چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

جاذبه ها و دافعه های پیدا و پنهان «کاپیتالیزم» و «پوپولیزم بازار»


جاذبه ها و دافعه های پیدا و پنهان «کاپیتالیزم» و «پوپولیزم بازار»

نقدی بر مقالة آقای دکتر غنی نژاد تحت عنوان «جذابیت های پنهانِ سوسیالیسم و پوپولیسم»

در آغاز، بد نیست به هراس ها و نگرانی های مشترک سه تن از برجسته ترین سیاستمداران دربارة ایالات متحده آمریکا نظری بیافکنیم:

۱) «روح زمانه دگرگون، رهبرانمان افرادی فاسد، و مردممان بی تفاوت خواهند شد. باید حکومت اشراف سالاریِ شرکت های انتفاعی را، که از همین حالا جرأت می کنند قوانین کشور را زیر پا گذارند، در بدو زایش، در هم شکنیم.»

۲) «در آینده ای نزدیک، بحرانی را پیش رو می بینم که مرا به شدت نگران ایمنی کشور می کند: شرکت ها بر سریر حاکمیت نشانده شده اند. این دوران، در بالاترین مراکز کشور، فساد را در پی خواهد داشت و قدرت سرمایه سعی خواهد کرد تا، با شکل دادن به جهت گیری ها و تعصبات مردم، تمامی ثروت کشور در دستانی معدود متمرکز و جمهوری نابود شود.»

۳) «نخستین حقیقت اینست که اگر مردم رشد قدرت خصوصی را تا جایی تحمل کنند که از حکومت دموکراتیک شان قدرتمندتر شود، آزادیِ عملِ دموکراسی در امان نخواهد بود و این، اساساً فاشیزم است- تملک دولت توسط یک فرد، یک گروه، یا هر قدرت کنترل کنندة دیگر. امروزه، در میان ما، یک تمرکز قدرت خصوصی، به گونه ای بی سابقه، در حال رشد است.»

این سخنان از کیست؟ سوسیالیست ها؟ یا پوپولیست های «عوام گرا»؟ پاسخ: هیچیک ! سخنان فوق، به ترتیب، متعلق است به: ۱- توماس جفرسون، سومین رئیس جمهور ایالات متحده (۱۸۲۶-۱۷۴۳). ۲- آبراهام لینکلن، شانزدهمین رئیس جمهور ایالات متحده (۱۸۶۵- ۱۸۰۹). ۳- فرانکلین دلانو روزولت، سی و دومین رئیس جمهور ایالات متحده (۱۹۴۵-۱۸۸۲).

اگر اینان امروز در قید حیات بودند، چه می گفتند؟!!! در حالی که حاکمیت سرمایه در ایالات متحده آمریکا، (این الگوی اقتصادی، سیاسی و اجتماعیِ شیفتگان کاپیتالیزم)، به جای نهادینه کردن دموکراسی، فساد را «آزاد» و نهادینه کرده است، مضحک است که جرج بوش پسر، چهل و سومین رئیس جمهور آن کشور، به زور توپ و تانک و بمباران، می خواهد دموکراسی ای را به کشورهای دیگر بفروشد که در کشور خودش، با حاکم شدن ابرشرکت ها، سیر قهقرائی طی می کند.

با فروپاشی «بلوک شرق» در اوایل دهه ۱۹۹۰، سرمایه داری یگانه راه بلامنازعِ دستیابی به توسعه و دموکراسی عنوان شده است. اما باید تاریخ و سیر تحولات اجتماعی و اقتصادی از چند قرن پیش به این سو را مرور کرد؟ اگر بنابر «اعتبار علمی» است، آیا می توان فورمولی مشخص را برای تمام دوران ها و تمام جوامع گوناگون بشری تجویز کرد؟ باید توجه داشت که در آغازِ شکل گیری نطفه های نظام تولید سرمایه داری در غرب، این نظام، در مقابله با نظام تولید فئودالی و با هدف جایگزینی آن، چاره ای جز گسستنِ زنجیرهای نظام حاکم و مقابله با تحجر، دیکتاتوری و موانع توسعه نداشت؛ باید برای به خدمت گرفتنِ نیروهای مولد، ابتدا آنها را «آزاد» می کرد. اما باید پرسید که آیا در این برهه از زمان، دموکراسی و آزادی باز هم می تواند رهاورد نظام سرمایه داری باشد؟ آیا نظام سرمایه داری به توسعه مطلوب در کشورهای جهان سوم و ایجاد دموکراسی در آنها انجامیده است؟ در کشورهای توسعه یافته صنعتی، چطور؟ آیا باز هم این نظام برای توسعه، یا حداقل، حفظ دموکراسی موجود اقدام می کند و یا درپی تحریف و متلاشی کردن آن است؟ حقیقت این است که با استقرار نظام سرمایه داری و استثمار زحمتکشان و بهره برداری های غیرانسانی از تلاش آنان، این چندین قرن مبارزات زحمتکشان در برابر استثمار نظام سرمایه داری بود که به تحکیم و توسعة تدریجیِ دموکراسی در غرب انجامید.

