یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

معجزات هولناک


معجزات هولناک

درباره «آوارگان» نوشته فلنری اوکانر

از فلنری اوکانر (۱۹۶۴-۱۹۲۵) تاکنون سه کتاب به فارسی خوانده ایم. مجموعه داستان «شمعدانی» و رمان «شهود» را آذر عالی پور ترجمه کرده و رمان کوتاه «آوارگان» را احمد اخوت که در مجموعه رمان های کوتاه ادبیات جهان و توسط نشر فردا منتشر شد. کتاب با مقدمه شیرینی از سفر مترجم به جست وجوی شهر آبا و اجدادی اوکانر، پانزده سال بعد از مرگ او آغاز می شود. جذاب ترین بخش این مقدمه ملاقات احمد اخوت است با مردی که ادعا می کند الگوی اوکانر برای آفریدن شخصیت اصلی داستان «روز جزا» بوده. در پایان کتاب هم گفت وگویی با هورتون فوت درباره این کتاب آمده است. فوت فیلمنامه نویس فیلمی است که در ۱۹۷۶ با اقتباس از آوارگان ساخته شد. داستان با ورود مهاجران لهستانی به مزرعه یی در ایالت جنوبی جورجیا آغاز می شود.

کشیش کهنسالی به خانم مک اینتایر مالک مزرعه می قبولاند که به این آوارگان اروپایی مسکن و کار بدهد. حضور تازه واردها برای خانم و آقای شورتلی که قدیمی ترین کارگران مزرعه هستند گران تمام می شود. لهستانی های پرکار چند هفته پس از آمدن باعث اخراج دو کارگر سیاه پوست می شوند و این زنگ خطری است برای آقای شورتلی که پا به سن گذاشته و بیمار است و مدتی است که از پس کارها بر نمی آید. یک روز خانم شورتلی به طور اتفاقی گفت وگوی کشیش و صاحبخانه را می شنود و درمی یابد که نوبت اخراج آنها رسیده. شوهر و فرزندانش را وامی دارد که از مزرعه بگریزند و به جای دیگری بروند تا شرافت شان لکه دار نشود.

برای دوربین روایت اوکانر که تا اینجای داستان خانم شورتلی را یک لحظه رها نمی کرد هم ترک مزرعه دشوار است. فرار خانواده شورتلی باعث می شود که نظر خانم صاحبخانه آرام آرام نسبت به لهستانی ها تغییر کند. وقتی آقای شورتلی به مزرعه باز می گردد و خبر مرگ همسرش را به خانم صاحبخانه می دهد دیگر بدبینی این خانم ثروتمند به حداعلای خود رسیده است. داستان با صحنه شوک آور و تکان دهنده یی به پایان می رسد. آقای شورتلی در حضور تمام کارگران و خانم صاحبخانه مرد لهستانی را می کشد. داستان های اوکانر هم مثل دیگر نویسندگان جنوبی امریکا چون فاکنر، کارسن مک کالرز و ترومن کاپوتی پر است از مضامین مذهبی، کاتولیسمی عوامانه و خرافاتی که در صحنه های گروتسک یا حتی هجوآلود نمود می یابد.

جهان ماوراءالطبیعه برای مردمان بی سواد داستان های اوکانر همیشه در آستانه تجلی است. مثل صحنه یی در همین داستان آوارگان که برای خانم شورتلی رخ می دهد. بعد از چندبار خواندن مکاشفه یوحنا یک روز بالای تپه یی از زور قلب درد می ایستد و ناگهان پیکر عظیمی دربرابر این زن فربه و بی اطلاع ظاهر می شود و به او هشدار می دهد که غریبه ها ( لهستانی ها) هیچ کس را سالم نخواهند گذاشت. خلاصه او داستان سرزمین ها و مردمانی را می نویسد که وقوع معجزه برایشان اصلاً عجیب نیست. انگار به چشم خودشان مسیح را دیده باشند یا آنکه طوری زندگی کنند که سرگذشت شان در کتاب مقدس بیاید. خشونت مشخصه دیگر این داستان ها و جهان داستانی اوکانر است. خشونت درست در جایی از داستان بروز می کند که هیچ انتظارش را ندارید. فکر می کنید داستان مفرحی خوانده اید پر از شخصیت های ساده انگار و کم عقل.

اما اوکانر این همه را می نویسد تا فاجعه را به هولناک ترین وضع تصویر کند. او در همین داستان آوارگان سبعانه ترین سویه مهاجرت را تصویر می کند. مبارزه یی که لهستانی ها ناخواسته در آن وارد می شوند و در ابتدا به نظر می رسد که در آن پیروز خواهند شد. نظم امور را به هم می ریزند اما در عوض پرکار و قانع اند. دستشان هم مثل سیاه پوست ها کج نیست.

اما مهاجران هر چقدر هم که حسن نیت داشته باشند نمی توانند عادت بومیان یک سرزمین را تغییر دهند. مرگ مرد لهستانی را همان کسی تدارک می بیند و عملی می کند که تا صحنه پایانی رمان احساس می کردیم مثل فرشته ها بی گناه است یا آن که حداکثر در قاچاق مشروبات الکلی دست دارد. همان آقای شورتلی حرف گوش کن که عاشق زنش بود، ترمز دستی تراکتور را می کشد و کنار می ایستد تا مرد لهستانی له شود. اوکانر در رمان شهود هم مشابه همین صحنه را نوشته است البته بدون این که کسی کشته شود. پلیس راه اتومبیل هیزل شخصیت اصلی آن کتاب را از بالای یک سراشیبی به قعر دره هل می دهد. تصویر هر دو صحنه یکسان است.

سراشیبی تند، دشتی خلوت، آفتاب تند و یک عنصر متحرک که به سرعت پیش می رود. معدود آدم های حاضر در صحنه با خونسردی به واقعه نگاه می کنند. هرچند در این داستان وقتی مرد لهستانی جان می دهد خانم مک اینتایر هم از حال می رود. این صحنه دو صفحه یی در داستان آوارگان به نظر من آیینه سرشت نمای سبک و سلیقه داستان نویسی اوکانر است. حماقت، پوچی، طنز و عذاب که به صورت یک تراکتور بر سر بینوا ترین آدم داستان فرود می آید.

البته لهستانی هم به جای خودش نقشه هایی توی سر دارد و بی خود نیست که دیگران به او بدبین هستند. می توان حدس زد که یک کارگر سیاه پوست اوکانری بعد از دیدن صحنه کمر راست کند، عرق پیشانی اش را خشک کند و بعد به کارش ادامه بدهد. آخر گرچه صحنه بسیار هولناکی بود اما دست کم تا پنجاه سال بعد نمی توان آن را برای کسی تعریف کرد. آن وقت می شود گفت که این ماجرا یک معجزه واقعی بود که به چشم خودمان دیده ایم. مثل همیشه هم می شود گفت آوارگان نامی کنایی است. همان طور که حدس می زنید جز خانم مک اینتایر که صاحب مزرعه است آواره بودن در مورد تمام شخصیت های دیگر داستان صدق می کند. حتی کشیش پیری که از موعظه کردن خسته شده و دوست دارد در ایوان خانه یی بنشیند و برای طاووس ها نان خرد کند.

امیرحسین خورشیدفر



همچنین مشاهده کنید