پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

مزاح پیامبر(ص)


مزاح پیامبر(ص)

کوچه به کوچه قدم می زد تا خود را به خانه برساند، در کوچه باریکی پیرزنی را دید که گوشه ای نشسته و گریه می کند. از کنار او گذشت اما دلش طاقت نیاورد، برگشت و به چند قدمی او که رسید صدا …

کوچه به کوچه قدم می زد تا خود را به خانه برساند، در کوچه باریکی پیرزنی را دید که گوشه ای نشسته و گریه می کند. از کنار او گذشت اما دلش طاقت نیاورد، برگشت و به چند قدمی او که رسید صدا زد و گفت: مادر چه شده است؟ چرا گریه می کنی؟ چه چیز تو را ناراحت کرده است؟ آیا کمکی از من ساخته است؟ پیرزن گفت: هم اکنون پیامبر(ص) از کوچه عبور می کردند، وقتی به من رسیدند فرمودند: پیرزنان به بهشت نمی روند، بلال متحیر شد و چیزی نگفت، سرش را پایین انداخت و در فکر فرو رفت و پیرزن را ترک کرد و نزد رسول خدا(ص) رفت و عرض کرد: ای رسول خدا(ص)! گریه پیرزنی که به او فرموده اید پیرزنان به بهشت نمی روند، مرا ناراحت کرد.

پیامبر(ص) فرمود: اتفاقا سیاه پوست هم داخل بهشت نمی شود! بلال وقتی این سخن را از پیامبر(ص) شنید نزد پیرزن رفت. و به او گفت: پیامبر(ص) به من فرمود: تو هم به بهشت نمی روی! بلال و پیرزن هر دو منقلب شدند و به گریه و زاری پرداختند. در همین حال ابن عباس عموی پیامبر(ص) از آنجا می گذشت، صحنه را دید و از واقعه مطلع شد. ابن عباس خدمت رسول خدا(ص) رسید و گریه و زاری پیرزن و بلال را به پیامبر(ص) گفت. پیامبر اعظم(ص) فرمودند: پیرمردان هم به بهشت نمی روند؛ ابن عباس هم ناراحت شد. اما پس از چند لحظه، پیامبر اعظم(ص) پیرزن و بلال و ابن عباس را نزد خویش فراخواند و فرمود: خداوند به افراد هنگام دخول در بهشت آفرینشی جدید می دهد و آنان را بهتر از آنچه بوده اند می گرداند. پس آنها داخل بهشت می شوند، درحالی که جوان و سفید و نورانی هستند. آن سه نفر وقتی فرمایش پیامبر(ص) را شنیدند خوشحال و مسرور شدند و خنده بر لبانشان نقش بست.(۱)

۱- منهج الصادقین، ج ۹، ص ۱۵۳