دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

زیستن در عاریت


زیستن در عاریت

استاد مصطفی ملکیان, از برجسته ترین متفکران روزگار ماست که نگاهی منتقدانه به مباحث مهمی چون الهیات, فلسفه, اخلاق و دین دارد

استاد مصطفی ملکیان، از برجسته‌ترین متفکران ‌روزگار ماست که نگاهی منتقدانه به مباحث مهمی چون الهیات، فلسفه، اخلاق و دین دارد. وقتی برای گرفتن یادداشتی برای شماره ویژه «روزمرگی و شعر» با ایشان تماس گرفتیم، مجله شعر را نمی‌شناختند، اما با لطف و بزرگواری تمام، پذیرفتند بخشی از یکی از یادداشت‌های ایشان، که به قول خودشان تنها گفتار ایشان درباره زندگی روزمره است، در مجلّه منتشر شود. ضمن سپاس فراوان از ایشان، این یادآوری را ضروری می‌دانیم که این یادداشت، بخش گزیده‌ای از یک سخنرانی مفصّل است با عنوان «زندگی اصیل و مطالبه دلیل» که در سال ۱۳۸۰ در "پژوهشکده امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی" ایراد شده است و در ضمن آن به دیدگاه هایدگر در زمینه موضوع هم اشاره شده است.

هایدگر، فیلسوف اگزیستانسیالیست معروف آلمانی، در کتاب معروف خود، «هستی و زمان»، که شاهکار اوست، بحثی را در باب وضع زندگی اکثر قریب به اتفاق ما آدمیان پیش کشیده است و قصد دارد با ترسیم این وضع، نشان دهد اکثر ما آدمیان «زندگی عاریتی» داریم. هایدگر می‏گوید: ‌هر کدام از شما در زندگی خود تأمل کنید و ببینید آیا این سه خصیصه‏ای که من می‏گویم در زندگی‌تان هست یا نه. اگر هست، صادقانه پیش خودتان مقّر باشید که زندگی عاریتی می‏کنید، نه زندگی اصیل. بعد می‏گوید: همة ما آدمیان کمابیش این سه خصیصه را داریم:

خصیصه اول، این است که ما به وراجّی و یاوه‏گویی مبتلا شده‏ایم. وراجّی چه نوع سخنی است؟ سخنی است که در آن، خودِ سخن گفتن مهم است نه محتوای سخن. این‌که می‏گویند در شب‏نشینی‏ها وراجّی می‏کنیم، یعنی چه؟! یعنی اصلاً مهم نیست «چه» می‏گوییم، مهم این است که داریم «چیزی» می‏گوییم. به تعبیری، «خود حرف‌زدن» موضوعیت پیدا کرده؛ در حالی‌که باید طریقیت داشته باشد و از طریق سخن گفتن، چیزی انتقال یابد. در واقع، ما دایماً در زندگی خودمان جمله‏ها، گزاره‏ها و باورهایی را از دسته‏ای می‏گیریم و به دسته دیگری انتقال می‏دهیم (انتقال اطلاعات ناآزموده از دیگران به من و از من به دیگران). در این صورت، یاوه‏گویی همه زندگی من و شما را تشکیل داده است. در حقیقت ما از پدران، مادران، مربیّان، افکار عمومی، رادیو، تلویزیون، مطبوعات و رسانه‏های جمعی، چیزهایی را شنیده‏ایم. بعد هم همین‏طوری که شنیده‏ایم، به دیگری انتقال می‏دهیم؛ بدون این‌که قبل از این انتقال، بررسی کنیم و ببینیم آیا این مطالب درست‌اند یا نادرست. گویی ما فقط و فقط دستگاهی هستیم که از سویی گیرنده چیزهایی است که شما به من می‏دهید و از سوی دیگر، فرستنده همان چیزها به دیگری است و من تنها در این وضعیت گیرندگی و فرستندگی به سر می‏برم. ایشان ادامه می‏دهد: درواقع، ما هم در گرفتن و هم در فرستادن، لذت خاصی احساس می‏کنیم و همین لذت باعث شده که کلّ زندگی ما دچار این حالت شود.

خصیصه دوم، آن است که ما از مرحله یاوه‏گویی و وراجّی، به مرحله سرک‌کشیدن، بوالفضولی و ناخنک‌زدن می‏رسیم. بوالفضولی یعنی به محض این‌که چیزی را شنیدم و وارد ذهنم شدــ ‏چون بنا بر این نبود که آن را بیازمایم ــ فوراً می‏گویم چه چیز دیگری دارید؟ یعنی با وجود این‌که هنوز مطلب اول را دریافت نکرده‏ام و وارد هاضمه و فهم من نشده، باز دنبال چیز جدید می‏گردم. از این نظر است که همه ما به زبان حال و قال می‏گوییم: «تازه چه خبر؟» و یکی نیست به ما بگوید با کهنه‏هایش چه کرده‏اید که دنبال تازه می‏گردید؛ مگر کهنه‏ها چه هنری برای شما داشتند که حالا باز هم طالب تازه‏ها هستید؟ پس سرک کشیدن یعنی عاشق نو بودن. مثلاً، شما کتابی نوشته‏اید و من با خواندن آن باورهای شما را به خود انتقال می‏دهم، اصلاً هم دقت نمی‏کنم آیا درست است یا نه؛ اما تا به شما می‏رسم می‏گویم: آقا اخیراً کتاب جدیدی منتشر نکرده‏اید؟ یکی نیست بگوید: خوب، کتاب‌های قبلی را که خواندی کدام‌اش حق بود و کدام‌اش باطل؟!

بنابراین، نوجویی، خصلت انسان‌هایی است که زندگی عاریتی دارند؛ و به لحاظ همین خصلت است که از این متفکر به آن متفکر، از این مکتب به آن مکتب می‏لغزیم؛ و اصلاً‌مکث نمی‏کنیم این مکتبی را که تا الان قبول داشته‏ایم، آیا درست است یا نادرست. از این لحاظ هم هست که اگر شما از من بپرسید: «خدا وجود دارد یا نه؟» من با کمال مباهات و افتخار می‏گویم که در این باب نُه قول وجود دارد؛ یعنی من نمی‏دانم خدا هست یا نه، ولی نُه قول در این باره شنیده‏ام. در حالی که بحث بر سر این نبود که چند تا قول وجود دارد، بلکه شما می‏خواستید بدانید در عالم واقع خدایی هست یا نه. می‏دانید چرا چنین پاسخ می‏دهم؟ چون من به جای این‌که وقتی یکی از اقوال را شنیدم، حسابش را به لحاظ شخصی با خودم تسویه کنم ــ که بالاخره درست است یا نادرست ــ فوری گفتم: حالا کاری نداریم که درست است یا نادرست، بالاخره این یک قول بود، قول دوم چیست؟ و همین‏طور تا قول نهم بدون هیچ مداقّه و تأملی بر روی آن‌ها پیش رفتم.

خصیصه سوم، «سردرگمی» و «گیجی» است؛ یعنی نمی‏دانم در چه جهانی به سر می‏برم. مثلاً نمی‏دانم آیا جهان هدف‌دار است یا بی‏هدف؛ نمی‏دانم در جهانِ با خدا به سر می‏برم یا بی‏خدا؛ نمی‏دانم جنگ بهتر است یا صلح؛ اما در عین حال می‏دانم که درباره هر یک از این پرسش‌ها، اقوال زیادی هست و می‏توانم همه را برای شما توضیح دهم. در واقع، ما از نظر فکری تلوتلو می‏خوریم. چرا؟ چون در مورد هیچ چیز خودمان تصمیم نگرفته‏ایم و تنها وسیله‏ای برای انتقال نظریات بوده‏ایم. به تعبیر دیگر، باورها همین‏طور به ما می‏رسند و از ما به دیگران انتقال می‏یابند و چون ما شهوت شنیدن و گفتن داریم، در اثر اعمال این شهوت، به گیجی فرورفته‏ایم؛ یعنی هیچ رأی شخصی قابل دفاعی نداریم. مثال دیگری بزنم: من به کسی می‏گویم: فلانی! می‏خواهم در باب فلان موضوع تحقیق کنم. می‏گوید: بیا برویم پای اینترنت. می‏رویم و می‏بینیم که ۸۰۰ کتاب، ۹۰۰۰ مقاله و هزاران هزار پرونده وجود دارد. می‏گوید: بفرما و افتخار هم می‏کند که مرا در جریان این‌ها قرار داده است. در حالی که من در میان این تلنبار کتاب، رساله و مقاله نمی‏خواستم ببینیم چه نوشته‏هایی در باب این‌که «الف ب است یا نه؟» وجود دارد، بلکه می‏خواستم بدانم «الف ب است یا نه؟». در واقع، به جای این‌که سخن ما «درباره واقعیت‌ها» باشد، درباره «سخنانی است که درباره واقعیت‌ها» گفته شده و اصلاً از این سخنان، به خود واقعیت انتقال نیافته‏ایم. این تلوتلوخوردن فکری که هایدگر از آن به سرگیجه، گمگشتگی و گیجی تعبیر می‏کند، وقتی برای انسان حاصل می‏آید که به جای این‌که خودش با واقعیت‌ها سر و کار پیدا کند، فقط با باورهای دیگران درباره واقعیت سر و کار دارد.

حال اگر دقت کنید، می‏بینید این سه مرحله در همه ساحت‌های زندگی وجود دارد؛ حتی در زندگی روزمره. مثلاً، اگر به شما بگویم: به چه دلیل باید با قاشق و چنگال غذا خورد؟ می‏گویید: خوب گفته‏اند باید این‌طوری غذا بخورید. اگر بپرسم به چه دلیل پسران باید خواستگاری دخترها بروند؟ می‏گویید: خوب دیگه، این جور گفته‏اند! چرا آدم باید در مجلس ترحیم شرکت کند یا اصلاً چرا باید سر جنازه رفت؟ خوب باید رفت دیگه! مردم از جشن و شادی خوششان می‏آید، شما هم خوشتان می‏آید؟ خوشم نمی‏آید، ولی چون زشت است پیش مردم بگویم از جشن خوشم نمی‏آید، طوری زندگی می‏کنم که گویی از جشن و شادی لذت می‏برم!

بنابراین خودتان نمی‏دانید چرا باید فلان کار را بکنید، چون برای شما چیزی روشن نیست و هنوز در آن سه فرآیند به سر می‏برید و طبیعتاً به راحتی می‏توان شما را از این سو به آن سو کشاند؛ و چون تا الان چیزی را که به شما گفته‏اند، بدون دلیل قبول کرده‏اید، طبعاً فردا که چیز دیگری بگویند آن را هم بدون دلیل قبول می‏کنید؛ ولو خلاف چیز قبلی باشد.

بدین ترتیب، شاخصه‏های اصلی زندگی عاریتی چنین‏ هستند: تقلید می‏کنیم، تعبد می‏ورزیم، بی‏دلیل سخن می‏گوییم، سخنان دیگران را بی‏دلیل می‏پذیریم و دیگران هم سخنان ما را بی‏دلیل می‏پذیرند و بر سر هیچ هیاهو می‏کنیم؛ با همه وفاداریم جز با خود، با همه صداقت داریم جز با خود، با همه یک‌رنگ هستیم جز با خود. در حالی که شاخصه‏های اصلی زندگی اصیل، عبارت‌اند از: به خود وفادار بودن نه به هیچ کس دیگر، با خود صداقت داشتن نه با هیچ کس دیگر، با خود یک‌رنگ بودن نه با هیچ کس دیگر. زندگی اصیل، یعنی زندگی‏ای که در آن انسان تنها به خودش وفادار است و مساوی است با «در التزام خود حرکت کردن» و «در معیّت خود زیستن»، و بنابراین هرگاه وفاداری به خود، فدای وفاداری به دیگر یا دیگرانی شود، زندگی من عاریتی خواهد بود. حالا وفاداری به خود یعنی چه؟! معنای واضح‌تر وفاداری به خود، فقط «بر اساس فهم خود عمل کردن» و «فهم خود را مبنای تصمیم‏گیری‌های عملی قرار دادن» است. پس هر کس که فقط بر اساس فهم خود در زندگی‏اش تصمیم‏گیری کند، فهم خود را تعطیل نکرده و زندگی اصیل دارد. ما چه وقت فهم خود را تعطیل می‏کنیم؟ آنگاه که اساس زندگی ما این‌ها می‏شود: سنت‌های نیازموده، تعبّد، تقلید افکار عمومی، هم‌رنگی با جماعت، کسب محبوبیت به هر قیمتی، کسب رضای مردم و…. بنابراین کسانی زندگی اصیل دارند که در واقع هیچ باور نیازموده‏ای را مبنا قرار نمی‏دهند، تقلید نمی‏کنند، تعبد نمی‏ورزند، هم‌رنگی با جماعت ندارند، افکار عمومی در آنها مؤثر نیست و در پی این نیستند که محبوبیت‌شان را به هر قیمتی حفظ کنند؛ بلکه می‏گویند: من بر مبنای آنچه خود فهم می‏کنم، عمل می‏کنم. حال اگر با این «بر مبنای فهم خود عمل کردن» محبوبیت‌ام حفظ شد، که شد و اگر نشد، هیچ مهم نیست. یعنی من در واقع به هر قیمتی نمی‏خواهم در دل شما جا باز کنم؛ من می‏خواهم در دل خود جا باز کنم؛ می‏خواهم خودم از خودم بدم نیاید، نه این‌که شما از من بدتان نیاید؛ چرا که خوشایند خودم بر خوشایند شما تقدم دارد و زندگی اصیل در واقع یعنی همین. یعنی زندگی‏ای که در آن، من به خاطر این‌که در دل شما جا باز کنم یا برای این‌که رضای شما را به دست آورم، از فهم و استنباط خودم از واقعیات دست برندارم.

زندگی اصیل، یعنی بر اساس اعتماد به چشم، دیدن؛ نه کور کردن چشم خود و دیدن با چشم دیگران؛ یعنی دیدن زندگی از پشت عینک خود، نه لگدمال کردن عینک خود و بر چشم‌زدن عینک دیگری؛ یعنی این‌که من زندگی‏ام را بر اساس صرافت طبع‌های شخصی خودم بسازم، نه تعطیل کردن اقتضائات درون برای کسب رضایت دیگری.

استاد مصطفی ملکیان