دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
مجله ویستا

قضا و قدر از دیدگاه مکتب اهل بیت ع


قضا و قدر از دیدگاه مکتب اهل بیت ع

مسئله قضا وقدر, یکی از مباحث مهم اعتقادی بسیار مهم است, که با آن چه امروزه به نام« سرنوشت» نامیده می شود ارتباط نزدیکی دارد

مسئله قضا وقدر، یکی از مباحث مهم اعتقادی بسیار مهم است، که با آن چه امروزه به نام« سرنوشت» نامیده می شود ارتباط نزدیکی دارد. این بحث همواره ذهن اندیشمندان تمامی مکاتب در هر زمان و مکان به طور اخص و سایر مردم به طور اعم را مشغول داشته است. زیرا این مسئله دارای دو جنبه است، یک جنبه آن مربوط به عالم غیب و ماوراء است و جنبه دیگر در زندگی انسان- مادی ومعنوی- است. این بحث علاوه براین که در کتاب های آسمانی، فلسفی و کلامی مطرح شده از دیر باز جایگاه خاصی در ادبیات داشته و دستمایه شاعران و داستان سرایان و... برای خلق آثار بوده است. البته طبیعی است که متألهان و خداباوران مسئله قضا و قدر یا سرنوشت را در ارتباط با علم و اراد الهی تفسیر می کنند، و ملحدان آن را در چارچوب حتمیت های برخاسته از علل و اسباب مادی محصور می سازند. به هر ترتیب، اصل مسئله قضا و قدر از مسلمات اسلامی است، و چنان در کتاب و سنت فراوان از آن سخن گفته شده که هیچ جای انکار باقی نمانده است. اما در تفسیر وتبیین این حقیقت مهم بین طوایف مختلف،اختلافاتی به چشم می خورد.

علامه طباطبایی می نویسد؛بحث از قضا و قدر ابتدا در یک مسئله واحد بود و سپس به ۳ مسئله اصلی تحویل شد،

۱) مسئله قضا و تعلق اراده به هر چیز و روایات این مطلب را اعلام می کند.

۲) مسئله قدر و ثبوت تأثیر آن که اخبار هم این ثبوت را بیان می کند.

۳) جبر و تفویض که اخبار هر دو را نفی کرده، و امر بین الامرین را اثبات می کند. (تعلیقه براصول کافی،ج۱، صص۱۵۶-۱۵۵ )

● معنای قضا و قدر

"قضا" درلغت به معنی «حکم کردن،محکم و تمام کردن کاری»آمده است.و "قدر" به معنای« اندازه و مقدار» است. و تقدیر چیزی، یعنی مشخص کردن انداز آن چیز،ومحدودکردن آن(المصباح المنیر، ص۴۹۲) یعنی هر فاعلی پیش از انجام هر کاری، حدود آن را تعیین می کند، خیاط پیش از آن که پارچه را ببرد و یا دست به نخ و سوزن بزند، به اندازه گیری می پردازد.

● تفسیر قضا و قدر دیدگاه اشاعره

از نظراشاعره قضای الهی عبارت است از« اراد ازلی حق که به وجود اشیا در ظرف خود تعلق گرفته است. وقدر الهی عبارت است از ایجاد به وجه خاصی و اندازه معین از نظر ذات و صفات.»

از نظر اشاعره، قضا و قدر الهی عام است یعنی شامل همه چیز می شود و هیچ چیزی نیست که از حیطه قضا و قدر الهی خارج باشد.به عبارت دیگر، بر مبنای نظر اشاعره معنای قضا و قدر این است که همه امور، فعل بلاواسطه خدایند. آن ها با نفی اصل علیت هیچ موجودی را فاعل و مؤثر نمی شناسند.(عضد الدین ایجی،المواقف،ص۱۷۰، اصول فلسفه و روش رئالیسم ، ص۱۰۶۷)اگر قضا و قدر را بر مبنای اشاعره تفسیر کنیم، چاره ای جز قبول جبرتکلیفی نداریم.

● معتزله

از دیدگاه معتزله افعال اختیاری انسان از حیط قضا وقدر الهی خارج است. عبدالجبار معتزلی می گوید:« استاد ما ابوعلی جبایی گفته است؛ معتزله اتفاق دارند که کارهای انسان ها از قبیل تصرفات و ایستادن و نشستن و همه، از جانب خودشان می شود و خداوند فقط به آن ها قوت داده است و غیر از خود انسان نسبت به کارهایشان دیگر فاعل و مؤثری نیست.»(عبدالجبار معتزلی، المغنی،ج۶،ص۴۱)

معتزله عقید اشاعره را برعمومیت قضا و قدر الهی مستلزم جبر و مخالف عدل الهی می دانند و در مقابل،اشاعره هم عقیده آن ها را برعدم عمومیت قضا و قدر شرک می دانند. نقل است که قاضی عبد الجبار معتزلی به محضر صاحب بن عباد- وزیر معروف- وارد شد در حالی که ابوالاسحاق اسفراینی - اشعری مسلک - آن جا حاضر بود. به محض این که چشم قاضی به ابوالاسحاق افتاد گفت: « سبحان من تنزه عن الفحشاء» اشاره به این که تو با اعتقاد به عمومیت قضا و قدر کارهای زشت را نیز از «قضا» می دانی و حال آن که خداوند از کار زشت منزه است. و به عبارت دیگر، عقید تو مخالف اصل عدل الهی است.

ابوالاسحاق بی درنگ گفت:« سبحان من لا یجری فی ملکه لا ما یشاء» اشاره به این که تو با اعتقاد به عدم عمومیت قضا و قدر معتقد هستی که در ملک خداوند اموری حادث بر خلاف مشیت او وجود دارد. به عبارت دیگر عقید تو مخالف اصل توحید ( توحید افعالی ) است. اشاعره و معتزله همواره یکدیگر را مورد انتقاد قرار می دهند. اما معتزله توحید افعالی را به خیال خود فدای عدل و اشاعره، به گمان خود عدل را فدای توحید افعالی کردند. اما در حقیقت نه معتزله توانستند عدل را به شکل صحیحی توجیه کنند و نه اشاعره به عمق توحید افعالی رسیدند.(اصول و روش رئالیسم، ص۱۰۶۸، عدل الهی ،ص۲۶)

● تفسیر اهل البیت(ع) (امامیه)

یگانه دلیل نادرستی دو تفسیر پیشین که به نتایج غلط و نامقبول انجامید، محرومیت از دانش بی انتهای اهل بیت عصمت و طهارت(ع) است. اهل بیتی که پیامبر اکرم (ص) آن ها عدل قرآن و مفسران حقیقی آن معرفی کرده است، و باید دانست که حق و هدایت و رستگاری با پیروی از مکتب اهل بیت (ع) امکان پذیر است، همان گونه که در مناجات شعبانیه آمده است:« المتقدم لهم مارق و المتأخر عنهم زاهق، و اللازم لهم لاحق.» وایشان(ع) قضا وقدرالهی را به گونه ای تفسیر ومعنا کرده اند که هم عدل و حکمت الهی محفوظ ماند وهم توحید افعالی، و هم اشکال های وارده بر طرف شد.

از امام هشتم (ع) نقل است که فرمودند: « قدریه (منکران قضا وقدر پیشین الهی) خواستند صفت عدل خدا را تصحیح کنند،ولی سلطنت و قدرت خدا را محدود کردند.» ( بحارالأنوار،ج۵،ص۵۴)

علامه طباطبایی قضا را یکی از صفات خداوند می داند، و آن هم از صفات فعلی او. چون افعال او(موجودات) وبه لحاظ انتسابش به او- که علت تامه است- انتزاع می گردد. بعد ایشان روایاتی که مؤید این معناست را بیان کرده وبه تحلیل آن ها می پردازد.(المیزان،ج۱۳، صص۱۰۲-۱۰۰؛علی(ع)وفلسف الهی، ص۶۷) از آن جمله:

الف) روایتی که در محاسن برقی نقل شده که:امام صادق(ع) فرمود: « خداوند هرچیز را که بخواهد ایجاد کند اول تقدیرش می کند و وقتی تقدیرش کرد قضایش را می راند، و وقتی قضایش را راند امضایش می فرماید.»

ب) همان کتاب از محمد بن اسحاق روایت کرده که گفت:« امام ابوالحسن(ع) به یونس (آزاد کرد علی بن یقطین) فرمود:« ای یونس به مسئله قدر نپرداز». یونس گفت: من به مسئله قدر زیاد نپرداختم. اما همین را می گویم که: تنها چیزی موجود می شود که خدا اراده اش کرده باشد ومشیتش هم تعلق گرفته باشد، و نیز قضای آن را رانده و تقدیرش کرده باشد. امام(ع) فرمود:« ولی من این طور نمی گویم. من می گویم: هیچ چیزتحقق نمی یابد مگرآن که اول مورد مشیت خدا، و سپس مورد اراده او و آن گاه قدر او و در مرحل چهارم قضای او قرار گرفته باشد.» آن گاه فرمود:«هیچ می دانی مشیت چیست؟» یونس گفت: نه. امام(ع) فرمود: « تصمیم به کاری گرفتن، هیچ می دانی اراده کردنش به چه معناست؟» عرض کرد: نه. فرمود(ع):« به این که آن چیز را بر طبق مشیت خود تمام کند. آن گاه فرمود:هیچ می دانی قدرش چه معنا دارد؟» عرض کرد: نه. فرمود(ع):« قدر خداوند هندسه و ابعاد دادن به موجود و تعیین مدت بقای آن است.» سپس فرمود:« خدا وقتی چیزی را بخواهد اول اراده می کند، وبعد تقدیرش کرده و سپس قضایش را می راند،و وضعش را مشخص می کند، و وقتی کارش را یک طرفی کرد امضا و اجرایش می سازد.»

ج) و در روایت دیگراز یونس ازهمان جناب(ع) آمده که فرمود:«هیچ چیزی صورت خارجی به خود نمی گیرد مگرآن که مورد مشیت واراده و قدر وقضای خدا قرارگرفته باشد.» عرض کردم: پس معنای مشیت چیست؟ فرمود:« آغاز و شروع هر فعلی.» عرض کردم: اراده به چه معناست؟ فرمود:اثبات و تحقق دادن آن. پرسیدم : معنای قدر چیست؟ فرمود:« اندازه گیری آن ازطول وعرض.» عرض کردم: پس معنای قضا چیست؟ فرمود(ع):« اگربعد از مشیت و اراده و قدر، قضای آن را براند امضایش نموده و آن چیز وجود به خود می گیرد،و دیگر جلوگیری برایش نخواهد بود».(التوحید؛صدوق، ص۳۶۹)

سپس علامه در ذیل روایات نکته ای را بیان می کند:و آن این که مادام که قضای خدا به وسیله امضا رانده نشده در مراحل قبلی بداء هست و ممکن است ازایجاد آن- اگرچه اراده و تقدیرش تعلق گرفته- صرف نظر کند، و آن را ایجاد نکند، ولی اگر با امضا به مرحل قضا رسید دیگر بداء نیست. (المیزان،پیشین)

د) از ابن نباته روایت شده که گفت:« امیرالمؤمنین(ع) از زیر دیواری که مشرف به خرابی،برخاست و به دیواری دیگر تکیه داد. شخصی پرسید:یا امیرالمؤمنین آیا از قضای خدا فرار می کنی؟ فرمود(ع): آری از قضا به قدر می گریزم.» علامه درذیل روایت فوق می نویسد:« آری چون قدر خدا مقدرش را حتمی نکرده و امید آن است که آن چه تقدیر کرده واقع نشود اما قضای خدا مقتضی خود راحتمی کرده، دیگر گریزی ازآن نیست، و روایت وارده دراین باب از طرق ائمه(ع) بسیار زیاد است. (همان،ص۱۰۲)

در مرحل بعد علامه طباطبایی در مورد قضا و قدر و اختیار انسان می گوید؛ در قرآن در رابط با انسان می خوانیم:« من نطفة خلقه فقدره ثم السبیل یسره »(عبس /۲۰-۱۹)«فقدره» یعنی انسان در ذات و افعالش قدرت و توانایی دارد، پس اونباید ازآن حدی که برایش مقدر شده تجاوزکند، چون تدبیر ربوبی از هرسو احاطه دارد، و او نمی تواند خودش مستقلا به خواسته خود برسد، اگر خدا برایش مقدر نکرده باشد.

با بیان آی اول «من نطفة فقدره» ممکن است شنونده پیش خود خیال کند که وقتی خلقت و تقدیراز هر لحاظ به انسان احاطه دارد، دیگر انسان در افعال ذات و صفاتش اختیاری از خود ندارد، زیرا هم آن ها مقدور و از پیش معین شده است، چون با تقدیر، ضروری الوجود می شود و دیگراختیاری برای انسان باقی نمی ماند، پس انسان در کفر و فسقش هیچ دخالتی ندارد اگر فاسق یا کافر می شود به تقدیر اوست و انسان آن چه را که خدا خواسته و امر کرده به کرسی می نشاند، و همین به کرسی نشاندنش نیز به تقدیر الهی است پس او را نباید در مورد عملی ملامت کرد و دعوت دینی برای او کاری بیهوده است، چون دعوت فرع بر اختیار است.

علامه بیان می کند؛ با آی «ثم السبیل یسره» این شبهه را دفع کرده و می فرماید : خلقت و تقدیر هر چند که خاص خدا است، ولی این منافات ندارد با این که خود انسان هم اختیار داشته باشد، و به همین خاطر صحیح باشد که خدا هم آن چه به او امر کرده از ایمان واطاعت را که راه رسیدن یک انسان به سعادت خویش است به او یاد دهد، و از او بخواهد که به اراده و اختیار خودش چنین و چنان کند،پس فعلی که از انسان سر می زند به اختیار خودش سر می زند، ولی درعین حال همین عمل متعلق تقدیر الهی نیز هست. پس انسان در آن چه می کند هم مختار است، و هم مسئول، هر چند که آن چه می کند متعلق قدر هم هست. ( همان،ج۲۰،ص۳۲۸)

و اما قضا وقدر خداوند بر کفراین است که کافر به اختیار خود کفر بورزد نه این که از او سلب اختیار و اراده شود و او مجبور به قبول کفر گردد. درست مانند سنگی که به هوا پرتاب می شود و آن سنگ براثر کشش و جاذبه زمین مجبور به سقوط می شود. بنابراین غرض اولی و ذاتی پروردگارسعادت انسانیت است. و غرض و اراد ثانوی این است که درشرایط دیگری از آن سعادت محروم شود و آنان با اختیار خود، خود را تحت شرایطی قرار می دهند که از سعادت محروم می شوند. به طور کلی هرجا سعادت سعید وشقاوت شقی مستند به قضای الهی شده ناظر به نوع دوم غرض وغایت الهی است. (همان،ج۸،ص۵۶ و ص۱۱۹و صص۴۳۸-۴۳۷)

علامه درتبیین این مطلب که سرپرستی ستمگران به اذن الهی و قضای اوست می گوید؛اگر چه آیات قرآن کریم، سرپرستی برخی از ستمگران بر برخی دیگر را به اذن خدا روا دانسته- مانند ولایت شیاطین برکفار-اما این کارخداوند متعال ظلم نیست،زیرا خود ستمگران وکفار به زودی در قیامت اعتراف می کنند به این که اگرمعصیت کردند یا به خداوند شرک ورزیدند به سوء اختیار خودشان بوده واین خود بودند که با شنیدن ندای الهی وهشدارش نسبت به عذاب قیامت مغرور زندگی دنیا شدند و راه ظلم را پیش گرفتند و ستمگران رستگار نمی شوند واین که قضای الهی با کفر و ظلم آنان موافق است سبب نمی شود که کفر و ظلمشان به خودشان نسبت داده نشود. نه قضای الهی منافات با اختیار که مدار مؤاخذه و مجازات است دارد و نه اختیار انسانی که مدار سعادت و شقاوت است مزاحم با قضای الهی است.