پس از انواع توطئه ها، سرانجام دولت های خانم تاچر در بریتانیا و ریگان در آمریکا به مقابله با این دستاوردها و سرکوب دموکراسی موظف شدند و این سرکوب ها طی دو دوره ریاست جمهوری جرج بوش پسر به شکلی وقیحانه تشدید شده است. آری ! با افزایش قدرت سیاسی ابرشرکت ها و سلطة آنان، قدرت سیاسی مردم به طور مداوم کاهش می یابد و دموکراسی هر چه بیشتر از معنا تهی خواهد شد. باید توجه داشت که عطش پایان نیافتنی سرمایه داری برای کسب تمامی قدرت، کلیة رسانه های بین المللی و بزرگ آمریکا را تا سال ۲۰۰۴ تحت مالکیت انحصاری ۵ ابرشرکت در آورده است۱ که در جهت نیل به اهداف خود، لازم می بیند بر نحوه تفکر انسان ها فرمان برانَد، تزریق اندیشه کند، به ایجاد تقاضاهای غیرواقعی در فریبنده ترین شکل ها دست زند و ناآگاهی را جایگزین دانایی کند، زیرا که «نادانیِ» جامعه تضمین کنندة «قدرت» حاکمانِ دست نشاندة پول و سرمایه است. اینجاست که «نادانی قدرت است!» (از شعارهای وارونة سه گانة رمان «۱۹۸۴» جرج اورول) خود را در نظام حاکمیت سرمایه نشان می دهد. «جرج اورول» در «۱۹۸۴»، تصویری هراسناک از یک جامعه تخیلی سوسیالیستی به تصویر می کشد. ولی امروز، به عیان می بینیم که همه هراس ها از جاسوسی در زندگی شخصی مردم، استراق سمع تلفنی، ردیابی مبادلات پست الکترونیکی، ردیابی خرید کتاب ها و کتاب های امانت گرفته شده از کتابخانه ها، نصب «تراشه های جاسوسی» روی تمام اجناس توسط شرکت های Procter & Gamble و ژیلت و اجناس فروشگاه های Wall Mart بدون اطلاع خریدار۲، زیر پا نهادن پی در پیِ آزادی های فردی و اجتماعی، بی اعتنایی و به تمسخر گرفتن کنوانسیون هایِ بین المللی درباره حقوق بشر، منع شکنجه، و … و … تحت نظام سرمایه داری حاکم بر یگانه ابر قدرت جهان و به دستور بالاترین تصمیم گیرندگان (رئیس جمهور ایالات متحده و «آژانس امنیت ملی»)، صورت می گیرد. این هم یکی دیگر از طنزهای تاریخ است که پیشگوییِ افسانه- مانند و هولناک «اورول» دربارة جامعه تخیلی سوسیالیستیِ «۱۹۸۴»، به بهترین شکل ممکن، واقعیت های هراسناک «امپراتوری جهانی» سرمایه داری را منعکس کند. همچنین شعار وارونه دیگر «۱۹۸۴» یعنی «جنگ صلح است!»، به بهترین شکل، آتش افروزی های «امپراتوری جهانی» را نشان می دهد. جنگ با تروریسم هم بهانه ای برای نظام سرمایه داری لجام گسیخته و خشونت بارِ کشور «الگوی آزادی» است تا کشورهای ناهمراه را به آتش و ویرانی کشد و سپس، به بهانه «باز سازی» برای چپاول و غارت هرچه بیشتر، در اختیار مالکان «امپراتوری جهانی» یعنی «ابرشرکت ها» قرار دهد. بد نیست بدانیم ۲۵ کشور در لیست انتظار محرمانة آمریکا برای تهاجم قرار دارند تا سپس توسط ابرشرکت های آمریکایی مثلاً «بازسازی» شوند. جهت صرفه جویی در وقت، قراردادهای «بازسازی» ها ، حتی پیش از تهاجم آمریکا، بین پنتاگون و ابرشرکت های خاصی به امضاء رسیده است۳.

