یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

فراموش کردن خنده


فراموش کردن خنده

نگاهی به داستان بلند مساله زن ها بودند, نوشته علی صالحی

از علی صالحی پیش از این مجموعه داستان لکه های گل به چاپ رسیده است؛ مجموعه داستانی که بیانگر ارائه مدرن موضوع ها و بن مایه های بومی است. داستان بلند «مساله زن ها بودند»، اما تلاشی است برای بیان تجربه یی جدید در نگارش که البته در توجهی عمیق تر همان دغدغه ها و مضامین قبلی مانند فقر و جهل و دشواری های زندگی انسان ها در مناطق محروم خود را به رخ می کشند. به دلیل گسست های عامدانه ساختار داستان و کمرنگ بودن خط داستانی در آن شاید نشود ماجرای این متن را به سادگی تعریف کرد، اما همین قدر می توان گفت این داستان به شکلی موازی به دو وجه از شخصیت مرد جوانی به نام امیر می پردازد. ابتدا وجه دندانپزشک بودن او که در ناحیه یی محروم تحت سلطه باورهای سنتی و گاه خرافی از یک سو و از سوی دیگر با تنگ نظری های همکاران خود رو به روست. سپس وجه دوم شخصیت او که شیفتگی به نگارش داستان است. در این وجه نیز او به شدت از نابسامانی های اطراف خود در رنج است و می خواهد روایتگر درد و ستمی بشود که بر اهالی آن منطقه و به خصوص بر زنان آن دیار می رود.

▪ گونه؛ زیر متن این داستان بلند، فراداستان هایی است که در دهه های اخیر نگارش آنها شتابی روزافزون داشته است. دلایل این نامگذاری، ویژگی های مشترک این داستان و سایر فراداستان هاست که عبارتند از؛

الف) افشای شگرد و موضوع نوشتار قرار گرفتن آفرینش داستان.

ب) ترکیب کلاژگونه یی که شامل شعر، داستان کوتاه و نقد هزل گونه است.

پ) استوار نبودن بر ساختاری منسجم و بالطبع نفی تعلیق داستانی در تعریف واقع گرایانه آن.

ت) ارائه نوعی اتوبیوگرافی از نویسنده. س- پایان بندی نامعمول و خیال گونه داستان.

▪ شخصیت پردازی؛ شخصیت محوری این داستان امیر یا همان دندانپزشکی است که از طرفی نمی خواهد توجهش به بیماران به انگیزه پول باشد و از طرف دیگر نظم حضور در درمانگاه را به دلیل دغدغه های هنرمندانه برنمی تابد. از سوی دیگر هم میان انتخاب تکنیک های جدید نوشتن و پرداختن به فقر مزمن منطقه، عملاً دومی را برمی انگیزد. شخصیت مهم بعدی زنی است به نام حلیمه که برآمده از داستان های امیر است، هر چند ریشه در زندگی واقعی کل زنان منطقه هم دارد و به نوعی نماد همه آنهاست. دلیل اهمیت ساختاری این شخصیت آن است که داستان از همان صفحه اول با شکل گرفتن او آغاز می شود و با او نیز پایان می یابد. ابتدا در صفحه های ۸۵ تا ۸۷ (فصل ماقبل پایان) شاهد گفت وگوی او و امیر درباره چاپ داستانی از زندگی حلیمه می شویم و او امیر را تشویق می کند که با هم نزد ناشر بروند. سپس در صفحه ۹۴ که پایان داستان است، چون امیر نتوانسته داستان زندگی حلیمه را به چاپ برساند او؛ «ناگهان مثل کوزه یی که ضربه محکمی خورده باشد، خرد شد و سر جای او زن های دیگر بلند شدند و دست های لرزان شان را به طرف امیر دراز کردند.» در اینجا کاملاً آشکار می شود که حلیمه فرد نیست بلکه نمونه نوعی و نماد همه زنان دیگر است که پس از خرد شدن او از خاکش برمی خیزند.

▪ شگرد روایت؛ امیر برای خلق شخصیت های داستانی لازم می بیند که با آنها همسان پنداری کند و عیناً دردهای آنها را تجربه کند تا بتواند آن دردها را روایت کند. آشکار است که نویسنده می خواهد بگوید شگرد او هم برای خلق شخصیت های داستانی اش همین است. از سوی دیگر در این داستان سعی شده است لحن های مختلف آزاد شود تا صدای بیمار و پزشک و خدمتکار و داستان نویس و منتقد شنیده شود. در این داستان تلاش شده است راوی های یکسان یا زمان های یکسان در روایت ایجاد نشود، لذا ما مدام شاهد تغییر راوی ها یا زمان های روایت می شویم. مثلاً صفحه ۵۳ ابتدا با تک گفتار حلیمه آغاز می شود، سپس راوی، سوم شخص می شود و در صفحه ۵۴ این راوی سوم شخص به اول شخص بیرونی بدل می شود. نوآوری نویسنده عمدتاً در روش برخورد او با فقر اقتصادی و فرهنگی شخصیت های داستانش بروز می کند. به این ترتیب که او می داند امروزه دیگر نوشتن درباره فقر نمی تواند تابع روش های کهنه یی باشد که از دهه ها قبل تاکنون رواج داشته است. او با نوعی فاصله گذاری هنری، فقر و رنج مردم محروم را روایت می کند. انگیزه او برای انتخاب این مضمون ها، تجربه های زیستی نویسنده است. به عبارت دیگر تجربه زیستی او در جامعه یی فقرزده با باورهای اسطوره عاملی می شود برای روایت مشقت های اقتصادی و دشواری های باورهای اسطوره یی در جهانی غیراسطوره یی.

این داستان نشان می دهد نویسنده هر کار کند نمی تواند بر نابسامانی ها چشم ببندد. در اینجاست که دشوار بودن نوشتن خود را می نمایاند. در جهانی تباه و انسان هایی تباه چگونه می توان درباره زندگی زنانی نوشت که حتی خندیدن را نیز فراموش کرده اند؟ یا به عبارت بهتر آنها را در موقعیتی نگه داشته اند که خندیدن را فراموش کنند و احتمالاً گریه را بستایند. در این زمان است که او ابتدا تصمیم می گیرد دیگر نوشتن را کنار بگذارد (صفحه ۶۹ کتاب) اما به زودی و در فصل بعدی داستان معلوم می شود که او به گونه یی غیرارادی و ناخودآگاه نمی تواند روایتگر حلیمه و زنان دیگری همچون او نباشد، زنانی همسان حلیمه . و اگر خود او هم بخواهد نمی تواند ننویسد. در این حالت شاید بهتر باشد که بگوییم او نویسانده می شود.

▪ پایان بندی؛ داستان از نظر نحوه پایان بندی آخر زمانی است و جایی برای امیدهای واهی خواننده باقی نمی گذارد. دلیل این سخن دشواری های چاره ناپذیری است که در برابر امیر رخ می نماید. این دشواری ها عبارتند از؛ الف- محاکمه شدن از سوی همکاران به خاطر پول نگرفتن از بیماران یا بی نظمی و ترجیح دادن نوشتن به طبابت. ب- ممانعت ناشران از چاپ آثار او چرا که شیوه نوشتن او به مذاق ناشران خوش نمی آید. پ- بی توجهی منتقدان به نوشته های او به سبب آنکه تمام هم و غم شان معرفی آثار دوستان شان است. ت- بی توجهی پایتخت نشینان به نویسندگان شهرستانی و تنها به مرکزنشینان پرداختن. س -در نهایت مورد هجوم و حمله قرار گرفتن از سوی شخصیت های داستانی خود، به گونه یی که ناچار می شود مانند دیوانه ها سر به بیابان بگذارد و احتمالاً به وسیله کلاغ ها بمیرد. مفاهیمی که در سطرهای پایانی خود را نشان می دهند اینها هستند؛ تیرگی، نومیدی، سقوط ارزش ها، هبوط انسان و در نهایت مردن به مرگی فجیع.

▪ تاویل؛ مهم ترین درونمایه داستان حضور نوعی دیدگاه اصالت زن است. زنان در جوامع توسعه نیافته بیش از مردان رنج می کشند و دچار ستم مضاعف از سوی مردان اند، از همین رو ذهن نویسنده درون متنی یعنی امیر را تسخیر می کنند. از سوی دیگر با توجه به بحث های مطالعات فرهنگی، می توان شاهد بروز تعصبات قومی- جنسیتی و فرهنگی شد و از این نظر دید که چگونه زن جنس دوم به حساب می آید و مایملکی پنهان کردنی به شمار می رود. وجه دیگر تاویلی، توجه به فقر فزاینده منطقه است که می تواند عامل اصلی تباهی عنوان شود. در این داستان می توان دید که چگونه عناصری از جهان مدرن مانند تکنولوژی دندانپزشکی جدید یا اتومبیل یا تلفن در کنار فقر فزاینده فرهنگی و باورهایی ماقبل مدرن قرار می گیرند تا به نوعی اسکیزوفرنی اجتماعی دامن بزنند. با توجه به این نکته ها آیا نمی توان خوانش دیگری هم از این داستان داشت؟ خوانشی که بگوید این متن صرفاً هجویه یی است بر فراداستان های ایرانی که بی توجه به واقعیت های اجتماعی- فرهنگی جامعه ما تنها پïزی فراداستانی می دهند؟

▪ اشکال ها؛ اولین مورد نحوه برخورد امیر در صفحه ۱۷ با روزنامه فروش است. امیر که دانشجوی دندانپزشکی است و در عین حال اهل نوشتن داستان و شاهدی بر رنج کشیدن های انسان هاست، درست مانند نوجوانی ۱۰ ، ۱۲ ساله با ساده لوحی باور ناپذیری به یک روزنامه فروش می گوید؛ «ببخشید یعنی همه رو خریدن؟» «ببخشید همیشه تمام شماره هاش رو می برن یا فقط همون که قصه منو چاپ کرده بود بردن؟» «ببخشید می خواستم ببینم خودت اون روزنامه رو نخوندی؟ اگه خوندی نظرت...» به نظر می رسد جمله ها فکاهه است اما چون به بافت صحنه دقت می کنیم درمی یابیم این طور نیست و امیر کاملاً جدی حرف می زند. دومین مورد که به کل ساختار متن مربوط می شود، نشان می دهد صالحی در این داستان «خودش» نبوده؛ خودی که در مجموعه داستان لکه های گل دیده می شود. این متن بیشتر بیان ناراحتی ها و گلایه های نویسنده از نویسندگان و منتقدان و ناشران است. حتی اگر قبول کنیم سخنانش هم درست باشد، به نظر نگارنده بهتر بود او فارغ از این کژی ها داستان خودش را بنویسد؛ داستانی که برآمده از جغرافیای زیستی او، فرهنگ، باورها و غرابت ناحیه یی است که در آن به سر می برد. به علاوه آگاهی های فنی او به عنوان نویسنده یی که چگونه نوشتن را می داند و از مباحث نقادانه آگاه است.

محمدرضا گودرزی