دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

سر نخ !


سر نخ !

سرش پایین است
وُ
فکر می کند پوینده
می گویم:
به جان خودت
نمیشود آقا
رفت دنبال سر ِ نخ
یکهو دیدی
به طرف خود ِ آدم
کج شد
سرش
(سر ِ نخ ) !
حالا بیا وُ درستش کن
هی گفتم آقا
پاسپورت
سیتی ز ِن …

سرش پایین است

وُ

فکر می کند پوینده

می گویم:

به جان خودت

نمیشود آقا

رفت دنبال سر ِ نخ

یکهو دیدی

به طرف خود ِ آدم

کج شد

سرش

(سر ِ نخ ) !

حالا بیا وُ درستش کن

هی گفتم آقا

پاسپورت

سیتی ز ِن

حالا کانادا نه ٬ چه می دانم ٬

گینه ی بیسائو که هست !

لااقل یک جایی سفیری احضار می شد

روزی٬جایی ٬سفیری...

فروهر

لبخند می زند

می گویم: آقا به جهنّم٬چه اشکالی دارد

مثلاً

به عنوان شهروند ِ مثلاً محترم ِ استرالیا ٬

سراغی از مثلاً حال ِ بی حال ِ شما

گرفته شود ٬ می شد . . . مثلاً

جسارت نشود می دانم البتّه شما پایتخت ِ سیاه روی ِ خودمان را

با هیچ ...

اصلاً بیامرزی زهرا کاظمی مثلاً

لاقل دادی ٬ بی دادی

داد ِ بیدادی

هوار! آهای !

شهروندِ من بی حساب

مردیده گردیده شده

[ و صدا هی می خورد به سنگ...هوار...آهای...

می خورد ٬بر میگردد...هَوا...

و آخرش می میرد در دل ِ این همه سنگ ]

حالا هی لبخند بزنید به من!

پاسپورت ِ غیر ایرانی آقا !

چه اشکالی دارد ؟ !

اصلاً خود ِ من از فردا راه می افتم

توی ِ خیابان های ِ تهران ِ عزیز

بالاخره یک جایی

یک شهروند ِ شاعر که می خواهد !

به درد می خورد جان ِ شما

به درد می خورد

حالا هی لبخند . . .

به یادِ پوینده٬ مختاری ٬ فروهر ها٬ کاظمی ... و همه ی آن کاروان

علیرضا عسگری