دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

نویسنده در مقام کاشف


نویسنده در مقام کاشف

یادداشتی به مناسبت چاپ مجموعه داستان«تو هیچ گپ نزن»

افغانستان به عنوان زادگاه «محمدحسین محمدی» همیشه در داستان هایش معنای پررنگی داشته است. آداب و رسوم مردم افغانستان و نوع گویش آنها، عنصر پررنگی در نثر او به وجود آورده است. محمدی در داستان هایش در پی کشف دوباره افغانستان و به خصوص مزارشریف است که این مهم بیشتر در رمان کوتاه «از یاد رفتن» و داستان هایی که در آنها بازگشت به دوران کودکی پررنگ است نمود پیدا می کند. «تو هیچ گپ نزن» جدیدترین اثر محمدی نیز از این مستثنی جدا نیست.

در این کتاب «محمدی» همانند دو کتاب قبلی از مضامین مشترکی مانند اختلافات قومی، جنگ، ترس، تنهایی و... (که دیگر این مضامین برای مخاطب داستان هایش تا حدودی آشناست) استفاده می کند. با این اشاره که دوران کودکی در چند داستان این مجموعه از جمله داستان های «چلی» و «رانا» که هر دو جزء داستان های موفق کتاب هستند، بیش از داستان هایی مانند «تو هیچ گپ نزن» که ادامه داستان های خانواده «سیدمیرک شاه آغا» در رمان «از یاد رفتن» است، همذات پنداری مخاطب را از سوی نویسنده به بهترین شکل ممکن خواستار می شود و مضامین دیگر هر کدام به نوعی در سرنوشت آدم های داستان هایش سهیم هستند. کسی که رمان کوتاه «از یاد رفتن» را خوانده باشد با مطالعه داستان «تو هیچ گپ نزن» به راحتی متوجه خواهد شد مکان و آدم ها همان مکان و آدم های «از یاد رفتن» است.

خانواده یی که اول بار در رمان کوتاه «از یاد رفتن» با شخصیت دوست داشتنی و محوری «سیدمیرک شاه آغا» ظهور کرد، گویی قرار است همین فضا در آثار پیش روی نویسنده باز هم ظهور کند و این ما را به یاد چه کسی جز نویسنده امریکایی یعنی «جی دی سالینجر» و خانواده محبوب آثار او می اندازد. از منظری دیگر شاید بشود گفت نوشتن داستان هایی متفاوت با شخصیت های محدود کار طاقت فرسایی برای نویسنده یی کم کار است و اغلب تریلوژی هایی که در ایران نوشته شده است آثار موفقی نبوده اند. اگر محمدی قصد این کار را دارد باید دید تا چه حدی از عهده آن برخواهد آمد.

اما چیزی که مخاطب در داستان «تو هیچ گپ نزن» با آن طرف است ظهور شخصیت تازه یی از این خانواده است؛ شخصیتی که در رمان کوتاه «از یاد رفتن» حضور نداشت؛ عضو دیگری از این خانواده به عنوان دختر بزرگ «سیدمیرک شاه آغا»؛ داستانی که در یک دیالوگ بلند نوشته شده و با اینکه این داستان را می شود به عنوان یک اثر مستقل بررسی کرد، ولی به دلایلی که گفته شد به نوعی مکمل داستان خانواده یی است که گویا جایگاه به خصوصی در میان داستان های محمدحسین محمدی دارد. پس از همین منظر داستان فوق ویژ گی خاصی پیدا می کند و بی دلیل نیست که نویسنده اسم این داستان را روی کتابش گذاشته است.

ظهور این شخصیت از زاویه یی دیگر دست نویسنده را باز گذاشته تا از تکرار شخصیت ها بکاهد. ولی داستان های «چلی» و «رانا» هر دو بازگشت به دوران کودکی و نوجوانی است؛ بازگشتی که جنبه هایی دیگر از زندگی مردم افغانستان را به جز جنگ که اغلب نام افغانستان با این واژه کلید خورده، نشانه رفته است. «چلی» داستان سه نوجوان کنجکاوی است که کنجکاوی شان باعث بی آبرویی «ملایمام» شخصیت آخوندی می شود که پسرکی را به او سپرده اند تا آموزش ببیند و در آینده مانند خود «ملایمام» آخوند شود. «ملایمام» که مخفف «ملا امام» است. و اما داستان «رانا» واکاوی شخصیت کودکی است که در عالم کودکی عاشق خاله خود شده است. کودکی که همه چیز را به خاطر حس کودکانه اش باور می کند. در این داستان ها دیگر از جنگ خبری نیست. بلکه لذت ها و قهر و آشتی های کودکانه رنگ و بوی خاصی را با در کنار هم گذاشتن این داستان ها در میان داستان هایی که جنگ دستمایه نوشته شدن آنها شده وارد فضای این مجموعه کرده است که شناخت دقیق تری از مردمی که محمدحسین محمدی راوی ماجراهای آنهاست، به دست می دهد. پس محمدحسین محمدی تنها راوی داستان جنگ نیست و هر جا هم راوی داستان جنگ است، مثل داستان «هشت نفر بودیم ما که پای نداشتیم» توانسته در هر دو فضا موفق عمل کند.

داستان «هشت نفر بودیم ما که پای نداشتیم» زاویه دیدی که کمتر نویسنده یی سراغ آن می رود و این به دلیل سخت بودن استفاده از این زاویه دید است. اما همین زاویه دید با تمام سختی اجرای آن برای نویسنده یی کاربلد یک موقعیت منحصربه فرد است که محمدی نیز از این زاویه دید توانسته به شکل مطلوبی استفاده کند. اگر از این مهم بگذریم، یکی از داستان های موفق این مجموعه- که پایان بخش این یادداشت خواهد بود- داستان «کبک مست» است. نگارنده این سطور مجبور است خلاصه یی از داستان را تعریف کند تا مقصود خود را بهتر برساند. «کبک مست» داستان پیرمردی است که روزگاری کبکش یکه تاز میدان جنگ کبک ها بوده و کبک در زمان حال داستان مثل خود او پیر و به اصطلاح کبک بازهای افغانستان، «بîگًل» شده است. خب، حال ببینیم داستان از چه قرار است؛ «پیرمرد هر روز کبکش را در قبرستان می دواند تا نفسش باز شده، بخواند و بجنگد.

هر روز به کافه می رود و کبکش را نیز با خود توی قفس می برد، با آرزوی اینکه کبک خواهد خواند تا او چایش را بنوشد و اگر کبک نخواند او نیز چایش را نخواهد نوشید. کبک نمی خواند و مردی که صاحب کبکی است که رقیب کبک اوست و در اصل مرد نیز رقیب پیرمرد محسوب می شود، هر وقت پیرمرد و کبکش را می بیند، هم کبک و هم خود او را به سïخره می گیرد که کبک او «بîگًل» شده است. پیرمرد مجبور می شود پارچه یی روی قفس بکشد تا کبک بازها کبک را موقع مراجعه به کافه نبینند و طبق عادت در آرزوی اینکه کبک خواهد خواند به کافه می رود، ولی کبک همچنان ساکت است و پیرمرد باز چایش را نخواهد نوشید تا یخ شود.» اگر از طرح منحصربه فرد داستان بگذریم نقطه حائز اهمیت در این اثر مسخ شدن پیرمرد است.

کبک مانند پیرمرد پیر است، کبک دیگر نمی خواند و پیرمرد هم سکوت کرده، کبک و پیرمرد هر دو تنها هستند، وقتی پیرمرد کبک را می دواند خود نیز همراهش می دود، پیرمرد با مخفی کردن کبک به اصطلاح « بîگًل» شده است. در این داستان همه چیز به صورت هوشمندانه در جای خود قرار گرفته است و نشانه های به کار رفته همان طور که مقصود نویسنده بوده عمل می کنند. حتی در پایان راوی تاکید می کند صدای خواندن کبکی را که از دور می آید، نه کبک پیرمرد که در قفس است می شنود و نه خود پیرمرد که در کافه نشسته و هر دو، یعنی هم کبک و هم پیرمرد گویا گوش شان سنگین شده است. کل مضمون این داستان نیز در همین اصطلاحً « بîگًل» نهفته است. حال ببینیم نویسنده در آخر کتاب در تعریف این واژه چه نوشته است؛ تعریفی که نشان خواهد داد داستان روی همین اصطلاح استوار است. «بابه؛ مخفف بابا، معمولاً به پیرمردان نیز می گویند.» و «بîگًل؛ اصطلاحی است بین کبک بازان. به کبکی می گویند که از میدان مبارزه بگریزد و دیگر مبارزه نکند و در اصطلاح به هر کسی که میدان را خالی کند، گفته می شود.» پیرمرد هم «بابه» و هم «بîگًل» شده است.

هم پیر شده و هم به گونه یی که گفته شد میدان را خالی کرده است. ویژگی خاص دیگر این داستان تاویل پذیری آن است؛ شاخص هایی که در اغلب داستان های محمدی وجود دارد. گویا کبک و پیرمرد هر دو دور باطلی را رقم می زنند که جنگ به طور نمادین باعث به وجود آمدن چنین فضایی شده است، حال جنگ چه جنگ افغانستان باشد که پسر پیرمرد را نیز از او گرفته و باعث تنهایی او شده و چه جنگ بین کبک هایی باشد که اختیارشان دست کبک بازان است. ایرادی که بعضی از منتقدان آثار محمدی در ایران به داستان هایش می گیرند نوع به کارگیری زبان عامیانه است. فرهنگ واژه ها و اصطلاحاتی که در پایان کتاب هایش می آید به نظر برخی از منتقدانش باعث کندی در خوانش متن می شود و چون نثر داستان هایش فارسی دری است و مخاطب ایرانی عادت به این نثر ندارد، شاید در وهله اول مخاطب را پس بزند.

محمدی این ایراد را در گفت وگویی رد می کند و از نظر خودش او یک نویسنده افغانستانی است و استفاده از این زبان را برای خود امری طبیعی می داند. نگارنده این سطور حق را به نویسنده این داستان ها می دهد، چون داستان هایی که در بالا از آنها صحبت شد حاصل همین زبانی است که نویسنده تاکید دارد از آن استفاده کند و می توان گفت داستان های محمدی با تمام سختی خوانش شان مخاطبان خود را پیدا کرده اند و چه دلیلی بهتر از به چاپ سوم و چهارم رسیدن آثارش می تواند این مهم را توجیه کند. «تو هیچ گپ نزن» از طرف نشر چشمه روانه بازار کتاب شده است.

یوسف انصاری