعی، در مقایسه با آن فیلم بسیار کم‌ارزش به نظر می‌رسند.

کورتس به عنوان یکی از معدود کارگردان‌های زنده و فعال که به درستی امکان تجربه‌گری به سبک و سیاق هیچکاک را پیدا کرده است، به این می‌بالد که انتظارات تماشاگر را به بازی می‌گیرد. یک شخصیت کلیدی را در ابتدا می‌کشد و صحنه مبارزه‌ای را می‌سازد که وادارمان می‌کند هنگامی که چندین ضربه به صورت مورفی می‌خورد، دندان‌هایمان را روی هم فشار دهیم. با این حال نوعی کم‌ارزشی ذاتی در سبک وی وجود دارد که داستان را در هر چرخشی خراب می‌کند. وقتی اعتبار داستان از میان رفت، کل این خانه پوشالی فرو می‌ریزد و تجربه فیلم از یک گناه دلچسب به یک اشتباه لپی مضحک و صریح در دقایق آخر فیلم بدل می‌شود.

تاد مک کارتی (هالیوود ریپورتر) - رودریگو کورتز، نویسنده و فیلمساز اسپانیایی، بعد از آنکه رایان رینولدز را به مدت یک ساعت و نیم «مدفون» کرد، هدایت تعدادی از بازیگران اسم و رسم‌دار را برعهده گرفت تا آنها را در «نورهای سرخ» زیر یک توده از جادو جمبل‌های فراطبیعی مدفون کند. میلنیوم انترتینمنت که گفته می‌شود در جشنواره ساندنس شش‌میلیون دلار برای حق پخش این فیلم در آمریکای شمالی پرداخته است، باید باور داشته باشد که تماشاگر به تعداد کافی برای هر چیزی با نشانی از امور فراطبیعی و گروه بازیگرانی که در راس آنها سیلیان مورفی، سیگورنی ویور و رابرت دنیرو هستند، وجود خواهد داشت. اما برای تماشاگر نکته‌سنج، همان عنوان فیلم یک هشدار است.

ویور نقش دکتر مارگارت متیسن مشهور را ایفا می‌کند که بیشتر عمر حرفه‌ای خود را صرف ترکاندن بادکنک توهم اشخاصی کرده است که به فعالیت‌های غیرطبیعی باور دارند. او به دانشجویان خود گفته است که طی سه دهه حتی یک‌بار هم با موردی متقاعد‌کننده برنخورده است که برای یک شبکه تلویزیونی جذاب باشد. اما همان ۳۰سال پیش، یک‌بار شک به دل مارگارت راه یافته بود؛ زمانی که امید برای نجات پسر در اغما فرورفته‌اش توسط یک ابرستاره نمایشگر امور فراطبیعی به نام سایمون سیلور (رابرت دنیرو) در دلش پدید آمده بود. اکنون سیلور، که نابینا است، از کنج انزوای مرموز خود بیرون می‌آید و در رشته برنامه‌هایی در معرض دید عموم قرار می‌گیرد و مارگارت و همکارش دکتر تام باکلی (مورفی) را به مقابله فرامی‌خواند.

کورتس نویسنده و کارگردان، بخش بزرگی از زمان دو ساعت بیش از حد طولانی را به درستی به ایجاد توازن میان کنجکاوی معقول و مجاز مردم درباره رخدادهای غیرقابل توضیح و انکار منطقی این جادو جنبل‌های تخیلی کاسبکارانه اختصاص می‌دهد. وی همچنین استعدادی نیز در ساختن سکانس‌های محکم، تدوین آهنگین و موسیقی قدرتمند از خود نشان می‌دهد. اما کورتس بعد از ساختن مقدمات و زمینه‌های خوب، راه جاده خاکی را در پیش می‌گیرد و پیش از رسیدن به پرده سوم به بیراهه می‌زند. سیلور بعد از جنجال‌هایی که در مورد کارهای ماهرانه‌اش برپا می‌شود، می‌پذیرد که توسط مرکز تحقیقات علمی فراطبیعی و زیر نظر رقیب مارگارت (توبی جونز) مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. اما به‌ویژه بعد از خارج شدن یک شخصیت اصلی از میدان، صحنه‌های بیشتر و بیشتری به باکلی که دور شهر می‌گردد و بر سر مردم فریاد می‌زند، اختصاص می‌یابد که تاثیر آزار‌دهنده آن نیز مدام بیشتر می‌شود. پایان فیلم یک دهن‌کجی تمام‌عیار به هر تماشاگری است که می‌خواهد یک جمع‌بندی قابل فهم از فیلم داشته باشد.

ویور با یک بازی خالص و حساب‌شده بر نیمه اول فیلم غلبه دارد و بعد از او، بازی مورفی دست‌کم در نیمه اول فیلم خوب است. در مقابل، دنیرو در نقش پیشگوی مرموز فقط خودپسندی و دماغ پرباد را به نمایش می‌گذارد و جونز یک آنتاگونیست کاریکاتوری است، در حالی‌که الیزابت اولسن در نقش دستیار تحقیقات، شخصیتی پرداخت نشده است که ظاهرا نویسنده خیلی دیر به فکر ورود او به داستان افتاده است.

فیلم که در لوکیشن‌های اطراف تورنتو و بارسلون فیلمبرداری شده است، ظاهر خوبی دارد اما چنین احساس می‌شود که خود را بیش از حد جدی می‌گیرد و به علت سنگینی بیش از حد فرو می‌رود. فقط اگر (بعد از نمایش در جشنواره ساندنس) تدوین مجدد شود تا هم از طولش کاسته شود و هم انسجام بیشتری بیابد، می‌تواند حال و وضع بهتری پیدا کند.

ترجمه: پریا لطیفی‌خواه