پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
نگاهی به موضوع «اعتراف» در آثار سینمایی
هر از چندگاهی از کشورهای کوچک و بزرگ جهان خبرهایی مبنی بر اعترافهای مجرمان و متهمان سیاسی، جنایی و اقتصادی و نوع مجازاتهایی که برایشان در نظر گرفته میشود، به گوش میرسد که در بین سیاستمداران و حاکمان و فعالان حقوق بشر واکنشهای متفاوت و موافقان و مخالفان فراوانی هم دارد. مطالعه تاریخ نشان داده که در قرنهای متمادی و در جامعههای گوناگون، از مشرق زمین تا دورترین مکانها در دل قاره آمریکا، پدیده اعترافگیری از متهمان و یا بحث اعترافهای خودخواسته کسانی که به دست داشتن در جریانهای مخالف و یا براندازانه برضد باورهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و مذهبی جامعهها متهم شدهاند، یکی از راههای جلوگیری از بروز ناامنی و قانونشکنی و دستاویزی برای محاکمه متهمان بهشمار میرفته و تا امروز نیز ادامه پیدا کرده است.
سینما، به عنوان مهمترین و محبوبترین هنر در میان مردم بیشتر کشورها، از همان روزهای نخست شکلگیریاش اشتیاق ویژهای برای به تصویر کشیدن برهههایی حساس، جالب و پرهوادار از تاریخ و سیاست رایج در میان مردمان جهان داشته است که اگر بخواهیم جنبههای هنری و سینمایی آثار تولید شده در اینباره را کنار بگذاریم، باید گفت نوع رویکرد و شیوه بیان این گونه فیلمها گاه با نگاهی واقعگرایانه و غمخوارانه همراه بوده و گاه دیدگاهی خیالپردازانه را با خود یدک میکشیده است. در این میان فیلمهایی نیز بودهاند که برای پیشبُرد بخشی از داستانشان و یا به اقتضای نوع رویکرد سازندگانشان به تمهای سیاسی، تاریخی و یا اجتماعی، موضوعی همچون «اعترافکردن» یا «اعترافگیری» را به تصویر کشیدهاند. در این یادداشت تلاش شده، به دور از بحثهای ژورنالیستی رایج در این روزها درباره «اعتراف»، بر فیلمهایی که این موضوع سیاسی و قضایی را، کموبیش، دستمایه کار خود قرار دادهاند، مروری اجمالی شود.
کسانی که با تاریخ سر و کار دارند، خوب میدانند که از هزارههای پیش از میلاد مسیح تاکنون روشهای فراوانی برای برخورد با متهمان هر جامعه و نوع اعترافگیری از آنها وجود داشته است و در این میان انحرافهای فراوانی نیز گزارش شده که در آنها انسانیت و حقوق ابتدایی انسانی لگدمال شده است و البته گفتن تمامی آنها از حوصله این یادداشت خارج است. شاید اگر بخواهیم خلاصه کنیم، باید گفت سیاهترین و فراموشناشدنیترین این برهههای تاریخی را انسان در قرون وسطی و در دادگاههای تفتیش عقاید دیده و لمس کرده است. سینما و تلویزیون نیز به این دوره مهم از تاریخ اروپا اهمیت فراوانی نشان داده است که اگر بخواهیم آثار تولیدیشان را در اینباره جمع کنیم، نتیجه چیزی بیش از صدها و یا شاید هزاران فیلم، مجموعه و مستند میشود. یکی از دم دستیترین موضوعهای نمایشی درباره این مقطع زمانی برخورد ناجوانمردانه کلیسا با گالیله و نظریههای درست نجومیاش و یا جادوگرسوزی در انگلستان و فرانسه است. چون این یادداشت موضوع ویژهای را در نظر گرفته، در این بخش اندک فیلمهایی را با محوریت زمانی قرون وسطی در نظر میگیریم که موضوع «اعترافگیری» و «اعترافکردن» در آنها پیرنگی اساسی دارد و یا حداقل در خط روایی این آثار تاثیرگذار بوده است. داستان ژاندارک، قدیسه و مبارز فرانسوی، را خیلیها میدانند. در اینباره آنقدر فیلم و مجموعه تلویزیونی ساخته شده که شمارش آن از انگشتان چند دست تجاوز میکند. حتی بزرگانی همچون ژرژ مهلیس در سالهای ابتدایی قرن بیستم، کارل تئودور درایر، ویکتور فلمینگ، روبرتو روسلینی، روبر برسون و این اواخر لوک بسون فرانسوی، فیلمهایی درباره داستان ژاندارک ساختهاند که از بهترین و نمونهترین آثار در این باب هستند. در تمامی این فیلمها به بخش مهمی از زندگی ژاندارک که محاکمه او توسط کشیشان و با حمایت نیروهای متخاصم انگلیسی اختصاص دارد، تأکید نمایشی فراوانی شده است. ژاندارک، اتهام ادعای ارتباط با نیرویی برتر و غیبی را نه تنها رد نمیکند، بلکه به آن اعتراف میکند. اما در برابر نیروی سرکوبگر دادگاه، که ثمره دوران سیاه تفتیش عقاید است و البته در آن مقطع به بازی سیاسیای آلوده شده بود که انگلیسیها برای قهرمان ملی فرانسه به راه انداختهاند، کوتاه نمیآید و حاضر به تسلیم و تقاضای بخشش نمیشود و جان خود را در این راه از دست میدهد و در آتش سوزانده میشود. شاید بهترین فیلم در مجموعهآثاری که درباره زندگی ژاندارک ساخته شده، «مصائب ژاندارک» است که کارل تئودور درایر در سال ۱۹۲۸ و با بازی ماریا فالکونتی ساخته و هنوز هم از آن نهتنها به عنوان بهترین فیلم سینمایی درباره زندگی ژاندارک یاد میکنند، بلکه آن را یکی از بهترین آثار فاخر و درخشان سینمای جهان میپندارند که همیشه در فهرست بهترینهای تاریخ سینما از دید منتقدان و بزرگان محافل آکادمیک سینمایی جایگاه مناسبی دارد.
در فیلم مهجورمانده و درخشان «جادوگریاب کل» (مایکل ریوز، ۱۹۶۸) که داستاناش در سالهای میانی قرن هفدهم میگذشت؛ یعنی اوج دورانی که جادوگرها شکار میشدند و زندهزنده در آتش سوزانده میشدند، یک جادوگریاب به نام ماتیوهاپکینز (وینسنت پرایس) و دستیارش جان استرن (رابرت راسل) که به کار جادوگریابی مشغول هستند و ترسی فراگیر را در جامعه روستایی آن دوران انگلستان ایجاد کردهاند، با شکنجه کردن آدمهایی عادی، آنها را وامیدارند که به جادوگربودن خود اعتراف کنند. کارگردان جوان فیلم که در همان سالها در اثر مصرف بیش از اندازه مواد مخدر جان سپرد، با ارائه تصویری سرد، شبه بدوی و بیپرده از شکنجهها و قتلهای جادوگریاب بزرگ و دستیارش، بر عادتهای متعصبانه و افراطگرایانه مذهبی در تاریخ قرون وسطی، مهر انزجاری میزند.
در دهه درخشان شصت میلادی که سینما عرصههای جدید و نوآورانهای را تجربه کرد، فرد زینهمان به ساخت اثری کلاسیک درباره زندگی «سر توماس مور»، صدراعظم محبوب هنری هشتم در قرن شانزدهم میلادی، با نام «مردی برای تمام فصول» (۱۹۶۶) دست زد. فیلم که براساس نمایشنامهای نوشته رابرت بولت ساخته شده و نقشآفرینی درخشان پل اسکافیلد را با خود یدک میکشد، به بخشی از زندگی هنری هشتم میپردازد که میخواهد از همسر خود جدا شود و پاپ با این موضوع مخالف است. سر توماس مور هم با وجود نزدیکی با پادشاه، مخالفت خود را با این عمل ناپسند شاه انگلستان اعلام میکند و به زندان میافتد؛ اما حاضر نمیشود که به درستی کار هنری هشتم اعتراف کند و بر آن مهر تائیدی بزند و بر اثر پافشاری بر همین موضع، جان خود را از دست میدهد. سکانس درخشان دادگاه که سر توماس مور خطابهای لحظهای و بدون پیشزمینه را در محضر بیدادگاهی که برایش تدارک دیدهاند ایراد میکند، به لطف بازی معرکه پل اسکافیلد، یکی از فصلهای درخشان اثر و البته یکی از سکانسهای مثالزدنی تاریخ سینما را رقم میزند که بیشک تا مدتها پس از دیدن فیلم در یادها باقی میماند.
انقلاب کبیر فرانسه نیز به گواه تاریخ، فراز و نشیبهای فراوانی را پشت سر گذاشت. درباره این انقلاب و آدمهای مهم آن زمان و البته قتلها، زندانها، دادگاهها و اعترافهای مشهور آن دوران نیز فیلمها و مجموعههای تلویزیونی زیادی تولید شده است. یکی از این فیلمها «دانتون»، اثر آندری وایدا فیلمساز مشهور لهستانی، است که به شخصیت ژرژ دانتون (با بازی ژرار دوپاردیو) میپردازد که از شخصیتهای مهم انقلابی بوده و بعدها در اثر دسیسههایی توسط همان انقلابیون به میز محاکمه کشانده میشود. دانتون هنوز هم امید دارد که با کمک قدرت سخنوری تاثیرگذارش و نیز با حمایت همپیماناناش در محافل سیاسی، او و یاران دستگیر شدهاش از این مهلکهای که برایشان تدارک دیدهاند، رهایی پیدا کنند. اما در روز دادگاه میفهمد که همه چیز علیه اوست و یاوری ندارد و حتی به او اجازه دفاع از خود را نمیدهند و باید به گناهی واهی (خیانت به آرمانهای انقلاب) که به او نسبت دادهاند، اعتراف کند. او حاضر نمیشود در آن دادگاه بماند و پس از یک محاکمه فرمایشی سرش را با گیوتین از تناش جدا میکنند. فیلم از آن دسته آثار تاریخنگارانه است که واقعگرایی تاریخی را به خوبی با عناصر نمایشی درهم میآمیزد و نتیجه اثری است جذاب درباره یکی از شخصیتهای حقیقی انقلاب کبیر فرانسه که برای اندکی بیشتر زندهماندن نمیپذیرد در کنار خیانتهای ریز و درشت یاران دیریناش بماند و به درستی کارهای آنان اعتراف کند.
«آهنگ برنادت» (هنری کینگ، ۱۹۴۳) فیلمی است که هنوز هم از آن به عنوان یکی از بهترین آثار سینمایی مذهبی در جهان یاد میشود و داستان برنادت سوبیرو (با بازی خوب جنیفر جونز) را در میانههای قرن نوزدهم روایت میکند که بعدها عنوان «قدیسه» را از کلیسای کاتولیک دریافت کرد. در اینجا نیز کاراکتر اصلی که به دلیل پاکدامنی این افتخار را پیدا میکند که با مریم مقدس روبهرو شود، از سوی کشیشان و مذهبیون پیراموناش زیرفشارهای روحی قرار میگیرد تا اعتراف کند که دیدارش با مریم مقدس تنها حاصل توهم او بوده است. پافشاری برنادت و حمایت گروهی از اطرافیاناش در برابر فشارهای دیگران سبب میشود که او از این آزمایش معنوی بزرگ سربلند بیرون بیاید. پرهیز از اعتراف برخلاف اعتقادات مذهبی، دستمایه فیلم مشهوری همانند «خرقه» (هنری کاستر، ۱۹۵۳) نیز است. فیلم که داستاناش در روزهای پس از به صلیبکشیدهشدن حضرت مسیح (ع) میگذرد و درباره یکی از فرماندهان رومی به نام مارسلوس گالیو (ریچارد برتون) است، ایمان آوردن مارسلوس به آیین مسیحیت و پرهیز او از اعتراف به باورهای رومیان و برگشتن از دین پیامبر خدا در برابر فرمان کالیگولا (امپراتور روم) و در پایان رفتن خودخواسته مارسلو و محبوبهاش، دایانا (جین سیمونز)، به مسلخ را دستمایه روایتاش قرار داده است و البته بیشتر از آنکه فیلمی ماندگار و مهم در تاریخ سینما به حساب بیاید، از آن جهت که نخستین اثر سینماسکوپ در سینما بوده، شناختهشده است.
اما در تاریخ سینما فیلمهایی نیز بودهاند که اتفاقها یا آدمهای حقیقی (و گاه خیالی) را از دورههای مهم تاریخ و سیاست معاصر نشانه رفتهاند و در این میان میتوان آثاری را پیدا کرد که سازندگانشان به موضوع اعترافهای دروغین یا خودخواسته نیز توجه نشان دادهاند. شاید شاخصترینِ این فیلمسازان «کنستانتین کوستاگاوراس» باشد که تمامی آثارش با تکیه بر دورهها و اتفاقهای سیاسی مشهور در گوشهوکنار جهان ساخته شدهاند و با اینکه در دهههای گوناگون مورد دلخواه بسیاری از فیلمبینها نیز قرار گرفتهاند، اما از سوی برخی منتقدان و فیلمسازان مستقل و شاخص نیز به سطحینگری در موضوعهای سیاسی نیز متهم شدهاند. در «زد» (۱۹۶۹)، کاراکتر اصلی (با بازی ایو مونتان) که از اعضای اپوزیسیون حکومتی نظامی در کشوری خیالی در حاشیه مدیترانه است (هرچند که منظور کوستاگاوراس، کشور زادگاهش- یونان- است که در آن زمان توسط سرهنگها و نظامیان اداره میشد)، در یک سانح اتومبیل کشته میشود و مقامات که از مرگ او خشنود شدهاند و برای تحقق آن مدتهاست که برنامهریزی کردهاند، راننده آن اتومبیل را آنقدر شکنجه میکنند که اعتراف کند عضو یک سازمان دستراستی بوده و در نهایت هم در دادگاهی فرمایشی حکم سبکی را برایش میبرند. «اعتراف» (۱۹۷۰) فیلم دیگری از کنستانتین کوستاگاوراس است که داستاناش در حکومت کمونیستی چکسلواکی سابق میگذرد و شخصیت اصلی آن آرتور لندن (با بازی ایو مونتان) معاون وزیر امور خارجه دولت وقت است که به زندان میافتد و زیر دشوارترین شکنجهها قرار میگیرد؛ بیآنکه خود بداند گناهش چیست! سرانجام او پس از رویارویی با بازجویی که شیوههای لطیفتری را برای اعترافگیری بهکار میبرد، حاضر میشود به جرمها و جنایتهایی واهی و بیاساس که خودش هم از آنها بیخبر است، اعتراف کند و البته در این میان باز هم تا آن اندازه به آرمانهای ایدئولوژیک کمونیسم در کشورش ایمان دارد که در اثر القائات بازجوی خود گمان میکند اعترافهایش به سود حزب خواهد بود و حتی حاضر میشود این اتهامهای پذیرفته را در دادگاهی نمایشی و در جلوی چشم عموم به گردن بگیرد. در «آمین» (۲۰۰۴) که به موضوع چشمبستن کلیسا بر کشتار یهودیان توسط نازیها میپردازد، یک افسر داروساز نازی (با بازی اولریش توکور) که میفهمد گازی را که تولید کرده، در اتاقهای گاز اردوگاههای مرگ نازی به کار میرود، این حقیقت تلخ را با کشیشی به نام ریکاردو (ماتیو کاسوویتس) در میان میگذارد و حتی تمام چیزهایی را که میداند نزد نیروهای متفقین اعتراف میکند، اما به دلیل کوتاهی و سکوت مقامهای کلیسای کاتولیک، پس از ریکاردو جان خود را از دست میدهد.
«جستوجو برای دستگیری» (فریتس لانگ، ۱۹۴۱)، یکی از صدها فیلم و آثار تصویری است که درباره شکنجهها و جنایتهای گشتاپو در سالهای حکمرانی رایش سوم ساخته شدهاند. فیلم که در آمریکا- همزمان با عرض اندام هیتلر در اروپا ـ مقابل دوربین رفته است، به دستگیری و شکنجه یک شکارچی محلی (والتر پیجن) در ایالت باواریا از سوی نیروهای گشتاپو میپردازد. قهرمان داستان تا سرحد مرگ شکنجه میشود که اعتراف کند قصد جان هیتلر را داشته است؛ اما او حاضر نمیشود که اعترافنامه را امضا کند و در کمال ناباوری از زیر شکنجههای نازیها نجات پیدا میکند. در «استراتژی عنکبوت» (۱۹۷۰)، اثر درخشان برناردو برتولوچی، قهرمان داستان که در گذشتهها جستوجو میکند، کمکم پی میبرد که پدرش در سالهای حکومت فاشیسم در ایتالیا که جزء جریانهای ضدفاشیسم بوده، در اثر ترس و زیر فشارها، همهچیز را، از جمله اهداف سازمانی را که در آن مشغول به فعالیت بوده، نزد فاشیستها اعتراف کرده و یاراناش را لو داده است. در حقیقت اوج دراماتیک این فیلم به یاد ماندنی در همین خیانت و اعترافکردن خلاصه شده است. در تریلر جذاب و کلاسیک «دونده ماراتون» (جان شلهزینجر، ۱۹۷۶) قهرمان داستان- بیب (داستینهافمن)- از سوی یک جنایتکار نازی (سر لارنس اولیویر)، که سالهاست در یک کشور آمریکای لاتین مخفی شده، زیر بدترین شکنجهها قرار میگیرد که به مکان اختفای جواهراتی که روحاش هم از آن خبر ندارد، اعتراف کند.
در «قتل تروتسکی» (جوزف لوزی، ۱۹۷۲) که درباره قضیه درگیری میان تروتسکی تبعید شده به مکزیک و هواداراناش با کمونیستهای ساکن آنجا است، تروریستی (آلن دلون) که گویا از سوی کمونیستهای مکزیکوسیتی که هوادار استالین هستند، تحریک شده و سبب مرگ تروتسکی (ریچارد برتون) میشود، در پایان فیلم و در بازجوییهایی که پلیس مکزیک از او میکند، حاضر نمیشود در مورد هویت خود و انگیزهاش از انجام این کار چیزی بگوید و اعتراف کند و فیلم در ابهامی فرامتنی پایان میگیرد. در «بدل» (مارتین ریت، ۱۹۷۶) که به ماجرای فعالیتهای کمیته ضدآمریکایی به سرپرستی سناتور مککارتی میپردازد، همانطور که از خط داستانیاش (حضور هنرمندان و چهرههای سرشناس در آن کمیته سیاه و مشهور برای پاسخگویی به اتهام کمونیست بودن یا همکاری با کمونیستها) نیز پیداست، باز هم اعتراف به فعالیتهای ضدمیهنی و تلاش برای رفع اتهام با خیانت به دوستان و همکاران و بردن نام آنها (شبیه به کاری که در دنیای واقعی الیا کازان با همکاران فیلمسازش انجام داد) تم اصلی داستان است که بیشک میتواند در فهرست فیلمهای مورد نظر این یادداشت جای گیرد.
رمان تکاندهنده «۱۹۸۴»، اثر جرج اورول، از آثار ادبی مشهور است که داستاناش در نیمههای قرن بیستم نوشته شده و زمان آن ـ همانطور که از ناماش پیداست ـ در سال ۱۹۸۴ میگذرد. اتفاقاً فیلمی در همان سال و با همین نام توسط مایکل رادرفورد ساخته شد که گرچه به خوبی منبع اقتباساش نبود، اما توانسته بود تا اندازهای روح و فضای خفقانآور کتاب را به تماشاگرش منتقل کند. در اینجا نیز قهرمان داستان، وینستن اسمیت (با بازی جان هرت)، در دنیایی خفقانآور زندگی میکند که توسط یک دیکتاتور به نام برادر بزرگ اداره میشود و پایتخت این حکومت هم لندن کنونی است. با وجود نظارتهای بیچونوچرای مسئولان حکومتی، وینستن مخفیانه با زنی از اعضای حکومت رابطهای عشقی برقرار میکند؛ اما هر دو لو میروند و دستگیر میشوند و در اتاق شکنجه و پس از گذراندن مراحلی طاقتفرسا (که رویارویی با قفس موشهای گرسنه واپسین مرحله آن است)، سرانجام به قدرت مطلق برادر بزرگ اعتراف میکنند و میآموزند که باید به دیکتاتور عشق بورزند. تصویری که رادرفورد از رمان اورول ارائه میکند، همان بار اختناق و ترس موجود در آن جامله خیالی و نیز وحشت جانفرسا در اتاق شکنجه را به تماشاگر منتقل میکند و او به جای آنکه قهرمان داستان را شماتت کند، با او همذاتپنداری میکند.
البته همیشه هم موضوع شکنجه و قتل و اعتراف دستاویز فیلمسازانی با دغدغههای درست سیاسی و اجتماعی نبوده است. در طول دهههای متمادی برخی از آثار سینمایی بیمایه و گیشهپسندی هم ساخته شدهاند که تنها جنبههای تبلیغاتی داشتهاند و موضوعهایی از این دست را بهانهای برای ارائ تصویری تخت و تکبعدی از دشمنان سیاسی و مقطعی کشور سازندگان خود قرار دادهاند. به عنوان مثال در سینمای آمریکا و در اوج جنگ سرد موضوع اسارت و شکنجه قهرمانان آمریکایی در اردوگاه دشمن- به ویژه در زندانهای ویتکنگها و روسهای کمونیست- و استقامت آنان در برابر فشارها برای اعتراف نکردن و تلاششان برای فرار و تار و مار کردن دشمنان، دستمایه اکشنهای جنگی خوش رنگولعاب و عامهپسندی بوده است. مجموعهفیلمهای «رمبو» (به ویژه قسمتهای دوم و سوم آن) و فیلمی همانند «فرار از گولاگ» (راجر یانگ، ۱۹۸۵) که به موضوع گرفتاری یک ورزشکار آمریکایی در دست ماموران سازمان جاسوسی کا. گ. ب و مقاومتاش در برابر بازجوییها برای به گردن نگرفتن اتهام جاسوسی و در نهایت تبعیدش به اردوگاه کار اجباری میپردازد، از جمله آثار قالبی این سینما در دهه هشتاد میلادی هستند.
در دهه شصت و هفتاد میلادی که حکومتهای نظامی در بیشتر کشورهای آمریکای لاتین دمودستگاهی برای خود به هم زده بودند و فرمانروایی میکردند، جنایتهای ضدبشری بسیاری رخ داد که هنوز هم در اینباره پروندههای قضایی و سیاسی فراوانی باز است و هر از چندگاهی دادرسیهایی نیز انجام میشود. سینمای نوگرای آمریکای لاتین در دو دهه اخیر و پس از کسب آزادیهایی به این کشتارها و شکنجهها پرداخته است. اگر بخواهیم یکی از بهترین فیلمها را درباره شکنجهها و اعترافهای مرسوم در آن سالهای سیاه برگزینیم، بیشک «مرگ و دوشیزه»، فیلم بیهمتای رومن پولانسکی، در جایگاهی والا و حتی بالاتر از آثار فیلمسازان آمریکای جنوبی والا قرار میگیرد. فیلم که اقتباسی موفق از نمایشنامه تکاندهنده «دوشیزهخانم و مرگ» ـ اثر آریل دورفمان ـ است، کشوری فرضی در آمریکای لاتین را به تصویر میکشد که البته میتوان گفت فضای داستانیاش به هر کشوری با سیستمهای حکومتی توتالیتر قابل تعمیم است. داستان فیلم در مورد زنی به نام پولینا (با بازی سیگورنی ویور) است که پیش از این و در حکومت نظامی گذشته در زندان بوده و دشوارترین شکنجهها را تاب آورده و حال با ورود اتفاقی غریبهای به نام روبرتو میراندا (بن کینگزلی) به خانهاش، از جنس صدای او حدس میزند که این غریبه به احتمال زیاد همان بازجوی او در زمان زندان و شکنجه است و در ادامه به زور سلاح و تهدید میکوشد از کسی که شاید یک جنایتکار باشد، اعتراف بگیرد. به مدد بازیهای درخشان فیلم، میزانسنهای معرکه پولانسکی و پیام انسانی نهفته در اثر، فضای خفقانآور و سرشار از تهدید، شکنجه و اشتیاق سادیستیک برای اعترافگرفتن به خوبی در آمده است و فیلم را تا مرز شاهکاری جمعوجور ارتقا میدهد.
البته تِم اعترافگیری و اعترافکردن تنها به سینمای سیاسی و ژانر تاریخی خلاصه نمیشود. در فیلمی ضدجنگ از استنلی کوبریک کبیر با نام «راههای افتخار» (۱۹۵۷) که داستاناش در سالهای جنگ جهانی اول میگذرد، فرماندهان جنگ در فرانسه که تاب تحقیر و شکست را در برابر نیروهای آلمانی ندارند، سرهنگ داکس (با بازی کرک داگلاس) را مجبور میکنند که سهتن از سربازاناش را برگزیند که در دادگاه فرمایشی نظامی شکست در یک عملیات را بر عهده بگیرند. تیرباران سه سرباز نقطه پایان فیلمی است که سازنده هوشمندش میخواهد از پوچی جنگ و مناسبات کثیف پشت پرده آن بگوید؛ مناسباتی که حتی سربازی ساده را وامیدارد که به ارتکاب گناهی بزرگ، که مسبباش بزرگان جنگ هستند، اعتراف کند. در ملودرام اشکانگیز و زیبای «میخواهم زنده بمانم» (رابرت وایز، ۱۹۵۸)، که از داستانی حقیقی اقتباس شده، شخصیت اصلی فیلم ـ زنی بیپناه و مطرود به نام باربارا گراهام (سوزان هیوارد)- که به اتهام قتل بازداشت و محاکمه شده و به هیچوجه حاضر به پذیرفتن گناه قتل نیست و البته مدرک محکمی هم علیه او وجود ندارد، در زندان در اثر فریبخوردن از یک کارآگاه پلیس که خود را خلافکاری جا زده که میتواند او را از زندان برهاند، به دروغ به قتل اعتراف میکند؛ غافل از اینکه کارآگاه پلیس صدای او را ضبط میکند و همین مدرک دروغین علیه او در دادگاه استفاده میشود و او را به مجازات مرگ محکوم میکنند.
در «نفوذی» (مایکل مان، ۱۹۹۹) تهیهکننده یک برنامه مشهور تلویزیونی به نام لوئل برگمن (با بازی آل پاچینو)، جفری ویگند (راسل کرو) ـ یکی از کارمندان بانفوذ و اخراجی یک کمپانی تولید سیگار- را راضی میکند که در برنامه پُرطرفدار «۶۰ دقیقه» به کوتاهیهای کارخانه تولید سیگار در استفاده از مواد سرطانزا اعتراف کند که جنجالهای پس از آن قصه این تریلر زیبا و جذاب را پیش میبرد.
در «اعترافات یک ذهن خطرناک» (جرج کلونی، ۲۰۰۲) که براساس یک زندگی حقیقی ساخته شده، کاراکتر چاک باریس که یک تهیهکننده مشهور تلویزیونی است و سالهاست که در استخدام سازمان امنیت آمریکا (سیا) مشغول به فعالیت است، سرانجام تصمیم میگیرد فعالیتها و کارهایی را که برای این سازمان جاسوسی انجام داده، روی یک نوار ضبط کند. فیلم کلونی که سر و شکل یک تریلر دوستداشتنی را دارد، اثری مستقل است که بر پایه اعترافهای کاراکتر اصلیاش بنا شده است. در «همکلاس قدیمی» (۲۰۰۳)، اثر درخشان پارک چان ووک، که تماشاگرش را با هر سطح سلیقهای میخکوب میکند، شخصیت اصلی فیلم که نمیداند در چه بازی تراژیکی گرفتار شده، در پایان تسلیم گرداننده این بازی تلخ میشود و برای آنکه بیشتر از این زندگی خود و دخترش تباه نشود، در مقابل چشمان فرد انتقامگیرنده، خود را تحقیر میکند و با اعتراف به گناهی ناخواسته که در نوجوانی مرتکب شده، زبان خود را میبرد که دخترش حقیقت تلخ و تکاندهندهای، که ممکن است به پایانیافتن زندگیاش منجر شود، را نفهمد. یا باید به فیلم درخشان «پنهان» (میشاییلهانکه، ۲۰۰۵) اشاره کرد؛ قهرمان فیلم که ژرژ لوران (با بازی دانیل اوتوی) نام دارد و مجری یک برنامه تلویزیونی است و زندگی به ظاهر خوب و سادهای دارد، با رسیدن نوارهایی ویدئویی از زندگی خصوصیاش، خانوادهاش را در آستانه فروپاشی میبیند و او با پیگیری گذشته مجبور میشود بخشهایی تلخ از دوران نوجوانیاش را رو کند و به ستمی که در حق یک نوجوان مهاجر کرده، نزد همسرش (ژولیت بینوش) اعتراف کند.
سینما دنیای بزرگی است؛ دنیایی که زوایای آشکار و پنهانی دارد و گوشههای آشکار و تاریک از اجتماع، سیاست، تاریخ، فرهنگ، هنر و حتی آرزوهای انسان را در قرنهای گوناگون روایت میکند. موضوعی که در این یادداشت بررسی شد، یکی از دهها و شاید صدها تِمهایی است که بارها و بارها در سینما بهکار گرفته شده و بیشک اینگونه استفادهها برای طرح داستانهایی جدید و تماشاگرپسند و یا بیان دغدغههای سیاسی و اجتماعی فیلمسازان ادامه پیدا خواهد کرد. موضوع «اعتراف» که بیشتر از هر ژانری در سینمای سیاسی و سینمای تاریخنگارانه با بستری از حقیقتگرایی سیاسی و اجتماعی کاربرد داشته است، مقولهای قضایی و سیاسی و البته جهانشمول است. در این بین به سینما، به عنوان هنری آگاه، پُردغدغه و ناظر بر اتفاقها و تحولهای سیاسی و اجتماعی دنیا، باید حق داد که با قدرت خیالپردازی و تصویرسازیاش بتواند آزادانه و دور از محدودیتها به این موضوع، مثل هزاران موضوع دیگر، بپردازد.
امیررضا نوری پرتو
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست