سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
نوآوری

«نوآوری» (innovation) را این گونه معنی کردهاند: خلاقیت؛ تازگی؛ فرآیند طرحریزی یک ایده یا شیء جدید یا بهبود ایده یا شیء موجود. اگر چه این واژه در فرهنگ مردم آمریکا از مفهوم ضمنی مثبتی برخوردار است، اما نوآوری مثل تمام فعالیتهای انسان، به همراه فوایدی که به همراه دارد، هزینههایی را نیز به بار میآورد.
این هزینهها و فواید، اقتصاددانان، فیلسوفان سیاسی و هنرمندان را برای قرنهای متمادی به خود مشغول کردهاند.
ویژگیها و آثار نوآوری میتواند افکار جدید را به واقعیت تبدیل کرده و ثروت و قدرت به وجود آورد. مثلا کسی که راه درمان یک بیماری را کشف میکند، این قدرت را دارد که آن را نزد خود نگه دارد، به دیگران منتقل کند یا به فروش برساند. نوآوریها همچنین میتوانند وضع موجود را بر هم بزنند؛ مثلا زمانی که اتومبیل اختراع شد، نیاز به اسب به عنوان وسیلهای برای حمل و نقل از میان رفت. جوزف شومپیتر اصطلاح «تخریب خلاق» (CREATIVE DESTRUCTION) را برای توصیف فرآیندی که طی آن نوآوری به تکامل اقتصاد بازار آزاد میانجامد، به کار برد.
تخریب خلاق زمانی روی میدهد که نوآوریها سبب شوند ترتیباتی که برای مدت طولانی برقرار بودهاند، منسوخ و منابع برای استفادههای دیگر آزاد شوند. این امر به افزایش کارآیی اقتصادی منجر میشود. به عنوان نمونه وقتی مدیر یک بنگاه دستگاه جدیدی را که جانشین نیروی کار میشود نصب میکند، کارگرانی که شغل خود را از دست دادهاند، آزاد شده و میتوانند در یک بنگاه دیگر به کار مشغول شوند که این امر به افزایش بهرهوری منجر میشود. در واقع در بسیاری از موارد، با بهکارگیری ماشینآلات جدید، تعداد مشاغل موجود عملا افزایش پیدا میکند.
هنری هازلیت (Henry Hazlitt) به دستگاههای پنبهریسی که در دهه ۱۷۶۰ میلادی در انگلستان به کار گرفته شدند، اشاره میکند. در آن زمان، صنعت نساجی انگلستان نزدیک به ۷۹۰۰کارگر را در استخدام خود داشت و بسیاری از این افراد که نگران گذران زندگی خود بودند، با بهکارگیری ماشینآلات جدید مخالفت میکردند.
اما در انگلستان سال ۱۷۸۷، ۳۲۰هزار کارگر در این صنعت مشغول به کار بودند، اگرچه استفاده از دستگاههای جدید باعث میشد که مشکلات موقتی برای برخی از کارگران به وجود آید، اما این دستگاهها با کاهش هزینه تولید، کل ثروت جامعه را افزایش دادند. جالب آنکه حتی امروزه هم نگرانیهای مربوط به تکنولوژی و از دست رفتن مشاغل در صنعت نساجی همچنان ادامه دارند. در گزارشی به این نکته اشاره شده که بهکارگیری ماشینآلات جدید در کارگاههای نساجی آمریکا در فاصله سالهای ۱۹۷۲ تا ۱۹۹۲ با بیش از ۳۰درصد کاهش در تعداد مشاغل این صنعت همراه بود. با این وجود، ایجاد مشاغل جدید این کاهش را جبران کرد.
نویسندههای گزارش فوق به این نتیجه رسیدند که «ورود به این صنایع و نرخ خلق شغل بالا است و پویاییهای بهرهوری حاکی از آن است که کارخانههایی که توانستهاند به حضور خود در بازار ادامه دهند، همگی بنگاههایی قدرتمند بودهاند، در حالی که بنگاههایی که از بازار خارج شدهاند، آنهایی بودهاند که بهرهوری کمتری داشتهاند.»
به زعم شومپیتر، فرآیند تغییر تکنولوژیکی در بازار آزاد از سه بخش تشکیل میشود: ابداع (خطور کردن یک ایده یا فرآیند جدید به ذهن)، نوآوری (فراهم کردن ملزومات اقتصادی لازم برای پیادهسازی یک ابداع) و انتشار (که در آن افرادی که این کشف جدید را مشاهده میکنند، آن را اتخاذ کرده یا از آن تقلید میکنند). این مراحل را میتوان در تاریخ چندین نوآوری مشهور مشاهده کرد. دستگاه فتوکپی زیراکس را چستر کارلسون اختراع کرد. وی یک وکیل حق ثبت بود که نسخهبرداری از اسناد قانونی او را به ستوه آورده بود.( کارلسون به همراه دوست فیزیکدان خود پس از چند سال کار خستهکننده سرانجام توانست یک عبارت را در ۲۲ اکتبر ۱۹۳۸ کپی کند. اما صنایع و دولت علاقهای به توسعه بیشتر این اختراع نداشتند. بالاخره در سال ۱۹۴۴ شرکت غیرانتفاعی باتل که خود را وقف کمک به سرمایهگذارها کرده بود، به این اختراع علاقه نشان داد. این شرکت به همراه شرکتهالوید (که بعدها به زیراکس تغییر نام داد)، در توسعه این ابداع سرمایهگذاری کرد.هالوید در ۲۲ اکتبر ۱۹۴۸ ساخت موفقیتآمیز یک دستگاه فتوکپی را اعلام کرد، اما اولین نمونه تجاری این دستگاه پیش از سال ۱۹۵۰ به فروش نرفت.
پس از آنکه ۱۶میلیون دلار دیگر به سرمایهگذاری در توسعه این ایده اختصاص داده شد، دستگاه زیراکس ۹۱۵ به اولین دستگاه کپی تبدیل شد که با فشار یک دکمه و با کاغذ معمولی کار میکرد. این اختراع که به موفقیت بزرگی دست یافته بود، ۱۵۰میلیون دلار را برای کارلسون به ارمغان آورد. در سالهای بعد، شرکتهای رقیب فروش دستگاه کپی را آغاز کردند و برای اختراعات دیگری مثل دستگاه فکس نیز از تکنولوژی آن بهره گرفتند.
شومپیتر تحلیل خود را در رابطه با نوآوری، به جنبه اقتصادی آن محدود کرد، اما فردریش هایک ادعا کرد که همین فرآیند در سطح رسوم اجتماعی و فلسفه سیاسی نیز روی میدهد. هایک و اندیشمند معاصر وی، کارل پوپر، نظریه سیاسی «جامعهباز» (open society)را شکل دادند که در آن بر اهمیت نوآوری در اکتشاف و آزمایش ارزشهای اجتماعی تاکید میشود.
به بیان هایک، «وجود افراد و گروههایی که به طور همزمان به مطالعه قواعدی میپردازند که تا حدودی با یکدیگر متفاوتند، فرصتی را برای انتخاب قواعد کارآمدتر فراهم میآورد.» با این وجود فرآیند فوق مزاحمتهایی نیز به همراه دارد.
● دلایل مخالفت با نوآوری
مزاحمت و اختلالی که نوآوری به وجود میآورد، باعث شده که افراد بسیاری صراحتا با آن مخالفت کرده یا بخواهند آن را کنترل کنند. دلایل مخالفت با نوآوری، از ملاحظات عملی مبنی بر آن که ممکن است عواقب پیشبینی نشده نوآوریهای امتحان نشده فاجعه به بار آورند (مثل وقتی که یک داروی جدید، عوارض جانبی پیشبینی نشدهای را به بار میآورد) گرفته تا منافع افرادی که از وضع موجود سود میبرند (مثل وقتی که استودیوهای فیلمسازی سعی کردند از رشد دستگاههای ویدئوی خانگی که فکر میکردند سودآوری آنها را به خطر میاندازد جلوگیری کنند) را در بر میگیرد. به همین نحو، حکومتهای دیکتاتوری برای این که اقتدار دیکتاتور از بین نرود، انتخابات و تظاهرات را ممنوع میکنند.
ملاحظات نظری مبنی بر آنکه تغییر روند امور، قواعد اخلاقی و اجتماعی را نیز در هم خواهند ریخت، میتوانند باعث شوند که نوآوری تحت نظارت قرار بگیرد. مثلا لئون کاس معتقد است که نوآوری در علوم پزشکی، ارزشهای اجتماعی و اخلاقی مهمی مثل احترام به طبیعت را نابود خواهد کرد.
افلاطون در کتاب جمهوری خود بیان کرد که مقامات حاکم در جامعه آرمانی «مراقب نوآوری در موسیقی و ورزش که بر خلاف نظم تثبیت شده باشد، خواهند بود و به بهترین وجه با آنها مقابله خواهند کرد. زیرا تغییر در سبکهای موسیقی همواره آداب سیاسی و اجتماعی را به هم خواهد ریخت». محرک مخالفان نوآوری میل به حفظ نظم پایدار اجتماعی است. اغلب آنها معتقدند که هدف نهایی جامعه سیاسی، ثبات و ماندگاری است.
نوآوری در تکنولوژی بهاندازه نوآوری در آداب و قواعد اجتماعی، نظمهای تثبیت شده را به هم میریزد، زیرا تکنولوژی و آداب اجتماعی غالبا به هم تنیدهاند. مواجهه بومیان و اهالی آمریکا در قرن نوزده با قدرت بخار، سلاحهای گرم و الکل رسوم باستانی و قدیمی آنها را به شدت تحت تاثیر قرار داد و به هم ریخت. بهکارگیری تکنولوژی در محل کار، غالبا یکی از هدفهای انتقادات علیه نوآوری بوده است.
ابزارهای خانگی که مقدار کاری را که زنها به طور معمول در خانه انجام میدادند کاهش دادند، باعث شدند که زنان بتوانند خانه را ترک کرده و در رقابت با مردان به جزئی از نیروی کار بدل شوند. یکی از نتایج این امر تصویب قانونی بود که زنان را از انجام برخی مشاغل خاص بر حذر میداشت. هدف این سیاست ظاهرا حمایت از زنان بود، اما همان طور که رییس اتحادیه بینالمللی تولیدکنندگان سیگار در ۱۸۷۹ اذعان کرد، «نمیتوان زنان را از تجارت خارج کرد، اما میتوان سهم روزانه آنها از نیروی کار را از طریق قوانین کارخانه محدود ساخت».
● دلایل مطرح شده در دفاع از نوآوری
مدافعان نوآوری که ویرجینیا پوسترل آنها را «پویایی گرا» (dynamist)مینامد، معتقدند که نوآوری برای حل مشکلاتی که هزینههای اجتماعی و شخصی قابلملاحظهای به بار میآورند، لازم است. مثلا انسانها در بخش عمدهای از تاریخ ثبت شده خود با بیماری و گرسنگی زندگی کردهاند، اما پیشرفتهای تکنولوژیکی باعث درمان بسیاری از این بیماریها شدهاند و تولید غذا را بهبود بخشیدهاند؛ همه این موارد پیامدهای منفعتآوری را برای افراد بیشماری به همراه داشته است.
حتی اگر چه بهکارگیری تکنولوژیهایی که نیاز به نیروی کار را کمتر میکردند، در ابتدا با از بین بردن شغل کارگرانی که به انجام کارهای یدی میپرداختند، باعث بروز آشفتگی شد، اما در این فرآیند نقشی اساسی داشت.
علاوه بر آن برخی از مدافعان نوآوری به این نکته اشاره میکنند که مقداری از آنچه مخالفان به عنوان «هزینه» در نظر میگیرند، در واقع منفعت و فایده است. به عنوان مثال سیپیاسنو در کتاب «دو فرهنگ» خود استدلال میکند که مخالفان نوآوری از مشکلات گروههای محروم غفلت میکنند یا حتی آنها را با دیدی رمانتیک، مطلوب جلوه میدهند. پوسترل دیدگاههای لئون کاس درباره علم پزشکی را بر این مبنا مورد نقد قرار میدهد و خاطرنشان میسازد که این ادعا که رنج و درد و بیماری را به عنوان بخشی ضروری از تجربه انسانی، که باید حفظ شود، در نظر بگیریم به لحاظ اخلاقی غلط است.
