سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

راه سوم


راه سوم

گفتمان رقیب در ریاست جمهوری آینده ایران

کشورهایی که دارای تاریخ باستانی هستند، در فرآیند مدرن شدن دچار دوگانگی می‌شوند. این دوگانگی هم ساختار معرفتی اهل معرفت و هم شخصیت عامه را تحت الشعاع قرار می‌دهد.

زیرا دو قطب سنت خواه و یا تجددطلب (مدرن) به وجود می‌آورد که زندگی مردم را مثل پاندول ساعتی میان طرفین معلق می‌کند. نخبه‌ها تصور می‌کنند یا سنت و یا تجدد تمام حقیقت و امید نهایی هستند. هرچند ایشان دو راه کاملاً جداگانه را پیش گرفته‌اند. اما در یک زمینه به هم شبیه‌اند. در هر دو سو نخبگانی ایستاده‌اند که به مردم و زندگی جاری بی‌اعتنا هستند. این در حالی است که رفتار آنها زندگی عمومی را متأثر می‌کند. دوگانگی رفتار نخبه‌ها، انسجام اجتماعی را از بین می‌برد و تبدیل به مانعی برای پیشرفت می‌شود. پیشرفت، همواره با انسجامی به وجود می‌آید که نتیجه تعادل و تعامل نخبگان و عموم است. اگر گاه در جریان جنگ و بعد از آن کشورها موفقیت‌های چشمگیری (هرچند به هر حال دردناک) به دست می‌آورند به علت انسجام طبیعی است که به هنگام جنگ به دست می‌آید. مع‌الوصف در جامعه دو قطبی، نخبه‌هایی که سرگرم منازعه قدیم و جدید هستند فرصت‌ها و آینده را از دست می‌دهند. زیرا هیچکدام طابق نعل به نعل واقعیت زندگی نیست. بدتر از همه این که نخبگان نمی‌دانند از زندگی واقعی فاصله دارند و حتی باور کرده‌اند که در راه ساختن زندگی مطلوبی برای مردم رنج می‌کشند. در این سو مردم نسبت به آن مفاهیم خونسرد هستند. ایشان تشتی به نام زندگی دارند که هرچه را از مدرن گرفته تا سنتی فقط به شرط این که به کار بیاید در آن تلنبار می‌کنند. مردم نه به سوگواری سنت‌گراها وقعی می‌نهند و نه شوق تمامیت طلب مدرن‌ها را به چیزی می‌گیرند. بلکه هر عنصری که قابلیت حل شدن در زندگی را نداشته باشد به بیرون پرت می‌کنند. به همین خاطر نخبگان مدام از مشاهده مردم شوکه می‌شوند. مثلاً سنت‌گرایان خود را با جامعه‌ای مواجه می‌بینند که به ماهواره اقبال نشان می‌دهد و از زندگی در آپارتمان احساس خشنودی می‌کنند. آنگاه بدون آن که در نظر داشته باشند که خانه‌های سنتی نیز معایبی مثل هدر رفت انرژی داشته، اضمحلال خانواده را اعلام کرده فریاد «واسنتا» سرمی‌دهند.

از سوی دیگر وقتی متجددین خیل سیاه پوش را در مناسک عزای حسینی می‌بینند تصور می‌کنند جامعه جانب قهقرا و و ارتجاع گرفته است.

در ایران درآمد نفتی مزید بر علت می‌شود. پول مستقیم، این اجازه را به نخبگان می‌دهد که در برج‌های عاج خود یعنی پژوهشکده‌های امروزی بنشینند و به قامت سنت یا تجدد تئوری ببافند. در این میان لایه مردم که بیرون برج نشسته‌اند به همراه زندگی خاص خود تبدیل به اموری پیش پا افتاده و دورریختنی می‌شوند. وقتی نخبه‌ها وارد حکومت می‌شوند به نفع استقرار سنت و یا تجدد تلاش می‌کنند. از این رو این دو مسلک همواره ایدئولوژی کشورهای جهان سوم است. جابه جایی آنها در دولت باعث می‌شود الگوی حرکتی (که یا متناسب سنت و یا متناسب مدرنیزاسیون است) بارها تغییر کند. چه نخبه‌ها زمانی رؤیای پیشرفت و وقتی سودای تحکیم سنت را می‌پرورانند، سیاستگذاری آنها بر ساختار جمعیتی، نهادها و کارویژه‌های آنها و حتی ذائقه مردم اثر می‌گذارد و وضعیت را متشنج می‌کند. مثلاً متجددین که شهرگرا هستند و علاقه خاصی به تهران دارند پروژه‌هایی نظیر «نواب» را به راه انداختند که مثل نقاشی کردن شهر بود. آدمی به یاد رضاشاه می‌افتد که زمانی فرمان داده بود همه خانه‌ها را دو طبقه کنند. از این رومردم گاه دیواری اضافه بالای خانه می‌ساختند و نقاشی پنجره‌ای بر آن می‌کشیدند. زیرا در شهرهای گرمسیری (با امکانات آن زمان) امکان زندگی در طبقه دوم وجود نداشت. اولین قانونی که در مجلس وضع شد «بلدیه» بود. آنها می‌خواستند وضع شهر را سامان دهند اما امروز با منطقه‌ای پرزرق و برق به نام تهران روبه‌روییم که زندگی روستایی در آن جریان دارد. متمرکز کردن سرمایه در تهران باعث شلوغی آن شده است و همه اینها از دیدگاهی ناشی می‌شود که می‌خواست با دستپاچگی بستر مدرنیزاسیون را فراهم آورد. تقلیل دادن تمام ایران به پایتخت یعنی جاری کردن قوانین مرکز در حاشیه، بی‌التفاتی به حاشیه و حاشیه را سایه کم‌اهمیتی از مرکز دیدن. از آن سو پا سفت کردن بر سنت نیز تحلیل‌های نادرستی به دست می‌دهد. برای مثال سنت‌گرایان اعتقاد دارند رسانه‌های گروهی در ارتباط شفاهی میان مردم مداخله کرده و به فردیت‌گرایی دامن زده است. اما وقتی رادیو و سپس تلویزیون به قهوه‌خانه‌ها آمد، مردم را دور هم جمع کرد. آنها ساعت‌ها در مورد آنچه می‌شنیدند و می‌دیدند، تحلیل می‌کردند. ما هنوز به سینما می‌رویم. این فیلم آخر نشان داد سینما می‌تواند دوباره نقش محلی را بازی کند که مردم در آنجا جمع می‌شوند. پس امکان جهت‌دهی منتفی نشده است.

ایده‌ها و نظریه‌ها برای تبدیل شدن به ایدئولوژی ساخته نشده‌اند بلکه باید آنها برای صحنه کارزار با زندگی واقعی تلقی شوند. باید به جای آنکه تا قیامت در گوشه‌ای بخزیم و از افکار اسباب‌بازی و آلت فخرفروشی بسازیم، آنها را با محک زندگی واقعی بیازماییم. عمل دولت نهم یعنی سرکشی و عیادت از شهرها و استان‌های مختلف سراسر ایران می‌تواند مسیر سومی باشد که در حال طی شدن است. به جای استاندارد کردن همه مکان‌ها با تهران می‌توان به شهرهای متفاوت رفت و آنگاه به جای پاسداشت خشک و خالی از سنت‌ها آنها را عملی کرد. ایران کشوری پهناور با سنت‌ها و امکانات بسیار متفاوت است. اگر به فکر سامان دادن قواعدی متناسب با زمان و مکان‌های واقعی نباشیم، به راستی کاری از پیش نبرده‌ایم. مبنای حرکت عقلانی، زندگی واقعی و روزمره است. سفرهای استانی در حقیقت ننشستن در تهران و برخورد مستقیم با مکان‌های دور و نزدیک است. شاید از این راه ساخته و پرداخته کردن طرز و طریق‌های متناسب برای رفع و رجوع مشکلات میسر شود.

آنچه در این میان می‌تواند باعث نگرانی باشد این است که ما در عمل روزانه متوقف شویم. هرچند نباید به مسائل روزمره بی‌اعتنا بود ولی در عین حال نباید به عمل صرف روزانه بسنده کرد. در این صورت پس از پایان دوران دولت نهم دوباره دچار بحران دوگانگی می‌شویم. نتیجه محتوم بازگشت به وضع پیشین عقب‌ماندگی خواهد بود. هرچند عملکرد دولت نهم می‌تواند آغاز راه خروج از بحران باشد ولی فقدان پشتوانه تئوریک ما را در مسیر سعی و خطا نگاه می‌دارد که البته پرهزینه است. ما برای شیوه تازه خود ابتدا به برساختن چارچوبی تئوریک و سپس متناسب کردن نهادهای موجود برای طریق سوم هستیم. این کار به هر حال دشوار است. راهی که اگر صعب نبود، تا به حال رفته بودیم. پیشنهاد من به مسئولین، متفکران و مردم این است که به دنبال تعامل برای ایجاد تعادلی تئوریک و عملی باشیم.

دکتر ابراهیم فیاض



همچنین مشاهده کنید