چون قضای الهی بر این رانده شده که آنان اولیای خود را از شیاطین به اختیار و اراده خود متابعت کنند نه این که متابعت کنند چه اراده داشته باشند و چه نداشته باشند. تا بتوان گفت خداوند یا شیاطین ایشان را مجبور به سلوک طریق شقاوت و انتخاب شرک و ارتکاب گناهان کرده باشد. (همان،ج۷، صص۴۸۵-۴۸۴) در پایان علامه اشکالی را به بحث قضا و قدر شده را مطرح و سپس به آن پاسخ می دهد. اشکال این که؛ ممکن است کسی بگوید اعتقاد به قضا و قدر، علاوه بر این که مبداء پیدایش اخلاق فاضله نیست، منافی آن نیز هست، برای این که این گونه اعتقادات، احکام این نشئه را که نشئه اختیار است باطل می کند و نظام طبیعی آن را مختل می سازد، چون اگر صحیح باشد که اصلاح صفت صبر، ثبات و ترک تأسف و خوشحالی طبق آیات قرآن مستند به قضا و قدر باشد که هم امور در لوح محفوظ نوشته شده است و هرچه بنا باشد بشود می شود، باید صحیح باشد که کسی به دنبال روزی نرود و در پی کسب هیچ کمال بر نیاید و از هیچ رذیله اخلاقی دوری نکند و وقتی از او می پرسند چرا دست روی دست گذاشت، و در پی تحصیل مال یا کمال یا تهذیب نفس از رذایل و دفاع از حق و مخالفت با باطل بر نمی آیی؟ بگوید هر چه بنا باشد بشود می شود، چون شدنی ها در لوح محفوظ نوشته شده و مستشکلمی گوید؛ اگر چنین وضعی پیش بیاید باید فاتحه تمامی کمالات را خواند. علامه در پاسخ می گوید؛ - ازبحث های گذشته پاسخ اشکال روشن شد وبه تفصیل بیان خواهدشد- افعال آدمی یکی از اجزای علل حوادث است و واضح است که هر معلولی همان طورکه در پیدایش محتاج به علتش است،محتاج به اجزای علتش نیزهست. پس اگر کسی بگوید( مثلا سیری من با قضای الهی بر وجودش رانده شده و یا بر عدمش. یا ساده تر بگوییم خدا، یا مقدر کرده امروز شکم من سیربشود یا مقدرکرده نشود. پس دیگرچه تأثیری در خوردن و جویدن و فرو بردن غذا هست.) سخت اشتباه کرده، چون فرض سیری، فرض وجود علت آن است، و علت آن اگر هزار جزء داشته باشد، یک جزءآن هم خوردن اختیاری خود من است، پس تا من غذا را برندارم و نخورم، و فرو نبرم، علت سیری تحقق پیدا نمی کند هرچند که ۹۹۹ جزء دیگرعلت آن محقق باشد. پس این خطاست که آدمی معلولی از معلول ها را تصور بکند، و درعین حال علت آن و یا جزئی از اجزای علت آن را لغو بداند.

پس صحیح نیست که انسان حکم اختیار را لغو بداند و همچنین صحیح هم نیست که اختیار خود را یگانه سبب و علت تامه حوادث بداند و هر حادث مربوط به خود را تنها به خود و اختیارش نسبت دهد و هیچ یک از اجزای عالم و علل موجود در عالم که در رأس آن ها اراد الهی قرار دارد، درآن حادثه دخیل نداند. چون چنین طرز تفکری منشاء صفات مذمومه بسیاری چون عجب، کبر، بخل، و امثال آن می شود. (همان؛ ج۱، صص۵۳۷-۵۳۶)

حمید حسین نژاد محمدآبادی