دوشنبه, ۱۸ تیر, ۱۴۰۳ / 8 July, 2024
مجله ویستا

سینمای دینی, از توهم تا واقعیت


سینمای دینی, از توهم تا واقعیت

درباره سریال های ماه رمضان که به سراغ عالم ماوراء می روند

روح، فرشته، شیطان. این‌ها نام‌هایی آشنا برای مخاطب این روزهای تلویزیون هستند. شخصیت‌های اصلی سریال‌های به اصطلاح دینی. شاید برای اولین بار قاسم جعفری بود که با سریال «کمکم کن» به ارتباط با ارواح و عالم غیب پرداخت.

پس از آن بود که در مجموعه «او یک فرشته بود» علیرضا افخمی به سراغ عالم ماورا رفت و با تجسم عینی شیطان روبه‌رو شدیم. سریالی که از قضا یکی از پربیننده‌ترین سریا‌ل‌های مناسبتی هم شد چرا که به هر حال مخاطب با ایده‌ای نو در زمینه سریال‌های دینی مواجه شد. ایده‌ای که متاسفانه با اصرار بر آن، بعدها تبدیل به یک اپیدمی شد و به جایی رسید که در ماه رمضان امسال شاهدیم همزمان سه سریال دست به دامان سینمای معناگرا (این واژه هم از ابداعات ماست) شده‌اند و حالا دیگر علاوه بر شیطان و فرشته با ارواح سرگردانی روبه‌رو هستیم که در همه جای شهر سرک می‌کشند و از قضا سایه هم دارند! و حتی به سبک فیلم «اینسپشن» کریستوفر نولان وارد خواب انسان‌ها هم می‌شوند.

حالا دیگر حتی مخاطبان همیشگی این سریال‌ها نیز آنها را پس می‌زنند. فارغ از اینکه آیا مخاطب (مخاطبی که به دلیل عدم داشتن سرگرمی و جایگزینی دیگر برای تلویزیون، مجبور به تماشای این مجموعه‌هاست) کشش این همه سریال یک شکل و با یک مضمون را دارد، این موضوع مطرح می‌شود که چرا فیلمساز ایرانی برای ساخت اثری دینی، دست به دامان این مفاهیم سطحی و دم‌ دستی می‌شود؟ مگر نمی‌توان بدون پرداختن به این کاراکترهای متافیزیکی، اثری با مفاهیم و درونمایه دینی و معنا خلق کرد. شاید در جواب دلایل بسیاری را بتوان ذکر کرد.مخصوصا وقتی که می‌بینیم فیلمساز فقط در تلویزیون به این مباحث می‌پردازد و روند تولید فیلم‌های دینی، در سینمای ایران وضعیت بهتری دارد.

برای مثال می‌توان از «بچه های آسمان» و «رنگ خدا» مجید مجیدی و «خیلی دور،خیلی نزدیک» رضا میرکریمی نام برد که بدون توسل به کاراکترهای فوق، آثار دینی شاخصی را خلق کرده‌اند که روح دین کاملا در آنها متبلور است. اما بی گمان یکی از مهم‌ترین دلایلی که آثار دینی تولیدی در تلویزیون به این سمت و سو گرایش یافته، برداشت غلطی است که از مقوله سینمای دینی در بین مسئولان و برخی فیلمسازان ما جا افتاده است.

در حالی که صرف پرداخت به موضوعی دینی و مذهبی و خلق کاراکترهایی چون روح و شیطان و... یک فیلم را تبدیل به اثری دینی تلقی نمی کند و طبعا آن کارگردان را نمی‌شود به عنوان فیلمساز صرف فیلم‌های دینی به حساب آورد. برای مثال در هیچ کجای دنیا «ده فرمان» را با اینکه روایتگر داستان حضرت موسی(ع) و فرعون است به عنوان سینمای دینی نمی‌شناسند و همچنین کسی سیسیل ب .دومیل را برای ساخت این اثر، فیلمساز دینی نمی‌خواند.

بلکه کاملا برعکس، از فیلمسازانی چون برگمان و تارکوفسکی به عنوان فیلمسازان دینی و یا همان معناگرا یاد می‌شود که از قضا در هیچ یک از آثارشان به طور مستقیم به موضوع یا شخصیتی مذهبی نپرداخته‌اند.

● اما این تلقی اشتباه از سینمای دینی ناشی از چیست؟

واقعیت این است که فیلمساز ما از خلق معنویت زمینی عاجز است برای همین دست به دامان آسمان می‌شود. فیلمساز ما چون درام بلد نیست، قصه‌گویی نمی‌داند و از خلق شخصیت انسانی چند بعدی که خیر و شر درون او نهفته است (نه در وجود مفاهیم رویی مانند فرشته و شیطان)، عاجز است و مقوله سینمای دینی و معناگرایی تنها برای او در حد ژست است، رو به سطحی‌گری می‌آورد. چرا که اگر همه این‌ها را بلد بود و به کارش و به انسان ایمان داشت باید اثری خلق می‌کرد زمینی و باور پذیر و تاثیرگذار.

چرا که با نگاهی عمیق به همین هستی و دقت در آن می‌توان به عالم معنا راه یافت و سپس با دوری از شعار و شکل و فرم درست فیلم، اثری را خلق کرد که مخاطب را همراه خود کند. هرچه از پند و اندرزگویی و شعارهای ایدئولوژیک فاصله بگیریم و در عوض بر فرم و زیبایی بصری فیلم تاکید ورزیم و به آن لطافت بیشتری بدهیم و بدانیم که فرم و محتوا جزئی از یکدیگر هستند و به انسان و توانایی‌هایش ایمان داشته باشیم دیگر نیازی نیست برای خلق سینمای دینی دست به دامان سینمای سوررئال شویم. آن وقت معنویت را می‌شود در وجود همین انسان‌های خاکی هم پیدا کرد.

مصطفی رضایی