جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

ساحت ایمان, مذهب شرقی, تفکر غربی


ساحت ایمان, مذهب شرقی, تفکر غربی

اگر دین را به تسامح نماد سنّت و تفکرِ علمی, به معنای علمِ پوزیتیویستی را, نماینده مدرنیته تلقی کنیم, آن گاه جنگ میان سنت و مدرنیته به جنگ میانِ دین و تفّکر تفّکرِ علمی تبدیل خواهد شد

اگر دین را به تسامح نماد سنّت و تفکرِ علمی، به معنای علمِ پوزیتیویستی را، نماینده مدرنیته تلقی کنیم، آن گاه جنگ میان سنت و مدرنیته به جنگ میانِ دین و تفّکر(تفّکرِ علمی) تبدیل خواهد شد. تضاد میان عشق و عقل که در ادبیات ما دیرینه ای چند صد ساله دارد و در اشعارِ عاشقانه قرن هفتم و هشتم هجری در ظاهر شعر و به خصوص در قالب غزل و قصیده عاشقانه-عارفانه موج می زند نیز، نمونه ی بارزی از تضاد میان دین و عقل است. دین در ادبیات ما و در نگاه شاعران عمدتا عارف مسلک، نقاب عشق بر چهره می کشد و به تقابل عقل بر می خیزد. عشقِ(ایمانِ) عارفانه ای که محصول و معلول تفّکر و حتی بازتاب آن هم نیست؛ بل محصول ایمان است و پذیرفتن بدون اقامه دلیل و دعوا. (در ارتباط با دیدگاه عرفا نسبت به عقل تناسبات عقلی و فلسفه در باب خرد و دین رجوع کنید به نظریه مکتب تفکیک)

همان چیزی که سورن کیرکگارد(soren kierkgaard) بدان اعتقاد داشت. کیرکگارد می گوید:" دین ساحتِ ایمان است." البته واضح است که دین و ایمان وی برگرفته از آموزه های مسیحیت، آن هم از نوعِ متعصبِ کاتولیک مآبانه اش بوده که در آن هر گونه و نوع سوال پرسشِ عقلانی برابر با الحاد است. او زندگی را بر ذیل سه سپهر می گنجاند:

۱) سِپهر زیباشناختی (زیستن برای خود و برای ارضای تمایلات و صرفا رفتن از عیشی به نوشی دیگر.)

۲) سِپهر اخلاقی(اندیشیدن به بالاترین خیر و در نهایت خیر همگان، که این خود همان سودنگری اخلاقی-اجتماعی برگرفته از نظریه ی اخلاقی "قاعده کلی" کانت است.)

۳) سِپهر دینی

(برای توضیحات بیشتر رجوع شود به: اخلاق در سایه مدرنیسم به همین قلم)

او معتقد بود که این سه سِپهر جمع ناپذیر اند و در توجیح این نظر خود اظهار می داشت که:"ممکن است فردی برای مدتی در دو یا هر سه سپهر زندگی کند، اما در نهایت بحران و شرایطی پیش می آید که وی مجبور به دل سپردن به یکی از آن ها است."

کیرکگارد می گوید:" ایمان بی خطر کردن به دست نمی آید، اگر بدانیم خدایی هست، اگر دلیلی برای وجود خدا داشته باشیم دیگر نیازی به ایمان نخواهیم داشت و ایمان هم مَحلی از اعراب نخواهد داشت. چون دلیلی بر وجود خدا نداریم، امکان ایمان به وجود می آید. آن چه جز تردید و بی یقینی عینی برای ایمان لازم است نوعی دل سپردگی شورمندانه برای اعتقاد به خدا علی رغم این تردید و بی یقینی عینی است. اگر می توانستیم خدا را به شکلی عینی (احتمالا منظور کیرکگارد آزمایش پذیر بوده است) دریابیم، ایمان نمی داشتم، اما دقیقا به همین دلیل که نمی توانم خدا را به شکلی عینی دریابم باید ایمان بیاورم."

این همان نگاه عارفانه صوفی مآبانه است که ابتدا بدون سوال و با ایمان به غیب شروع می شود و در نهایت با عبور از وادی‌های عرفان، به درک کامل شهودی خداوند منجر می شود. البته عرفان محلی برای بحث علمی ندارد حتی آن سان تحدید ناپذیر است که از فردی به فرد دیگر متفاوت و نمی توان یک فرض همگانی و تجویزی باشد.

همان گونه که روش کیرکگارد فردی است و اصلا وی به "فردگرایی" و اصالت آن شناخته می شود. البته در این جا ذکر این نکته ضروری است که تا حدود ۴۰ سال قبل نیز علمای برجسته اسلام بر اصالت فرد تاکید داشتند و تنها پس از طرح تشکیل حکومت اسلامی در زمان معاصر، این موضع بر "اصالت جمع" گردش پیدا کرد. و باز نیز لازم به ذکر است که عمدهٔ برجسته‌ترین علمای اسلام نه فقها و دین مدارانه بدن انعطاف، بلکه عرفای بزرگ بوده اند که اغلب نیز به صوفی‌گری متهم شده و می شوند. در اصل هم، همین نوع نگرش مذهبی-اعتقادی به "ایمان" محل مناقشه علمی است.

