سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

زندگی در ناکجاآباد


زندگی در ناکجاآباد

مجموعه داستان به هم پیوسته «شاخ» روایتگر داستان دو سرباز وظیفه است که در مکانی بی نام در دل سنگر خود مشغول نگهبانی‌اند. دوران جنگ مدتی است که به پایان رسیده و آن دو فارغ از هرگونه …

مجموعه داستان به هم پیوسته «شاخ» روایتگر داستان دو سرباز وظیفه است که در مکانی بی نام در دل سنگر خود مشغول نگهبانی‌اند. دوران جنگ مدتی است که به پایان رسیده و آن دو فارغ از هرگونه اتفاق با خاطری آسوده واپسین روزهای خدمت را سپری می‌کنند. در تمامی ۱۴ داستان مجموعه شاهد حضور ثابت این دو شخصیت و ماجراهایی هستیم که حول و حوش زندگی آنها اتفاق می‌افتد.

دنیای « شاخ» دنیایی محدود و بی‌چیز است و فضاها با حداقل عناصر سامان می‌یابد. در چنین فضای خشک و عاری از هرگونه رنگ و لعاب حتی ساده‌ترین اتفاقات هم در حکم یک اتفاق مهم قلمداد می‌شوند و حضور یک جفت مرغ و خروس یا مشاهده یک درخت در دوردست‌ها آنچنان ارزش می‌یابد که به تنهایی می‌تواند باعث شکل‌گیری یکی از داستان‌های مجموعه شود.

در «روی خط لب » بافتن گوبلن در «بیست بیست» بازی گل یا پوچ و در «خورشید کف ماهیتابه » نگرانی برای این‌که چرا مرغ به جای دوتخم، یک تخم گذاشته است باعث شکل‌گیری روایتی داستانی می‌شود. لحظات داستان با اتفاقات پیش پا افتاده و در کمال آرامش سپری می‌شوند. حتی یافتن جسد یکی از نیروهای غیرخودی در «تولدت کیه؟» و به غنیمت بردن وسایل همراه او هم به امری عادی مثل همه اتفاقات دیگر بدل شده است. نویسنده سعی دارد در تک‌تک داستان‌ها حاکم بودن فضایی پوچ را به تصویر بکشد. در راستای القاء چنین فضایی، آنچه از شخصیت‌ها بازتاب می‌یابد تصویری در هاله ابهام است: کاراکترها چیزی فراتر از یک تیپ را ارائه نمی‌دهند، منطق بسیاری از رفتار و اعمال آنها در داستان‌ها مشخص نیست و بسیاری از سوالات مطرح شده تا آخرین داستان مجموعه بی‌جواب می‌ماند. گفتگوی شخصیت‌ها نیز آن طور که نمونه شاخص آن در «هیچ هیچ» مشهود است، پیرامون موضوعات بی‌خود و گاه با جملاتی تکراری و بی‌مفهوم رقم می‌خورند. در این اثنا اتفاقاتی شبیه عدم موفق شدن سیا (یکی از شخصیت‌ها) در گرفتن تکه‌پارچه نارنجی رنگ معلق در باد و بدیمن بودن این اتفاق در نزد محلی‌ها در «نارنجی» یا ماجرای دختری که از طریق بی‌سیم با سیا صحبت می‌کند و در ابهام بودن صحت و سقم این گفتگو در «یکی این هوا» اگر چه از منظر دو شخصیت اصلی داستان اتفاقاتی آنچنان خاص تلقی نمی‌شوند، اما آهسته آهسته شرایطی معلق را فراهم می‌آورند و بحران مخفی شده در پس این آرامش را آشکار می‌سازند. «آرامش» آهسته آهسته معنی آرامش قبل از طوفان می‌یابد و امنیت کاذب جای خود را به عنصری به نام «هراس» می‌دهد. هراس از درک چیزی به نام «گذر زمان» که دیگر در آن سرزمین معنایی ندارد و آن دو اسیر روزهای کسالت‌بار و پوچ و تکراری شده‌اند.

تلاش برای رهایی، به طور نمادین از طریق شخصیت راوی و حرکت او به سمت درخت سبز رنگی که در دوردست‌ها نمایان است، نشان داده می‌شود. او که هنوز اسیر طلسم این سرزمین نحس نگردیده و رفتارش در «تولدت کیه» نشان می‌دهد خصلت‌های انسانی هنوز در وجودش زنده‌اند به امید رهاساختن خویش از این دنیای ساکن، به سمت درخت حرکت می‌کند. اما با رسیدن به آن با حقیقتی هولناک مواجه می‌گردد: انبوه جسد‌هایی که در آن حوالی به روی زمین افتاده‌اند و ساختمان مخروبه یک پاسگاه قدیمی که به جای حضور هرگونه آبادانی در فضای پشت درخت خودنمایی می‌کند.

پیمان هوشمندزاده در مجموعه داستان «شاخ» از عنصری به نام «سادگی» خوب بهره جسته است. این سادگی از زبان و لحن شخصیت‌ها گرفته تا بیان روایت و حتی عنوان اثر نیز نمود دارد. اگر چه برخی از داستان‌های مجموعه قابلیت ارائه شدن به عنوان داستان مستقل را ندارند و تنها با اشراف مخاطب نسبت به داستان‌های پیشین فهم می‌شوند، اما در یک دید کلی باید اذعان داشت نگاه دقیق و نکته بین مولف و تلاش وی برای خلق داستانی در نهایت ایجاز، مجموعه داستان «شاخ» را به اثری در خور توجه تبدیل کرده است.

میثم نبی