سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
مجله ویستا

ماجرای شهادت علی علیه السلام


ماجرای شهادت علی علیه السلام

علی علیه السلام مجددا از هوش رفت و پس از لحظاتی چشم گشود و روی به حسین علیه السلام فرمود پسرم زندگی تو هم ماجرائی خواهد داشت فقط صابر و شكیبا باش كه ان الله یحب الصابرین

علی علیه‌السلام مجددا از هوش رفت و پس از لحظاتی چشم گشود و روی به حسین علیه‌السلام فرمود پسرم زندگی تو هم ماجرائی خواهد داشت فقط صابر و شكیبا باش كه ان الله یحب الصابرین.

●ماجرای نهروان

علی علیه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت به كوفه درصدد حمله به شام بر آمد و حكام ایالات نیز در اجرای فرمان آن حضرت تا حد امكان به بسیج پرداخته و گروه‌های تجهیز شده را به خدمت وی اعزام داشتند.

تا اواخر شعبان سال چهلم هجری نیروهای اعزامی از اطراف وارد كوفه شده و به اردوگاه نخیله پیوستند، علی علیه السلام گروه‌های فراهم شده را سازمان رزمی داد و با كوشش شبانه روزی خود در مورد تأمین و تهیه كسری ساز و برگ آنان اقدامات لازمه را به عمل آورد، فرماندهان و سرداران او هم كه از رفتار و كردار معاویه و مخصوصا از نیرنگ‌های عمرو عاص دل پر كینه داشتند در این كار مهم حضرتش را یاری نمودند و بالاخره در نیمه دوم ماه مبارك رمضان از سال چهلم هجری علی علیه السلام پس از ایراد یك خطابه غراء تمام سپاهیان خود را به هیجان آورده و آنها را برای حركت به سوی شام آماده نمود ولی در این هنگام تقدیر، سرنوشت دیگری را برای او نوشته و اجرای طرح وی را عقیم گردانید.

●خوارج در مكه

فراریان خوارج، مكه را مركز عملیات خود قرار داده بودند و سه تن از آنان به اسامی عبدالرحمن بن ملجم و برك بن عبد الله و عمرو بن بكر در یكی از شب‌ها گرد هم آمده و از گذشته مسلمین صحبت می‌كردند، در ضمن گفتگو به این نتیجه رسیدند كه باعث این همه خونریزی و برادر كشی، معاویه و عمرو عاص و علی علیه‌السلام می‌باشند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمین به كلی آسوده شده و تكلیف خود را معین می‏كنند، این سه نفر با هم پیمان بستند و آن را به سوگند مؤكد كردند كه هر یك از آنها داوطلب كشتن یكی از این سه نفر باشد. عبدالرحمن بن ملجم متعهد قتل علی علیه السلام شد، عمرو بن بكر عهده‏دار كشتن عمرو عاص گردید، برك بن عبدالله نیز قتل معاویه را به گردن گرفت و هر یك شمشیر خود را با سم مهلك، زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد نقشه این قرار داد به طور محرمانه و سری در مكه كشیده شد و برای این كه هر سه نفر در یك موقع مقصود خود را انجام دهند شب نوزدهم ماه رمضان را كه شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بیدار می‌مانند برای این منظور انتخاب كردند و هر یك از آنها برای انجام ماموریت خود به سوی مقصد روانه گردید، عمرو بن بكر برای كشتن عمرو عاص به مصر رفت و برك بن عبدالله جهت قتل معاویه رهسپار شام شد ابن ملجم نیز راه كوفه را پیش گرفت.

برك بن عبد الله در شام به مسجد رفت و در لیله نوزدهم در صف اول نماز ایستاد و چون معاویه سر بر سجده نهاد برك شمشیر خود را فرود آورد ولی در اثر دستپاچگی شمشیر او به جای فرق معاویه بر ران وی اصابت نمود.

معاویه زخم شدید برداشت و فورا به خانه خود منتقل و بستری گردید و ضارب را نیز نزد او حاضر ساختند، معاویه گفت تو چه جرأتی داشتی كه چنین كاری كردی؟

برك گفت امیر مرا معاف دارد تا مژده دهم: معاویه گفت مقصودت چیست؟ برك گفت همین الان علی را هم كشتند: معاویه او را تا تحقیق این خبر زندانی نمود و چون صحت آن معلوم گردید او را رها نمود و به روایت بعضی (مانند شیخ مفید) همان وقت دستور داد او را گردن زدند.

چون طبیب معالج زخم معاویه را معاینه كرد اظهار نمود كه اگر امیر اولادی نخواهد می‌توان آن را با دوا معالجه نمود و الا باید محل زخم با آهن گداخته داغ گردد، معاویه گفت تحمل درد آهن گداخته را ندارم و دو پسر (یزید و عبدالله) برای من‏ كافی است. (۱)

عمرو بن بكر نیز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول به نماز ایستاد اتفاقا در آن شب عمرو عاص را تب شدیدی رخ داده بود كه از التهاب و رنج آن نتوانسته بود به مسجد برود و به پیشنهاد پسرش قاضی شهر را برای ادای نماز جماعت به مسجد فرستاده بود!

پس از شروع نماز در ركعت اول كه قاضی سر به سجده داشت عمرو بن بكر با یك ضربت شمشیر او را از پا در آورد، همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نیمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته به چنگ مصریان افتاد، چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وی را به عذاب‌های هولناك عمرو عاص تهدیدش می‌كردند عمرو بن بكر گفت مگر عمرو عاص كشته نشد؟ شمشیری كه من بر او زده‏ام اگر وی از آهن هم باشد زنده نمی‏ماند مردم گفتند آن كس كه تو او را كشتی قاضی شهر است نه عمرو عاص!!

بیچاره عمرو آن وقت فهمید كه اشتباها قاضی بی‌گناه را به جای عمرو عاص كشته است لذا از كثرت تأسف نسبت به مرگ قاضی و عدم اجرای مقصود خود شروع به گریه نمود و چون عمرو عاص علت گریه را پرسید عمرو گفت من به جان خود بیمناك نیستم بلكه تأسف و اندوه من از مرگ قاضی و زنده ماندن تست كه نتوانستم مانند رفقای خود مأموریتم را انجام دهم! عمرو عاص جریان امر را از او پرسید عمرو بن بكر مأموریت سری خود و رفقایش را برای او شرح داد آنگاه به دستور عمرو عاص گردن او هم با شمشیر قطع گردید بدین ترتیب مأمورین قتل عمرو عاص و معاویه چنانكه باید و شاید نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نیز كشته شدند.

●ابن ملجم، وردان و قطام

اما سرنوشت عبدالرحمن بن ملجم؛ این مرد نیز در اواخر ماه شعبان سال چهلم به كوفه رسید و بدون این كه از تصمیم خود كسی را آگاه گرداند در منزل یكی از آشنایان خود مسكن گزید و منتظر رسیدن شب نوزدهم ماه مبارك رمضان شد، روزی به دیدن یكی از دوستان خود رفت و در آنجا زن زیباروئی به نام قطام را كه پدر و برادرش در جنگ نهروان به دست علی علیه السلام كشته شده بودند مشاهده كرد و در اولین برخورد دل از كف داد و فریفته زیبائی او گردید و از وی تقاضای زناشوئی نمود.

قطام گفت برای مهریه من چه خواهی كرد؟ گفت هر چه تو بخواهی!

قطام گفت مهر من سه هزار درهم پول و یك كنیز و یك غلام و كشتن علی بن ابیطالب است.

ابن ملجم كه خود برای كشتن آن حضرت از مكه به كوفه آمده و نمی‌خواست كسی از مقصودش آگاه شود خواست قطام را آزمایش كند لذا به قطام گفت آنچه از پول و غلام و كنیز خواستی برایت فراهم می‌كنم اما كشتن علی بن ابیطالب را من چگونه می‌توانم انجام دهم؟

قطام گفت البته در حال عادی كسی نمی‌تواند به او دست یابد باید او را غافل گیر كنی و به قتل رسانی تا درد دل مرا شفا بخشی و از وصالم كامیاب شوی و چنانچه در انجام این كار كشته گردی پاداش آخرتت بهتر از دنیا خواهد بود!! ابن ملجم كه دید قطام نیز از خوارج بوده و هم عقیده اوست گفت به خدا سوگند من به كوفه نیامده‏ام مگر برای همین كار! قطام گفت من نیز در انجام این كار تو را یاری ‏می‌كنم و تنی چند به كمك تو می‌گمارم بدین جهت نزد وردان بن مجالد كه با قطام از یك قبیله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جریان امر گذاشت و از وی خواست كه در این مورد به ابن ملجم كمك نماید وردان نیز (به جهت بغضی كه با علی علیه السلام داشت) تقاضای او را پذیرفت.

خود ابن ملجم نیز مردی از قبیله اشجع را به نام شبیب كه با خوارج هم عقیده بود همدست خود نمود و آنگاه اشعث بن قیس یعنی همان منافقی را كه در صفین علی علیه السلام را در آستانه پیروزی مجبور به متاركه جنگ نمود از اندیشه خود آگاه ساختند اشعث نیز به آنها قول داد كه در موعد مقرره او نیز خود را در مسجد به آنها خواهد رسانید، بالاخره شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرارسید و ابن ملجم و یارانش به مسجد آمده و منتظر ورود علی علیه السلام شدند.

مقارن ورود ابن ملجم به كوفه علی علیه السلام نیز جسته و گریخته از شهادت خود خبر می‌داد حتی در یكی از روزهای ماه رمضان كه بالای منبر بود دست به محاسن شریفش كشید و فرمود شقی‏ترین مردم این موی‌ها را با خون سر من رنگین خواهد نمود و به همین جهت روزهای آخر عمر خود را هر شب در منزل یكی از فرزندان خویش مهمان می‌شد و در شب شهادت نیز در منزل دخترش ام كلثوم مهمان بود.

●امیر مؤمنان در میهمانی ام كلثوم

موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشویش بود، گاهی به آسمان نگاه می‌كرد و حركات ستارگان را در نظر می‌گرفت و هر چه طلوع فجر نزدیكتر می‌شد تشویش و ناراحتی آن حضرت بیشتر می‌گشت به طوری كه ام كلثوم پرسید: پدر جان چرا امشب این قدر ناراحتی؟ فرمود دخترم من تمام عمرم را در معركه‏ها و صحنه‏های كارزار گذرانیده و با پهلوانان و شجاعان نامی مبارزه‏ها كرده‏ام، چه بسیار یك تنه بر صفوف دشمن حمله‏ها برده و ابطال رزمجوی عرب را به خاك و خون افكنده‏ام ترسی از چنین اتفاقات ندارم ولی امشب احساس می‌كنم كه لقای حق فرارسیده است.

●یا علی بگذر و از ما مگذر

بالاخره آن شب تاریك و هولناك به پایان رسید و علی علیه‌السلام عزم خروج از خانه را نمود در این موقع چند مرغابی كه هر شب در آن خانه در آشیانه خود می‌خفتند پیش پای امام جستند و در حال بال افشانی بانگ همی دادند و گویا می‌خواستند از رفتن وی جلوگیری كنند!

علی علیه‌السلام فرمود این مرغ‏ها آواز می‌دهند و پشت سر این آوازها نوحه و ناله‏ها بلند خواهد شد! ام‌كلثوم از گفتار آن حضرت پریشان شد و عرض كرد پس خوب است تنها نروی. علی علیه السلام فرمود اگر بلای زمینی باشد من به تنهائی بر دفع آن قادرم و اگر قضای آسمانی باشد كه باید جاری شود.

علی علیه‌السلام رو به سوی مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بیدار نمود و سپس به محراب رفت و به نماز نافله صبح ایستاد و چون به سجده رفت عبدالرحمن بن ملجم با شمشیر زهر آلود در حالی كه فریاد می‌زد لله الحكم لا لك یا علی ضربتی به سر مبارك آن حضرت فرود آورد (۲) و شمشیر او بر محلی كه سابقا شمشیر عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مباركش را تا پیشانی شكافت و ابن ملجم و همراهانش فورا بگریختند.

خون از سر مبارك علی علیه‌السلام جاری شد و محاسن شریفش را رنگین نمود و در آن حال فرمود:

بسم الله و بالله و علی ملهٔ رسول الله فزت و رب الكعبهٔ.

(سوگند به پروردگار كعبه كه رستگار شدم) و سپس این آیه شریفه را تلاوت نمود:

منها خلقناكم و فیها نعیدكم و منها نخرجكم تارهٔ اخری. (۳)

(شما را از خاك آفریدیم و به خاك بر می‌گردانیم و بار دیگر از خاك مبعوث‏تان می‌كنیم) و شنیده شد كه در آن وقت جبرئیل میان زمین و آسمان ندا داد و گفت:

تهدمت و الله اركان الهدی و انطمست اعلام التقی و انفصمت العروهٔ الوثقی قتل ابن عم المصطفی قتل علی المرتضی قتله اشقی الاشقیاء؛ به خدا سوگند ستون‌های هدایت در هم شكست و نشانه‏های تقوی محو شد و دستاویز محكمی كه میان خالق و مخلوق بود گسیخته گردید پسر عم مصطفی صلی الله علیه و آله كشته شد، علی مرتضی به شهادت رسید و بدبخت‏ترین اشقیاء او را شهید نمود.

همهمه و هیاهو در مسجد بر پا شد حسنین علیهما السلام از خانه به مسجد دویدند عده‏ای هم به دنبال ابن ملجم رفته و دستگیرش كردند، حسنین به اتفاق بنی‏هاشم علی علیه السلام را در گلیم گذاشته و به خانه بردند فورا دنبال طبیب فرستادند، طبیب بالای سر آن حضرت حاضر شد و چون زخم را مشاهده كرد به معاینه و آزمایش پرداخت ولی با كمال تأسف اظهار نمود كه این زخم قابل علاج نیست زیرا شمشیر زهر آلود بوده و به مغز صدمه رسانیده و امید بهبودی نمی‌رود .

علی علیه السلام از شنیدن سخن طبیب بر خلاف سایر مردم كه از مرگ می‌هراسند با كمال بردباری به حسنین علیهماالسلام وصیت فرمود. زیرا علی علیه السلام را هیچگاه ترس و وحشتی از مرگ نبود و چنانكه بارها فرموده بود او برای مرگ مشتاق‌تر از طفل برای پستان مادر بود!


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.