جدال علم و مذهب و یا به تعبیر رمانتیک اش، عقل و دین، جدالی است نه از سر برتری دین و تحقیر عقل و نه از سر پوچی دین و ایمان به خدا و برتری عقل. ایمان، اعتقاد به ساحت غیب است و آزمایش پذیر به مثابه امری تجربی نیست. ایمان تجربه ای حسی و ادراک جسمانی نیست(انسان به مثابه درک کننده پدیده ای آزمایش پذیر در نظر گرفته شده) که آزمایش پذیر باشد و سنگ محکی پوزیتویستی هم ندارد.

فلسفه پس از شکوفایی مجدد تمّدن بشری، که من آن را "بازگشت بزرگ" می نامم، به سویی رفت که اعتقاد راسخ به علمی بودن به ترادف عقلانی بودن عقلِ محضِ بشری، منشا غیر تجربی را برای زندگی نپذیرد. پس پذیرش ایمانیِ خدا به حاشیه رفت، دین به تجربهٔ دینی میان خداباوران(عمدتا مسیحی) مبدل شد و پیامبران در بهترین حالت، به تفسیر کنندگان تجربه و شهود عرفانی خود تبدیل شدند.

برهان‌های زیادی توسط فلاسفه خداباور از ابن سینا و علامه طباطبایی، تا آنسلم و هارستِهورن برای اثباتِ فلسفی-عقلی خدا ارائه شده است که البته خود هر کدام با چالش هایی رو به روست. از جمله آن ها می توان به براهین: علیت یا علت نخستین، نظم، اصل انسان نگر، وجودی و ... و تا برهان شرط بندی پاسکال و ایمان شورمندانهٔ کیرکگارد اشاره کرد.

می توان از بالا نتیجه گرفت که چهار شق وجود دارد:

۱) خدا وجود دارد، اما با عقل و فلسفه اثبات نمی شود.

۲) خدا وجود دارد و با عقل، علم و فلسفه هم اثبات می شود.( خداباوران)

۳) خدا وجود ندارد و این امر با عقل و فلسفه اثبات نمی شود.

۴) خدا وجود ندارد و این امر با عقل، علم و فلسفه اثبات می شود.(خدا ناباوران)

بنا به شواهد موجود، دو شق ((دو)) و ((چهار)) بیشترین باور پذیری را دارند.

گروه اول همان دانشمندانی بودند که اعتقاد به این امر داشتند: خدا جهان را منظم و با قوانین خاص آفریده و آن را به حال خود در تعادل نظم رها کده و دیگر وجود و دخالتی ندارد(این گروه به طبیعیون معروف بودند.)

اما چالش و سوال مهم در باب تبیین علمی خداناباوران از عدم وجود خدا این است که:

آیا علم بشر به مفهوم پوزیتیویستیِ ساینس(Science)، به واقع کامل و بدن نقص است؟ و آیا کاملا قابل اتکا و بدون خطا است؟ تا کنون چند نظریه به واقع علمی و بسیار معتبر شرم ابطال را پذیرفته اند؟ مگر انسان خطای حسی ندارد(اشاره به برهان خطای حسی)، پس دور نیست که خطای عقلانی داشته باشد و البته مگر عقل(و بازتابش به طور مستقل و حتی فیزیکالِ نمود آن) هم چیزی جز حسِ(نه به مفهموم چند گانه اش) انسان است؟

پس به همین دلیل تفکر برخواسته از عقل محض نمی تواند همه پدیده ها را به درستی و با اطمینان کامل تفسیر کند. انسان ذاتا محدود است و علم نیز رو به پیشرفت، پس انسان هر آن در و بر نظریات اش بازنگری می کند و بسیار هم به اشتباهات خود پی می برد، همان نظری که روزی آن را علمی می خواند حال دیگر اعتباری ندارد و دست آورد گذشته‌اش هم با آن از بین می رود و بی اعتبار می شود.

نتیجه آن که به نظر من: دانش صرف، دلیلی بر وجود خدا و یا عدم اش به ما نخواهد داد.

هر پدیده را که می توان با علم توجیح کرد، خداناباوران دلیل، و هر عمل توجیح ناپذیر به ظاهر علمی را خدا باوران، دلیل بر عدم وجود یا وجوب وجود خدا می دانند؛ در حالی که ممکن است علم کافی برای توجیه وجود نداشته باشد و یا واقعا قوانین علمی به خاطر عدم پاسخ گویی به مسئله ایراد اساسی داشته که حتی به ابطال پذیری اش بی‌انجامد و یا حتی اقامهٔ علمی بودن هم بر آن نباشد و به عنوان پدیده ای بی پاسخ، همانند نظریه ای اثبات ناپذیر باقی بماند.

شاهرخ شهرابی

لی اندرسون، سوزان. دیهیمی، خشایار. فلسفهٔ کیرکگارد. انتشارات طرح نو. ۱۳۸۵