در مقابل مدافعان نوآوری، اغلب، برهم زدن نظمهای اجتماعی را که به نظر آنها ناعادلانه است، نافع میدانند. مثلا ویکتور هوگو در گوژپشت نتردام، اهمیت انتشار مطبوعات در از بین بردن نظم ناعادلانه اجتماعی قرون وسطی را به تصویر میکشد.
پویاییگراها به هم ریختگی اقتصادی حاصل از نوآوری را همانند آشفتگی اجتماعی ناشی از آن، منفعتی برای مصرفکنندگان و گامی مهم در دستیابی به کارآیی اقتصادی میدانند. خلاصه آن که دینامیکگراها بر اساس ملاحظه انسانی خود برای بقا و شکوفایی انسانها به دفاع از نوآوری میپردازند.
دو گفته رایج درباره نوآوری وجود دارد. مورد اول آن است که «اگر تله موش بهتری بسازید، دنیا پشت در خانه شما جمع خواهد شد.»
اقتصاددانی به نام ژاکوب اشموکلر (Jacob Schmookler) در اثر بسیار مهم و تعیینکنندهای که در رابطه با نوآوری به نگارش درآورده است، با مقایسه نرخ صدور حق ثبت با میزان سرمایهگذاری در تکنولوژیهای جدید، این دیدگاه را تایید کرده است. وی نتیجهگرفته که نوآوری تقریبا همواره به واسطه تقاضای اقتصادی به وجود میآید: افراد بر پایه این باور که بازدهی اقتصادی نوآوری بیشتر از هزینههای آن خواهد بود، دست به نوآوری میزنند. اما بعضی از اقتصاددانان دیدگاه وی را به این خاطر که بسیار سادهانگارانه است و به ویژه به دلیل غفلت از عواملی مستقل از اقتصاد که به شدت بر چگونگی وقوع نوآوری تاثیر میگذارند، مورد انتقاد قرار دادهاند. صرف وجود تقاضا برای یک کالا یا خدمت جدید برای به بار آمدن نوآوری کافی نیست.
گفته رایج دیگر آن است که «احتیاج مادر اختراع است». اما واقعیت آن است که فراغت مادر نوآوری است. به بیان اقتصادی مازاد سرمایه، زمان و هزینه اولیه لازم برای پیادهسازی یک ایده جدید را فراهم میکند. (رجوع کنید به سرمایهگذاری). از آنجا که ممکن است یک کالا یا خدمت جدید یا حتی یک قاعده تازه اجتماعی موفقیت آمیز نباشد، یک مبتکر بالقوه باید منابعی را فراهم کند تا بتواند بدون اینکه بازدهی تضمین شده باشد، پیادهسازی ایده خود را آغاز کند. از این رو توانایی گردآوری و بهکارگیری سرمایه برای هر گونه نوآوری ضروری است و سرمایه هم تنها زمانی در دسترس خواهد بود که افرادی از ثروت کافی برخوردار باشند تا افراد مبتکر بتوانند وقت خود را برای تفکر خلاقانه صرف کنند. اما برای بروز نوآوری صرف دسترسی به سرمایه کافی نیست.
سرمایه باید پایدار و متحرک باشد (رجوع کنید به حقوق مالکیت). هرناندو دسوتو شرح میدهد که حتی در جاهایی که کارآفرینی زیادی صورت میگیرد و سرمایه در دسترس است، نیازهای مبتکران بالقوه برآورده نمیشود، مگر آنکه سرمایه متحرک باشد تا امکان تبدیل انواع مختلف ثروت به اعتبار فراهم آید. این تحرک «سند(های) مالکیت» مثل قبالههای ملکی را در بر میگیرد که «نمایانگر پتانسیل غیرمشهود موجود در داراییهایی است که انباشت میکنیم.» ثبات سرمایه در اثر حاکمیت قانون فراهم میآید که باعث میشود استفاده از زور و اجبار در جامعه به پدیدهای قانونمند و قابل پیشبینی بدل شود. اگر نتوان سرمایهگذاری را در برابر سلب مالکیت بیمه کرد، احتمال آن که صاحبان سرمایه ریسک سرمایهگذاری در یک ابداع جدید را قبول کنند، کاهش پیدا خواهد کرد. کشورهایی که حاکمیت با ثبات قانون از جمله حقوق مالکیت در آنها وجود ندارد، از رفاه کمتری برخوردار خواهند بود و نوآوری کمتری در آنها رخ خواهد داد. پل رومر، دانشمندی که در زمینه رشد اقتصادی جایگاه ممتازی دارد، توضیح داده است که نوآوری از ترکیب نهادهای اجتماعی تشویقکننده رشد و ایدههای جدید منتج میگردد.