آقای دکتر موسی غنی نژاد در مقاله «جذابیت های پنهان سوسیالیسم و پوپولیسم» مطالبی را در باب سوسیالیزم و «برادر ناتنی اش، پوپولیسم» مطرح فرموده اند که، به واقع، در حکمِ تطهیر کاپیتالیزم و پوپولیزم بازار است و جای بحث فراوان دارد- هر چند که، در محدودة موجود، جز به اختصار نمی توان به برخی از آنها پرداخت:

۱) فراز صفحه، با خطی خوش، به شعار «آزادی انتخاب، حق انسانی» مزین شده است. بد نیست با کنار گذاشتن «رویکردهای عرفانی» و «فاقد اعتبار علمی»، فقط نیم نگاهی به جهان واقعیِ پیرامون مان اندازیم و ببینیم که آیا سیستم حاکمیت سرمایه اصلاً جایی برای «آزادی انتخاب» مردم عادی (و نه فقط صاحبان سرمایه- و به تبع آن- قدرت) و برخورداری آنان از «حقوق انسانی» شان باقی گذاشته است یا خیر. لازم نیست تاریخ مشعشع پایبندی ایالات متحده آمریکا (این «الگوی آزادی») از پایان جنگ جهانی دوم به این سو نسبت به «آزادی انتخاب» و «حقوق انسانی» را مرور کنیم. نگاهی گذرا به عملکرد غیرانسانی سیستم حاکم بر آن کشور فقط در چند سال اخیر گویای میزان احترام این پرچمدار حاکمیت سرمایه به «آزادی انتخاب»، «حقوق انسانی» و کنوانسیون های بین المللی، هم در سطح جهانی و هم در حق شهروندان خود آن کشور است. فرزندم می پرسد رابطة کودتا و سر نیزه در عمل (ایران: ۱۳۳۲، گواتمالا: ۱۹۵۴، یونان: ۱۹۴۶و ۱۹۶۷، شیلی: ۱۹۷۳ و … و … و … این قصه سر دراز دارد) با «آزادی انتخاب» و «حقوق انسانی» در سخن چیست؟ پرسش او را چگونه می توان پاسخ گفت؟

۲) بند اول مقالة «جذابیت ها … » مساوات طلبی، نفی سلطه گری و استثمار را به عنوان «وجه مشترک تقریباً کل مکاتب فکری» مطرح می کند. جدا از هرگونه جذابیت و امتیازی که بتوان برای سیستم سرمایه داری قائل شد، آیا به راستی می توان در بر شمردن «مساوات طلبی، نفی سلطه گری و استثمار» به عنوان آرمان های مکاتب فکری حامیِ کاپیتالیزمِ جدی بود؟! تصور می شود این بیشتر جنبة مزاح داشته باشد.

۳) در بند دوم مقالة «جذابیت ها …»، عنوان شده: «اگر با ارادة مختار انسان ها نتوان حوادث را تغییر داد، آزادی و مسئولیت فردی چه معنایی پیدا می کند؟». آیا واقعاً باید باور کرد که سیستم حاکمیت سرمایه اجازه می دهد «انسان ها» با ارادة مختار خود سیر حوادث را تغییر دهند؟ به احتمال قوی، منظور از انسان ها، «صاحبان سرمایه» است. از سوی دیگر، باید دید «آزادی» و «مسئولیت فردی» در سیستم حاکمیت سرمایه چه معنای مشخصی دارد؟ کمی پائین تر خواهیم دید.

۴) کمی جلوتر، همین بند تقدیر گرایی سوسیالیزم را «توجیه کنندة سرکوب ضد انقلابیون» می داند. کاش این سؤال نیز بررسی می شد که در نظامِ حاکمیت سرمایه، چه چیزی توجیه کنندة کشتارهای جمعی و قتل میلیون ها میلیون انسان بی گناه توسط الگوی اخلاقی، سیاسی، و اقتصادی شیفتگان کاپیتالیزم (ایالات متحده آمریکا) است؟

۵) بند دوم: «(در نظام سوسیالیستی) آنهایی را که به خاطر حفظ منافع طبقاتی، سد راه تاریخ می شوند باید از میان برداشت». آیا به عمد فراموش می شود که سیستم حاکمیت سرمایه به خاطر حفظ منافع اربابانش، میلیون ها نفر را به کام مرگ فرستاده و همچنان می فرستد؟

۶) بند سوم: «آزادی انتخاب به طور منطقی معنای دیگری جز این ندارد که هرکس مسئول نتایج خوب و بد تصمیم های خود است». اگر شکی هم وجود داشت، اکنون کاملاً روشن می شود که منظور از «مسئولیت» صرفاً قبول نتیجة تصمیمات شخصی است و نه هیچ گونه مسئولیتی در قبال اجتماع. تعریفی که این نوع برداشت از واژة «مسئولیت» به دست می دهد مانند قبول تبعاتِ برد و باخت های یک قمار باز در قمارهای فردی خویش است. «امروز می برد و فردا می بازد»! آرمان های اجتماعی که سهل است، گویا صاحب سرمایه در قبال کارکنان، کارگران، طلبکاران، همسایگان واحد اقتصادی اش و محیط زیست، مسئولیت چندانی ندارد. مقالة «جذابیت ها … » همه چیز را صرفاً از منظری فردی می نگرد. و، این تنزل واژة «مسئولیت» به پائین ترین سطح ممکن است. آزادی و مسئولیتی که مدافعان حاکمیت سرمایه از آن سخن می گویند، عاری از هرگونه مسئولیت پذیری در قبال آرمان های اجتماعی است که طبیعتاً از منظر توجه به منافع فردیِ صرف ناشی می شود. البته که باید انسان های ضعیف را به امان خدا سپرد:

I am alright Jack !

۷) بند سوم: «انسان ها به رغم آن که به طورِ طبیعی آزادی را ترجیح می دهند، اما … از مسئولیت ناشی از نتایج احتمالی ناخوشایند آن گریزانند». در سیستم حاکمیت سرمایه، انسان های ضعیف و متوسط صرفاً گزینه های معدودی برای انتخاب دارند. کدام «آزادی انتخاب»؟ طیف وسیع انتخاب، نه فقط برای خود- که حتی حق تعیین سرنوشت انسان های کوچک و متوسط، در اختیار زورمدارانِ نظام حاکمیت سرمایه است.

۸) بند سوم: «مطلوب انسان ها آزادی بدون مسئولیت است». آزادی بدون مسئولیت، در واقع، مطلوب قدرتمندان نظام حاکمیت سرمایه است که آزادی را صرفاً برای تأمین منافع فردی خود می خواهند و خفقان، یا در بهترین حالت ناآگاهی و بی تفاوتی، را برای دیگران. راستی، «آزادی» و «مسئولیت پذیری فردی» در شیلی پس از کودتای ۱۹۷۳ (با مثلث «سیا»- «ژنرال پینوشه»- «پرفسور میلتون فریدمن») که «حقوق مالکیت فردی به دقت و روشنی تعریف شده» بود، در چه قالبی می گنجد؟ در ایالات متحدة پرزیدنت ریگان و بریتانیای کبیر خانم مارگارت تاچر- دوستان جانی و حامیان پر و پا قرصِ ژنرال کودتاچی و دوستش پرفسور میلتون فریدمن- چطور؟

۹) بند سوم: «(آزادی بدون مسئولیت) در جوامع مدرن مبتنی بر حقوق فردی و در رأس آنها مالکیت خصوصی (فردی) ناممکن است»! – کدام مسئولیت؟ حاکمیت سرمایه قرن هاست که میلیون ها مردم بی دفاع را در هرگوشه از عرصة گیتی به خاک و خون کشیده است. از قرن ها استعمار بریتانیای کبیر و فرانسه و پرتغال و هلند و اسپانیا بگوئیم؟ یا از دست کم، ۶۰-۵۰ سال کشتارهای میلیونی ایالات متحدة آمریکا در کره، ویتنام، لائوس، کامبوج، اندونزی، یونان، شیلی، هائیتی و سرتاسر آمریکای لاتین؟ کدام یک از «مسئولان» این نسل کشی ها به عواقب جنایات هولناک خود گرفتار آمده اند؟ آیا باز هم می توان گفت که «(آزادی بدون مسئولیت) در جوامع مدرنِ مبتنی بر حقوق فردی و در رأس آنها مالکیت خصوصی (فردی) ناممکن است»؟!! و «هرکس مسئول نتایج خوب و بد تصمیم های خود است»؟! تمام این مصائب از حرص و طمع پایان ناپذیر غول های سرمایه داری به رشد اختاپوس وار به هر بهایی، حتی نابودی هرچه بر سر راه آنهاست، نشأت می گیرد. اصل حاکم در نظام حاکمیت سرمایه، نه هیچ گونه اصل اخلاقی یا «مسئولیت پذیری»(!)، که "استحصال حد اکثر منافع" اولین اصلِ هر کتاب درسی اقتصاد خرد است که بی رحمانه در مغز دانشجویانمان فرو می کنیم.

۱۰) بند سوم:«هر جا که حقوق مالکیت فردی به دقت و روشنی تعریف و معین شود حدود اختیارات (آزادی) و مسئولیت افراد نیز به همان دقت و روشنی معلوم خواهد بود. اما هرگاه که مالکیت جمعی یا مشاع باشد، مسئولیت پذیری فردی رنگ خواهد باخت». حتی اگر ذره ای حقیقت در این مطلب باشد، بیان آن و تأکید بر آن، در واقع، تشویق به مسئولیت گریزی در قبال مالکیت مشاع است و ترویج کنندة این دیدگاه که «فقط آنچه مال من است اهمیت دارد». این «به لحاظ اخلاقی، غیر قابل دفاع» است.

۱۱) بند سوم: «سوسیالیسم سرزمین موعود مسئولیت گریزان است، آن ها که در صدد حداقل کردن تلاش خود و حداکثر کردن بهره مندی از محصول تلاش دیگران هستند». آقای دکتر! در مطالب شما، همه چیز کاملاً وارونه جلوه داده شده است. اصل «استحصال حداکثر منافع» قاعدة طلاییِ کدام سیستم است؟! شاید هم شما درست می گویید و: (الف) اصل «استحصال حداکثر منافع»

یک اشتباه فاحش چاپی در کلیة متون درسی اقتصاد سرمایه داری است! و (ب) در سیستم حاکمیت سرمایه، حتماً این «زحمتکشان» هستند که در صدد حداقل کردن تلاش خود و حداکثر کردن بهره مندی از محصول تلاش «سرمایه داران» هستند !! آری! شک نباید کرد که روز سیاه و شب سپید است!

۱۲) بند سوم: «مالکیت جمعی (یعنی آنچه مال من نیست!) معنای دیگری جز ایجاد گسست میان اعمال افراد و نتایج مترتب بر آن ها ندارد». آیا سرمایه دار نیز از کارگرانش می پذیرد که به واحد تحت تملک او (یعنی آنچه مال آنها نیست) همین گونه بنگرند؟ یا این که فقط باید به مالکیت جمعی این گونه نگریست؟

۱۳) بند سوم: «سوسیالیسم را در واقع می توان نوعی بازگشت به ارزش های جمعی جوامع قبیله ای و سنتی تلقی کرد». و کاپیتالیزم، به راستی، نوعی بازگشت به ارزش های جنگل و «بقای اصلح»

Survival of the fittest))است که سهم محتوم ضعفا (و نه فقط ضعفا، که نیز حریفانِ ضعیف تر از «سلطان جنگل») دریده شدن است.

۱۴) بند سوم: «(در جامعه کمونیستی) سهم هر کس تابعی از میزان تلاش او نیست». آیا در سیستم حاکمیت سرمایه، سهم سرمایه دار تابعی از میزان «تلاش» اوست؟! و آیا سهم زحمتکشانِ دستگاه سرمایه دار تابعی از میزان تلاش آنهاست؟ راستی، معیار سنجش میزان «تلاش» افراد چیست؟ آیا آن چه جهان سرمایه داری از بقیة جهان به غارت برده و نیز منافع ناشی از استثمار زحمتکشان در خود جهان سرمایه داری و بقیة جهان، به راستی، سهمی است که از بابت «تلاش» سرمایه دار «جهان مدرن» عایدش شده است؟!!

۱۵) بند چهارم: «وجوه مشترک زیادی میان سوسیالیسم و پوپولیسم وجود دارد … (در پوپولیسم)، مردم هیچ مسئولیتی در قبال مشکلاتی که با آنها درگیر هستند مانند فقر، فساد و مسائل اجتماعی ندارند. همه مشکلات از ناحیه دیگران یعنی بیگانگان و غیرخودی ها نشأت می گیرد». مسلماً همه مشکلات از بیگانگان و غیرخودی ها نشأت نمی گیرد، ولی آیا به روی مسائلی که ناشی از حاکمیت سرمایه و کارگزاران و تصمیمگیران داخلی و خارجی آن است، و از ارزش قائل نشدن برای انسان ها و دیدن همه مسائل از منظر سود و زیان مالی ناشی می شود باید چشم فرو بست؟ آن چه در باب پوپولیسم در مقالة «جذابیت ها … » عنوان شده است نه تنها به حکومت های جدید ضد امپریالیستِ منتخب مردم آمریکای لاتین (از جمله ونزوئلا) شباهتی ندارد که بیشتر یادآور فرمایشات رئیس جمهور ایالات متحده آمریکاست که به تحمیقِ «عوام» می پردازد و بر موج ارتجاعی ترین احساساتشان سوار می شود تا هر چه بیشتر اهداف ضد انسانی حاکمیت سرمایه را برآورده سازد. وی بارها مدعی شده که از خدا الهام می گیرد و افاضات و اعمالش (دروغ ها و جنایاتش) فرمان خداست. او و یاران نومحافظه کارش که همگی ارتباطات گسترده، عمیق و دیرینه با بزرگترین ابرشرکت ها دارند نیز مشکلات مردم آمریکا را به گروه های تروریستی و چند کشور کوچک نافرمان منتسب می کنند و وعده می دهند که «با خنثی کردن آنها و افشای توطئه گران (و البته کشتار میلیون ها نفر خاورمیانه ای در حملات موشکی اتمی)، به زودی و به راحتی بر همه مشکلات غلبه خواهند کرد». لازمست بپرسیم افکار متحجر پروتستان های «کلیسای انجیلی» که دولت نو محافظه کاران بر موج آنها سوار بود و به خرافاتشان دامن می زد، با پیشرفته ترین دستاوردهای علوم و تکنولوژی چگونه قابل جمع است؟! لختی اندیشیدن در این خصوص شاید روشن کند که برای ادامة حیاتِ حاکمیت سرمایه، در کنار مشت آهنین بازار، «پوپولیزم بازاری»، عوام فریبی و شستشوی مغزی به مدد رسانه های تحت تملک ابرشرکت ها نیز از ضروریات است.

خلیل شهابی

برای خواندن متن مقاله ی دکتر غنی نژاد به این آدرس مراجعه کنید :

http://rastak.com/showtext.php?id=۲۷۳

۱- «اعترافات یک جنایتکار اقتصادی» نشر اختران، یادداشت شماره ۱۳ مترجمان، ص ۴۰۰.

۲- Liz McIntyre (Communications Director, Consumers Against

Supermarket Privacy Invasion & Numbering), author of the book "Spychips: How Major Corporations and Government Plan to Track your Every Move with RFID" – “Democracy Now”, March ۱st, ۲۰۰۶

۳- Naomi Klein:“The rise of disaster capitalism” – “The Nation”, May ۰۲, ۲۰۰۵

گرفته از انجمن فرهنگی هنری سایه