پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

توهم امنیت


توهم امنیت

درباره فیلم «جی ادگار»

«جی.ادگار» کلینت ایستوود بیش از هر چیز پرتره‌ای از یک روح است. فیلم گزارشی پر افت و خیز از زندگی جی.ادگار هوور (لئوناردو دی کاپریو) است به مثابه یک هیولای قابل همدردی، معجونی از هوشمندی، سرکوبگری و مصیبت –مردی که آشفتگی درونی او، لجام‌زده و حادتر شده، به شکل التهابی اقتدارگرایانه فوران می‌کند. ایستوود و فیلمنامه‌نویس‌اش، داستین لنس بلیک، دوران تاریخی دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ را بازسازی کرده‌اند؛ زمانی که مردی جوان با نطق‌هایی آتشین می‌توانست رعشه بر اندام ملتی بیندازد. هوور که از طرح‌های بمب‌گذاری در اینجا و آنجا و تغییر ارزش‌ها –آنچه در نظر او بحران اخلاقی زندگی مدرن است- به خشم آمده- حس می‌کند که آمریکایی‌ها به امنیت، یا لااقل به توهم امنیت نیاز دارند و او باید به وسیله‌ای برای حفاظت از آنها بدل شود و با عمل و استدلال و نطق‌های کوبنده سیطره خود را برقرار کند.

این فیلم ساختار یک اثر زندگینامه‌ای مرسوم را دارد. در سال ۱۹۱۹ آغاز می‌شود، زمانی که هوور ۲۴ساله از طرف وزارت دادگستری آمریکا به کار گرفته می‌شود تا «براندازان بیگانه» را ردیابی کند و سوار بر دوچرخه به خانه رییس‌اش در واشنگتن، ژنرال آ.میچل پالمر می‌رود که آنارشیست‌ها در آن بمب گذاشته‌اند. فیلم، هوور را بعد از آن لحظه تکان‌دهنده دنبال می‌کند: اینکه او اف.بی.آی را درون وزارت دادگستری می‌سازد؛ چنگ انداختن او به مدیریت آن نهاد با فساد و ارعاب؛ موفقیت‌ها، شکست‌ها و هراس‌هایش؛ و روزهای پایانی لرزان او. با این حال «جی.ادگار» از پایبندی سفت و سخت به فرم معمول فیلم‌های زندگینامه‌ای برحذر می‌ماند و به بیقراری احساسی و اضطراب قهرمانش می‌پردازد که تحت سلطه مادرش (جودی دنچ) قرار دارد و ناتوان از برقراری رابطه‌ای صمیمانه با دیگران است. هوور برای چند دهه همراه با کلاید تولسن (آرمی همر) در یک دفتر کار می‌کند و این دو مرد با یکدیگر به باشگاه و مسابقات شرط‌بندی می‌روند. این هوور یک شخصیت مستبد، دروغگو و منفور است اما در عین حال به شیوه خود توانایی دوست داشتن را نیز دارد. «جی.ادگار» که فیلمنامه‌اش با همکاری فیلمنامه‌نویس «میلک» نوشته شده است، نقطه عطف چشمگیر دیگری در کارنامه ایستوود محسوب می‌شود. چشمگیر، اما نه غافلگیرکننده. ایستوود از سال‌ها پیش به مردان خشن ارج نهاده است: از قهرمانان وسترن مرموز و هیچ‌اندیش و افرادی که می‌خواهند عدالت را یک‌تنه برقرار کنند. اما یک «ادگار تمیز» که با حمایت یک دستگاه دولتی عریض و طویل به کارش ادامه می‌دهد، بسیار خطرناک‌تر از «هری خبیث» است. همان‌طور که فیلمساز می‌گوید، روان‌نژندی هوور در سرشت او ریشه دارد. فیلم شباهتی مضمونی با «دنباله‌رو» (۱۹۷۰) برناردو برتولوچی دارد که قهرمان آن فیلم (ژان لویی ترنتینیان) نیز در سال‌های ۱۹۳۰ با عقده‌های سرکوب‌شده‌اش تمنای «عادی بودن» را داشت و به حزب فاشیست ایتالیا می‌پیوست و به‌عنوان یک مزدور بی‌اخلاق عمل می‌کرد. «جی.ادگار» داستانی است درباره اینکه چگونه شخصیتی به همان شکل سرکوب‌شده ممکن است در سیستم دموکراسی فعال شود. او با انباشته کردن رازهای شخصی و تهدید هر کسی که حتی به احتمال بعید ممکن است بر سر راه او بایستد به صورت خصوصی عمل می‌کند و در عرصه عمومی با خودنمایی و ظاهرسازی و پوششی موافق فرهنگ عامه و بعد، وابسته نشان دادن مصالح عمومی به منویات شخصی‌اش، کار خود را پیش می‌برد.

بلیک و ایستوود به شیوه‌ای کنایه‌آمیز از پیرنگ داستان بهره برده‌اند: هوور در مقام راوی داستان به شکلی منحصر به فرد یک راوی غیرقابل اطمینان است و شیوه‌ای که ایستوود رویدادها را به تصویر می‌کشد، نشان می‌دهد که هوور نقش خود را بیش از آنچه هست نشان می‌دهد و اغراق می‌کند. فیلمبرداری مایه تاریک فیلم که تام استرن آن را انجام داده است، گذشته را مانند چرم و چوب گردوی کهنه‌شده به تصویر می‌کشد. تصاویر به‌شدت سایه‌دار هستند. نیمی از چهره‌ها اغلب در تاریکی است؛ تذکری بصری برای آنکه این افراد خودشان را هم خیلی خوب نمی‌شناسند. او در زمانی سر بر می‌آورد که مردان قدرتمند لباس‌های شیک و آراسته می‌پوشیدند و در پوششی از رازداری قرار داشتند. شاید این افراد که به شکلی دیوانه‌وار به ظاهرشان اهمیت می‌دادند و خودشان را نیز به اندازه دیگران گول می‌زدند. در فیلمی که ماجرایش در آمریکای پیش از دوران الکترونیک می‌گذرد، هوور ظاهر افراد را کنار می‌زند و با میکروفن‌های مخفی و استفاده از کارت‌های پرونده در یک سیستم داده‌پردازی اولیه با کمک منشی همیشگی‌اش، هلن گمدی (نیامی واتس)، تاثیری ویرانگر بر جا می‌گذارد. با این حال، هوور به تصویر ساخته‌شده از خود و اداره‌اش دودستی می‌چسبد.

او از استقبال مردم از تصویر جیمز کاگنی در نقش گنگستر در فیلم‌های اوایل دهه ۱۹۳۰ مانند «دشمن مردم» به خشم می‌آید و از نام و موقعیتش استفاده می‌کند تا در اواسط آن دهه، کاگنی از طرف دولت تفنگ در دست بگیرد و شلیک کند. فیلم خیلی سریع پیش می‌رود اما ایستوود اندازه را نگه می‌دارد و لحظه‌های پراحساس را تا آن مقدار که لازم است، حفظ می‌کند. انتخاب بازیگر او نیز برای نقش یک قهرمان در عین حال ابله مناسب است. پیش از این بازیگران سنگین‌وزن با ابروانی پرپشت مانند برادریک کرافورد، ارنست بورگناین و باب هاسکینز نقش هوور را ایفا کرده بودند. ایستوود با به‌کارگیری دی کاپریو و بالا بردن سن او با استفاده از پروتز در چهره‌پردازی به ما امکان می‌دهد که ببینیم چگونه مرد جوان خوش‌قیافه و لاغراندام ممکن است با گذشت زمان چنین چاق و بی‌ظرافت شود. دی کاپریو که با لهجه واشنگتنی مصوت‌ها را می‌کشد، انرژی خود را در پیشانی بولداگ مانندش متمرکز می‌کند و هرچه هوور پیرتر می‌شود، او هم در کت و شلوار تنگش بیش از پیش چاق و بی‌حرکت و وامانده می‌شود. همر- قدبلند، خوش‌قیافه، وحشی و در عین حال ملایم با لبخندی دلنشین- بازی گیرایی از خود نشان می‌دهد و در یک صحنه به‌یادماندنی، از شدت حسادت منفجر می‌شود. هوور برای مدت زمانی حدود ۵۰ سال بر سر قدرت بود و فیلمسازان بسیاری از مسایل خاص دوران سلطه او را از فیلم کنار گذاشته‌اند. با وجود اشاره‌هایی بسیار به دشمنی هوور با کمونیسم، ایستوود و بلیک نقش فعال او در ظهور چهره‌هایی مانند جوزف مک کارتی و ریچارد نیکسون که به دشمنی با سرخ‌ها شهرت داشتند را از داستان حذف کرده‌اند. توجه آنها بیشتر معطوف به موفقیت‌های اداره اف.بی.‌آی در دستگیری یا کشتن بانک‌زنان مسلسل به دست دهه ۱۹۳۰ بوده است اما از عدم تمایل احتمالا ناشی از فساد هوور به جدی گرفتن جنایات سازمان‌یافته، حتی در دهه‌‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ که مافیا میلیون‌ها دلار از اقتصاد آمریکا را به جیب خودش سرازیر می‌کرد، چشم پوشیده‌اند.

لیبرال‌ها در این فیلم که پایمال شدن آزادی‌های مدنی از سوی هوور را محکوم می‌کند، بسیاری چیزها خواهند یافت اما احتمالا از اینکه در فیلم تاکید می‌شود بالا رفتن قدرت یک کشور به یک نیروی پلیس مخفی نیاز دارد، ناراحت خواهند شد. هووری که ما می‌شناسیم، شخصی بود که چون خودش احساس عدم امنیت می‌کرد، می‌خواست آمریکا را امن نگه دارد. مساله افراد برانداز داخل آمریکا برای او یک تهدید شخصی و نه سیاسی بود. تاکنون هیچ مردی عجیب‌تر از او –حتی ریچارد نیکسون- تا این اندازه در کانون مسایل آمریکا قرار نگرفته بود.

کوتاه‌شده از نیویورکر

دیوید دنبی