پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
نامه ای به یک کارگردان آوانگارد
به بهانه اجرای نمایش «اسبهای آسمان خاکستر میبارند»، نوشته شده است، و بنابراین بازتاب دیدگاه شخصی خود مولف در مورد این اجراست.
من تهران بودم. بیست و پنج سالی میشد. نزدیک بازبینی جشنواره دانشجویی. بعد از دیدن یک کار بد در چند روز پیش. رفتیم داخل کوچهای تا اجرایی ببینیم. کوچه دوست و همسایه! کوچه سعید. کشور دوست و همسایه! کشور ایران. من تهران بودم. بیست و پنج سالی میشد. نزدیک بازبینی جشنواره دانشجویی. داخل خانهای شدیم. تکیهای زده بودند. آقای کارگردان به ما گفت: «بیائید تو، تا حالا اینجوری کار ندیدین». چای دادند و ما را با افتخار روی کمدهای دانشگاهشان نشاندند. وسط باغچه حیاط کورهای درست کرده بودند. پر از آتش. پر از دود. پر از صمیمیت، به به چه فکر نویی، چه طرح نویی، چه کار نویی قرار است اجرا شود. آقای مهری(همان آقای کارگردان) در وسط حیاط لبخند بزرگی بر صورت داشت و هر از گاهی پیپش را روشن میکرد و دودش را در حلق ما فرو میکرد تا حوصله ما سر نرود. عدهای در زیرزمین ساختمان آوازهایی نامفهوم میخواندند، شاید هم تمرین بیان بود و شاید هم برای سرگرم کردن ما. ولی هر چه بود داشتند به حنجره خود و گوش ما آسیب میزدند. تهران بودم. کار قرار بود ساعت شش شروع شود ولی به دلیل اینکه چند تا از تماشاگران که از دوستان نزدیک آقای مهری بودند و اتفاقاً تئاتری هم بودند دیر آمدند، کار نیمساعت دیرتر شروع شد. آقای مهری همچنان که پیپ قشنگش را بر دهان داشت، مانند استانیوسکی بزرگ به تماشاگران لبخند میزد و خوشامد میگفت.
من تهران بودم. بعد از اینکه دوستان آقای مهری آمدند. ایشان نیمساعتی حرف زد. با لبخند از تماشاگران لبخند خواست و به زور خواست که با کار باشیم و به کار انرژی بدهیم. برایمان داستان بسیار معروف و دوست داشتنی سیاوش را از سیر تا پیاز تعریف کرد، به خودم گفتم اگر کار گویاست پس چرا داستان را میگوید. بعد فهمیدم که خوب حق دارد کار گویا نیست. از فرم کار گفت و از استانیوسکی گفت. تا اسم عمو استانیوسکی را شنیدم به خودم گفتم خدایا ای کاش امسال را بهجای سال نوآوری و شکوفایی سال استانیوسکی میگذاشتند. آخه این چند سال مد تئاتر، استانیوسکی است. آری تهران بودم . شهر گل و بلبل. بعد از بیست دقیقه صحبت ما را به زیرزمین بردند و کپلهایمان را روی سنگهای سرد نشاندند و حدود بیست نفر برایمان سرودند یا سوگ خواندند، و هر کس ساز خودش را میزد، راستی عمو استانیوسکی یکی از بهترین قطعات کارت را هم به بدترین شکل ممکن اجرا کردند. خلاصه در فضایی بسته و پر از دود سر درد گرفتیم. تهران بودم. دوباره آقای مهری با همان لبخند عریض و طولانیاش ما را به بالا ( در تکیه) برد. سردرد که شده بودم هیچ، دلدرد هم شدم. بازیگرها در هم میلولیدند. صداها گوش را میآزرد و فرمهای بیمعنی و بیدلیل چشم را. حرکتها ساده بود ولی هماهنگ نبود! خب این هم مهارتی است! قسمتی از کار را هم به زبان شیرین هندی و قسمتی هم به زبان شیرینتر ژاپنی اجرا کردند. البته با زیرنویس فارسی. خدایا چه کار نویی، مگر اینجا ایران نیست. پس چرا هندی حرف میزنند؟!
گروه کر آنقدر بالا میخواندند که دیالوگهای اصلی کار را نمیشنیدیم. بازیگرها بیدلیل میخندیدند و همه چیز را به بازی گرفته بودند.
بالاخره بعد از دو ساعت کار تمام شد. همه تشویق میکردند! از خود پرسیدم چرا؟! آها، فهمیدم، تهران هستم من. تهران هستم من.تئاتر خالهبازی شده. دوستانشان را دعوت میکنند و برای هم کف میزنند. سوت میزنند و تشویق میکنند. به خودم گفتم بروم با آقای مهری صحبت کنم. ولی سرشان شلوغ بود. دوستانشان دور ایشان را گرفته بودند و تحسینشان میکردند. وقت کم بود و باید میرفتم. رفتم یک سیب زمینی از داخل کوره برداشتم و پا به فرار گذاشتم. چون بعد از کار قرار بود سیبزمینی پوره بخوریم. راستی عجب پورهای بود. به نظر من بهترین و لذتبخشترین بخش کار همین خوردن پورۀ سیبزمینی بود. همچنان که راه میرفتم به این فکر میکردم که مگر ما خودمان چه کم داریم؟ چرا ما همه چیز را ساده میانگاریم و دوست داریم بدون زحمت به همه چیز برسیم. هر کسی را برای کاری ساختهاند. اگر فرنگیها اینگونه کارها را اجرا میکنند و زیباست، چون سالها تمرین میکنند. چون هر روز و اصولی تمرین میکنند. چون بدنی آماده و بیانی آماده دارند. چون نمیخواهند زود به همه چیز برسند. چون ادا در نمیآورند. چون نیاز درونشان آنها را به این فرم کار کشانده. چون به خود دروغ نمیگویند. چون دغدغههای آنها با ما فرق میکند. چون آنها همیشه تماشاگرشان را باهوشتر از خودشان میدانند.
چطور ممکن است کسی که فقط در یک ورکشاپ دهروزه در شهر زیبای گاردزینیتسا شرکت کرده، و با دستاوردهای نزدیک به پنجاهساله استانیوسکی و گروهش آشنا شده، ادعا کند که همانها یا حتی چیزی مشابه و بر گرفته از آنها را ظرف دو ساعت در تهران برای ما اجرا میکند؛ این کار فقط از عهده یک توریست ناشی بر میآید و بس. بستهبندی از نوع ایرانیاش.
بیچاره عمو استانیوسکی۱، اگر تهران بود حتماً اسبهای آسمان خاکستر بر سرش میبارانیدند.
حالا من ماندهام. خستگی، سردرد، دلدرد و مسیر خانهای که امشب بسیار طولانی شده.
آری تهران بودم. تهران بودم من. تهران بودم. تهران بودم. تهران. تهران. تئاتر.
علیرضا کیمنش
۱ـ ولادیمیر استانیوسکی در سال ۱۹۵۰ در شهر کوچکی به نام باردو واقع در جنوب غربی لهستان به دنیا آمد. او در سال ۱۹۷۰ به مرکز تجربی تئاتر گروتفسکی دعوت شد تا در برنامههای فراتئاتری گروه شرکت کند. به همین دلیل ترکیبی که تئاتر گاردزینیتسا بر عواملی چون تعامل با محیط، تمرینات فیزیکی بسیار زیاد بازیگران و آموزش و تلفیق فعالیتهای هنری با زندگی روزمره دارد تا حدودی شبیه به تمرینات گروتفسکی است ولی همچنان در رویکرد آن دو تفاوتهای قابل ملاحظهای به چشم میخورد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست