پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
مجله ویستا

قصه گو اما


قصه گو اما

نگاهی به فیلم «سیب و سلما» به کارگردانی حبیب الله بهمنی

فیلم های منتسب به ژانر دینی (در صورت توافق بر سر داشتن عنوان ژانر بر این دایره محتوایی) بیش از همه، پمپاژ مفهوم اخلاق در قالب نمادهای معناگرا را دستمایه قرار می دهند.

این نمادگرایی بدست نمی آید جز اینکه هم آشنایی و تسلط بر «معنا» (محتوا) وجود داشته باشد و هم «فرم» مستلزم و منطبق با اثری سینمایی لحاظ شود. همچنان که بوده اند آثاری این چنین (بچه های آسمان، طلا و مس و...) که این پایه را ملاک قرار داده اند و خوش ساخت نیز درآمده اند.

اصل؛ رهایی از شعارزدگی است (در این نوع آثار معناگرا) که در فیلمی همانند «سیب و سلما» تازه ترین ساخته حبیب الله بهمنی با وجود حفظ فرم سینمایی اما به دلیل نداشتن فیلمنامه ای پرکشش و دارای نقطه تعلیق، داستان گویی خود را به کمایی طولانی (و شاید نسبتاً نتیجه گیر) برده است.

فیلم روایت جوانی طلبه است که بر حسب اتفاق (به عنوان نقطه آغاز داستان) سیبی را گاز می زند، اما در پی گرفتن حلالیت از صاحب درخت دچار اتفاقاتی می شود.

بهره کارگردان (حبیب الله بهمنی) از ادوات نیازمند نمایش سادگی، اتفاقی جالب در سینمایی با تم معناگر است؛ دائماً کارکترهای دخیل در قصه را در بستری میل دهنده به متافیزیک قرار می دهد و این را می توان در لوکیشن هایی پر جزئیات هم دید. به ویژه اینکه موسیقی آرام و قاب بندی های دوربین نیز متناسب با روایت، کارایی یافته است.

از همین جهت؛ «نماد» حرف نخست را در این کات بندی های ریخته شده در المان های داستانی می زند. چنان که ابزارهای فیلم و ارتزاق کار از عناصری همچون آب، باد، برگ و جز آن (که هرکدام نماد و عنصری با صفت در دین محسوب می شود) در لوکیشن های واقع گرا، نشان از مأنوس شدن و امتداد طبیعت در مسیر ماوراء طبیعت دارد؛ این طریقی خوب برای سکانداری معناگرایی و متافیزیکی بوده که سینمای مبتنی بر مفاهیم دینی برای خروج از «تصنع» به آن نیاز دارد. این درآمیختگی جالب، تاب و تفسیر معنایی فیلم را هم مضاعف کرده است.

در کنار دکوپاژهای نسبتاً با کیفیت، اما وجود میزانسن هایی قوی (با دخل و تصرف دیالوگ هایی پر تپش که جایش خالی است) حلقه مفقوده ای به حساب می آید که کمتر می توان شاهدش بود؛ هرچه هست وظیفه بازیگر طلبه، ایمایی از جهان تصویری فیلمساز نمی دهد و هدف را تصنعی نگه داشته است که این هم به بازی او برمی گردد و هم به دایره اختیاراتش در نقش!

حال؛ اینکه چه داستانی به وسیله چه کارآکترهایی به این فضا پرتاب شده باشد در مقام سؤال اصلی است و این را باید همان ضعف «سیب و سلما» دانست. تکلیف سوژه که مشخص بوده اما نوع پرداختش در این مقیاس سینمایی، اشکالی است که دامن گیر تمام قصه شده است. قصه گویی در «سیب و سلما» جز تک روایت اصلی (و در ادامه ورود نیمه دیگر داستان که مالک میوه باشد) صحنه تازه ای را به تصویر نکشیده؛ از این بابت که نیازمند خرده روایت هایی در حاشیه است تا «تعلیق» و احیاناً «گره داستانی» را عصای دست فیلمساز داشته باشد. این گونه هم فیلمنامه را باید نوعی لقمه دور سر چرخاندن تلقی کرد که در عین استفاده از فرمی (نسبی) سینمایی اما بسیار ساده و بی پیله حرکت می کند.

این سوژه کوچک، کمتر به تنهایی توان پرداخت در فرم سینمایی را دارد و نیاز به تراکم بیشتری از روایت های کوچک و شاخ و برگ دادن حاشیه ای اما مرتبط را احساس می کند تا مخاطب درگیر کرختی ناشی از تقلا در یک خط صرف قصه گویی-راکد و کشدار بی جاذبه- نباشد.

شاید در ریتمی یکسان قرارگرفته اما «اوج و فرود» به عنوان اصلی، می تواند و باید در خدمت این نوع آثار نتیجه گرا گماشته شود؛ که در این کار چنین رخدادی کمتر به چشم آمده!

کارکترها و عدم شخصیت پردازی شان (که شاید تنها نقطه قابل قبول جعفر دهقان باشد) به خصوص در شخصیت ابتدایی، متأسفانه قصه را عقیم نگه می دارد؛ ترسیم طلبه ای که جز قرآن و نماز، کار دیگری هم بلد نیست، دیالوگ هایش غیرمأنوس و شعاری بوده، در حل مسائل پیش پا افتاده عاجز است و نهایتا تقسیم و تشریح وظایف برایش؛ ساده لوحی خاصی از او را توی ذوق بیننده می زند. این محصور کردن با کدبندی های مشخص فیلمساز، جای توجیه نخواهد داشت چرا که در عمل فیلم را در حالتی تصنعی قرار داده است.

این در حالی است که درام نیمه دوم قصه نیز- که رگه داستانی طلبه را به آدم های متملک درخت سیب و باغ ربط داده و سعی در هادی شدن طلبه برای آنان دارد- چندان خوب از کار درنیامده؛ قادر به گزارش اتفاق برای مخاطب به حد قابل نیست و همچنین نتوانسته لایه برداری درست و مکفی از روایت و کارکترهای دخیل در قصه بدهد که اینها از ضعف فیلمنامه خوشبختانه قصه گو و سوژه دار اما متأسفانه با پرداخت ساده و روراست متن «سیب و سلما» است.

همچنان که وجود برخی سکانس های فیلم همچون خواب دیدگی شخصیت اصلی قصه (آن هم با فضایی عاشقانه و دل در گرو سلما؛ صاحب باغ نهادن) اصلا معنایی در این فرم قصه گویی نمی دهد!

البته تا انتهای فیلم، مخاطب تمام این کدبندی ها را به مثابه پله زدنی لو دهنده و برای نیل به پایانی کلیشه ای ترسیم می کند که خوشبختانه فیلمساز از این سیبل، خود را جدا کرده و با نتیجه دهی خاص فیلم، بار معنایی قصه را نیز به دل مخاطب می نشاند (فرار از وصل ها و عشق های همیشگی سینما)

در هر حال؛ «سیب و سلما» می تواند فیلمی با قابلیت سینمای دینی شمرده شود؛ چرا که به طریقی سوژه داشته و آن را در بسط پرورش گمارده است. اینکه چقدر از توانش برآمده نیز بیشتر به فیلمنامه نه چندان قوی و جز نگرش برمی گردد که می توانست به همت کارکترهایی توانمندتر، حل مسئله را بهتر عرضه کند.

محسن غلامی