پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
مجله ویستا

برو بالاتر ؛ بزن قدش


برو بالاتر ؛ بزن قدش

میگن رضاخان شبها با ماشین توی خیابون های طهران میگشته و به امورات نظامی کشور رسیدگی میکرده !
یک شبی که داشته توی خبایون ها گشت می زده می بینه یک درجه دار نظامی داره مست و پاتیل …

میگن رضاخان شبها با ماشین توی خیابون های طهران میگشته و به امورات نظامی کشور رسیدگی میکرده !

یک شبی که داشته توی خبایون ها گشت می زده می بینه یک درجه دار نظامی داره مست و پاتیل توی خیابون تلو تلو میخوره و راه میره , رضاخان به راننده اش میگه وایسا این نظامی را سوار کن ببینم کیه که با این وضع داره توی خیابون تلو تلو می خوره !

راننده درجه دار را سوار میکنه و میشینه جلو , رضاخان هم عقب نشسته بوده !

رضاخان شروع میکنه سوال کردن و می پرسه:

- سربازی ؟

نظامی : برو بالاتر ...

- گروهبانی ؟

نظامی : برو بالاتر ...

- سروانی ؟

نظامی : برو بالاتر ...

- سرگردی ؟

نظامی : برو بالاتر ...

- سرهنگی ؟

نظامی میگه بزن قدش !

( درجات نظامی زمان رضاخان نمیدونم )

نظامی هم بعد از سوال و جواب رضاخان شروع میکنه به سوال کردن ...

- سربازی ؟

رضاخان : برو بالاتر ...

- گروهبانی ؟

رضاخان : برو بالاتر ...

- سروانی ؟

رضاخان : برو بالاتر ...

- سرگردی ؟

رضاخان : برو بالاتر ...

- سرهنگی ؟

رضاخان : برو بالاتر ...

- تیمساری ؟

رضاخان : برو بالاتر ...

- سپهبد ؟

رضاخان : برو بالاتر ...

- ارتشبدی ؟

رضاخان : برو بالاتر ...

- رضاخانی ؟

رضاخان : بزن قدش !

نظامی فرو میره توی صندلی ماشین و حالا رضاخان می پرسه ...

- ترسیدی ؟

نظامی : برو بالاتر ...

- شاشیدی ؟ ( ببخشید البته )

نظامی : برو بالاتر ...

- ر....ی ؟

نظامی : بزن قدش !

پی نوشت : شبی دوستی اینو توی جمعی تعریف کرده بود و دختر بچه کوچیک خانواده شنیده بوده , میره توی مهدکودک و می رسیده به هر کسی و میگفته : ر....ی ؟ بزن قدش ! مربی مهد هم مامان بچه را می خوان بهش میگن ماجرا چیه ؟ این دخترتون صبح تا حالا راه افتاده میگه ر...ی ؟ بزن قدش ! مامان بچه هم داستان را که توسط دایی اش نقل شده بود برای مربی مهد کودک تعریف میکنه !

مسعود رضایی نردین