افراد زیادی میتوانند در آن واحد در ایدهها (برخلاف اشیا) سهیم باشند؛ بنابراین ایدهها میتوانند سرعت پیشرفت تکنولوژیکی را به شدت افزایش دهند. بنابراین سرمایه، نهادهای اجتماعی و تکنولوژیهای جدید به تنهایی مسبب رشد نمیشوند؛ بلکه باید آنها را با توانایی و تمایل به تفکر و عمل خلاقانه ترکیب کرد (رجوع کنید به کارآفرینی). این بدان معنا است که نوآوری، الزامات فلسفی و روانشناختی خاص خود را به همراه دارد. توانایی تفکر خلاق به ابزارهای معرفتشناختی مثل روش علمی نیاز دارد که فرد مبتکر میتواند با استفاده از آن به یک مساله نزدیک شده و فرآیند حل آن را آغاز کند. فلسفههایی که چنین ابزارهایی را به وجود نیاوردهاند (مانند مذاهب جزمی)، از نوآوریهای تکنولوژیکی ممانعت خواهند کرد.
همانگونه که ناتان رزنبرگ و ال.ای.بردزل بیان کردهاند روش علمی، ابزار ضروری برای ایجاد رفاه را برای تمدن غرب فراهم آورد. دیوید لاندس در کتاب خود با عنوان «ثروت و فقر ملل» به این نکته اشاره میکند که نوآوری علاوه بر آنکه عوامل جغرافیایی و دیگر عوامل غیرمستقیم را در پشت خود دارد، از بنیانهای اخلاقی و متافیزیکی مهمی نیز برخوردار است. بعید است جوامعی که در آنها نوآوری به صورت عاملی برای در هم ریختن گناهآلود نظم کیهانی در نظر گرفته میشود یا افراد به خاطر داشتن تفکری متفاوت با دیگران تنبیه یا طرد میشوند، این پدیده را تجربه کنند. از سوی دیگر مثلا دلیل پیشرفت آمریکا در اوایل دوران شکلگیریاش تا حدود زیادی این بود که «این کشور بستری مناسب برای دموکراسی و سرمایهگذاری بود» که در آن «برابری زمینه را برای پرورش اعتماد به نفس، جاهطلبی، آمادگی ورود به بازار و رقابت در آن و رشد روحیه فردگرایی و جسارت طلبی فراهم میکرد».
برخی از اقتصاددانان بر این باورند که شرکتهای بزرگتر در معرفی کالاها و خدمات ابتکاری مزیت دارند؛ زیرا میتوانند از پس سرمایهگذاری در ایده جدیدی که احتمال بیثمر بودنش وجود دارد و میتواند بسیار پرهزینه باشد، برآیند. مثلا RCA پیش از آنکه در تولید تلویزیونهای رنگی به موفقیت تجاری دست پیدا کند، بیش از شصت و پنج میلیون دلار را که در میانه قرن بیستم مبلغ بسیار زیادی بود، سرمایهگذاری کرد. همچنین بعضی از اقتصاددانان معتقدند که شرکتهای بزرگتر میتوانند افراد مستعدتری را برای طراحی ایدههای نو به خود جذب کنند. اما سلطه در بازار بدان اندازه که این اقتصاددانها گمان میکنند، حائز اهمیت نیست.
فردریک شرر (Frederic Scherer) خاطرنشان میکند که بیش از نیمی از شصت و یک اختراع مهم قرن بیستم را کسانی صورت دادند که استاد دانشگاه بودند یا به هیچ سازمان تحقیقاتی رسمیای وابستگی نداشتند. اختراع تلفن، لامپ و حتی دستگاه پرورش نوزادان نارس که به عنوان وسیلهای برای جذابتر شدن کارناوالهای شادی در کانی آیلند عرضه شده بود، همگی به تحقیق و توسعه خصوصی بازمیگردد. علاوه بر آن شرکتهای جاافتاده و تثبیت شده نیز گاهی اوقات در ارائه ابتکارات به کندی عمل میکنند.
مثلا ژیلت از ترس آنکه مبادا تیغ فولادی ضدزنگ جدیدش آن قدر کارا باشد که باعث شود فروش محصولاتش کاهش پیدا کند، در ارائه این محصول در دهه ۶۰ چندان عجله نکرد( معلوم شد که این نگرانی نیز مثل واهمه از بهکارگیری ماشینآلات نساجی در قرن هجدهم در انگلستان بیدلیل بوده است). آیبیام نیز تا وقتی که شرکتهای کوچک و تازهکاری مثل اپل و کمودور در ارائه کامپیوترهای شخصی با موفقیت روبهرو نشدند، تولید این محصول را به تاخیر انداخت. به علاوه شرکتهای پرسابقه و ثروتمند لزوما به استعدادها دسترسی بیشتری ندارند.
برخی از شرکتهای نرمافزاری سیلیکون ولی با تعبیه تخت در محل کار، ایجاد مکانی برای بازیهای فوتبال دستی و فریزبی و پرکردن اتاقها با غذاهای مجانی سعی کردهاند این مکانها را به گونهای طراحی کنند که استعداد نوآوری و خلاقیت در کارگران شکوفا شود. کارمندان شرکت فیلمسازی پیکسار نه در اتاقک، بلکه در «کلبههایی» که خودشان طراحی کردهاند کار میکنند تا بدین طریق، محیط ایدهآلی برای تفکر خلاق به وجود آید. تمایل افراد به تامل درباره ایدههای غیرمعمول و مواجهه با کسانی که نوآوریهای آنها را غیراخلاقی یا نامعقول میدانند نیز بر توانایی آنها جهت نوآوری موثر است. این فرآیند خلاق غالبا به طور بالقوه با عدم موفقیت و ورشکستگی مالی همراه است.
در حالت افراطی، نوآوری میتواند به تضاد با خانواده، دوستان و رهبران مذهبی و اجتماعی منجر شود. بنابراین نوآوری با پدیده روانشناختی اعتماد به نفس ارتباط دارد. آزادی سیاسی نیز یکی از ملزومات حائز اهمیت است. از آنجا که نوآوری غالبا به مبادله و بیان ایدهها نیاز دارد، آزادی مخالفت کردن از اهمیت ویژهای برخوردار است. همچنین بدان خاطر که نوآوری در اغلب موارد به واسطه میل کسب سود تحریک میشود، امنیت حقوق مالکیت نیز با تضمین امنیت افراد مبتکر در بهرهگیری از ثمرات کار خود، نقش یک محرک مهم را ایفا میکند. نوآوری علمی همانند خلاقیت هنری یا فلسفی در کشورهایی که از آزادی سیاسی بالاتری برخوردارند، به میزان بیشتری صورت خواهد پذیرفت.
به علاوه برای آنکه آزادی سیاسی با موفقیت همراه باشد، باید با ابتکار و نوآوری همراه شود تا به جای تامین امیال قدرتهای سیاسی، نیازهای مصرفکنندهها را برآورده نماید. اگرچه اقتصاددانی به نام کنت ارو (KENNETH ARROW) در دهه ۱۹۶۰ استدلال کرد که بازارهای آزاد به خاطر ترس از ریسک، کمتر از میزان بهینه در نوآوری سرمایهگذاری میکنند، اما رزنبرگ و بریدزل معتقدند که دلیل پیشرفت کشورهای غربی دقیقا این بود که «عکسلالعمل بازار به نوآوریها آزمایش موفقیت یا شکست آنها بود و این اثری بود که در نتیجه این حقیقت که هر کس باید ضرری را که متحمل شده بود به تنهایی به دوش میکشید، تشدید میشد.
این گونه استفاده از انگیزه رقابتی برای تشویق تغییر، گسستی آشکار از سنتها بود؛ زیرا جوامع و حاکمان آنها همواره به شدت در مقابل تغییر ایستادهاند، مگر آنکه تغییر قدرت و رفاه خود شخص حاکم را افزایش داده باشد». به نظر رزنبرگ و بریدزل، ریسکهای بالقوه نوآوری باعث میشود که در اقتصاد آزاد، سرمایه با آگاهی و هوشیاری بیشتری در مقایسه با اقتصادهای دستوری به کار گرفته میشود.
دورنمای سود انحصاری، انگیزه بسیار مهمی برای بروز نوآوری است. یک «تلهموش جدید» حداقل تا زمانی که رقبا از این ابتکار پیروی نکرده باشند، مزیتی را برای تولیدکنندهاش فراهم خواهد آورد. به قول شومپیتر «هر موفقیتی میتواند باعث شود که برای مدتی انحصار ایجاد شود» نمونهای برای اینکه نوآوریها غالبا با میل به کسب سود انحصاری آغاز میشود، صنعت فیلمسازی است. کارآفرینی به نام آدولف زوکر در اوایل شکلگیری صنعت فیلمسازی شرکت Paramount Pictures را به راهانداخت.
این بنگاه نیز همانند بسیاری از دیگر استودیوهای فیلمسازی، تمام فرآیند تولید فیلم از نوشتن متن تا تهیه و توزیع فیلم بین سینماهایی را که آنها نیز تحت مالکیت این شرکت بودند، انجام میداد. از آن جا که فیلمسازی همچنان ایدهای نسبتا تازه بود، منطقی بود که یک بنگاه واحد هم به تولید فیلم پرداخته و هم آنها را نمایش دهد. این مورد همانند شبکههای تلویزیونی بود که زمانی در مالکیت شرکتهای تولیدکننده تلویزیون بودند. در ۱۹۴۸ تصویب یک قانون ضدتراست به مالکیت استودیوهای فیلمسازی بر سینماها پایان داد.
اما انحصارهای دنیای واقعی در برخی مواقع به نوآوری کمک کردند. یک ابزار قانونی که برای حمایت از نوآوری و ترغیب آن طراحی شده حق ثبت است که یک انحصار حقوقی است که حق انحصاری کسب سود از پیادهسازی یک ایده را به صاحب آن ایده اعطا میکند. هر کس را که سعی کند از فروش چیزی که تحت پوشش حق ثبت فرد دیگری باشد سود به دست آورد، میتوان مورد پیگرد قرارداد و مجبور به بازپسدهی این سودها کرد.
با این همه اگرچه امکان وجود انحصار موقتی میتواند به بروز نوآوری کمک کند، انحصار دائمی میتواند مانعی سر راه آن به شمار رود. شرر مینویسد: «شرکتی که هماکنون بازار را تحت سلطه دارد، از افزایش سرعت بهبود محصولات خود چندان منتفع نخواهد شد». از این رو حق ثبتها تنها برای مدت محدودی اعطا میشوند. این امر تضمینکننده آن است که اگر شرکتها میخواهند سلطه خود را بر بازار حفظ کنند، باید همچنان به ارضای نیازهای مصرفکنندگان ادامه دهند. «اگر ورود یک مبتکر کوچکتر به بازار جایگاه شرکتهای مسلط را به خطر بیندازد و این شرکتها در اثر عملکرد ضعیف خود به جایگاه دوم تنزل یابند، ضرر زیادی خواهند کرد. اما اگر خوب عمل کنند، از سهم بیشتری در بازار برخوردار خواهند شد». علاوه بر مثال مربوط به آیبیام و اپل، تاریخ نوآوری در شرکتها آکنده از مثالهای دیگر است.
ناکامی هنری فورد در عرضه استارت برقی اتومبیل این فرصت را برای داجبرادرز ایجاد کرد که به رقابت با Model T بپردازد.
در دهه ۱۹۶۰ نیز زمانی که مدیران فروشگاههای بن فرانکلین، ایدههای یکی از کارمندان خود به نام سام والتون (Sam Walton) را نپذیرفتند، او خود فروشگاههای والمارت را تاسیس کرد.
درباره نویسنده: تیموتی سندفر(Timothy Sandefur)، نماینده اصلی در پروژه «آزادی اقتصادی» بنیاد حقوقی پاسیفیک در ساکرامنتوی کالیفرنیا است. وی همچنین عضو هیات تحریریه مجله لیبرتی (Liberty) است.
تیموتی سندفر
مترجمان: محمدصادق الحسینی، پریسا آقاکثیری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست