جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دموکراسی,نظامی تحمیلی


دموکراسی,نظامی تحمیلی

گسترش دموکراسی که غرب و غرب زده ها در ظاهر یا باطن خواهان آن هستند از جنبه منطقی و علمی یک نقص اساسی دارد

دموکراسی یک سیستم تحمیلی است که بر دو نقطه تکیه دارد:

اول) اینکه دموکراسی یک الگوی مطلوب،

دوم) اینکه این چنین الگو باید در همه جوامع و فرهنگ ها و نظام ها گسترش پیدا کند. هر دو ادعا کاملا باطل است و پایه علمی و تجربی ندارد.

گسترش دموکراسی که غرب و غرب زده ها در ظاهر یا باطن خواهان آن هستند از جنبه منطقی و علمی یک نقص اساسی دارد. طرفداران و حمایت کنندگان دموکراسی فکر می کنند که این سیستم در همه فرهنگ ها و جوامع بشری می تواند رشد کرده و موفق باشد. چنین فرضیه ای از اصل باطل است. نه تنها مطلوبیت سیستم دموکراسی زیر سؤال است بلکه درخت دموکراسی به جهات اجتماعی نمی تواند در همه سیستم ها پایدار و بارآور باشد.

دموکراسی تنها سیستم مردم سالاری نیست و گرچه در زمان های معین و در جوامع خاص این واژه محبوبیت پیدا کرده است، موفقیت و مقبولیت آن در عصر ما مورد تردید و حتی هدف انتقاد بسیاری از متفکران خود غرب شده است. برای مثال، در مقاله ای که در شماره اخیر مجله "فارین پالیسی" چاپ آمریکا (سپتامبر و اکتبر۲۰۰۴) منتشر شده است، "اریک هابزبام" استاد دانشگاه لندن و یکی از تاریخ شناسان ارشد اقتصادی و اجتماعی غرب "گسترش دموکراسی" را نه تنها غیرممکن بلکه "خطرناک" می داند. به عقیده او که یک فرد معتدل و میانه رو است "دول قدرتمند، یک سیستمی (دموکراسی) را توسعه و گسترش می دهند که حتی خود نیز آن را برای چالش های امروزی بی کفایت می یابند." از نظر این محقق غربی، گسترش ایده دموکراسی هم چنین از طریق غیرمستقیم نیز خطرناک است زیرا برای کسانی که از آن بهره مند نیستند این شبهه را به وجود می آورد که دموکراسی در سیستم هائی که بدان اشتراک دارند یک حکومت و دولت مردمی است.

امروز آنچه اندیشمندان غرب، مانند "اریک هابزبام"، را در مورد گسترش دموکراسی ناراحت و منقلب می کند تجربه دو قرن دول اروپائی و آمریکایی در این زمینه و تناقضات واضح و آشکار بین تئوری و عملی و ادعا و سیاستگذاری است. حق رأی و انتخابات در خود غرب هنوز نتوانسته است دموکراسی را به عنوان یک سیستم مشارکتی و مردم سالاری پایدار نگاه دارد. دموکراسی هم چنین خارج از دائره عملیات غرب همیشه با ارزش های دیگران و کرامت افراد در تقابل بوده است. در خود غرب، دموکراسی با کنترل احزاب حاکم و نخبگان یک مسیر تحمیلی و انحصاری را طی می کند. کنوانسیون های اخیر چند هفته گذشته دو حزب جمهوریخواه و دموکرات آمریکا شاهد بارزی در این جریان بود.

هر دو نامزد ریاست جمهوری قبلا تعیین شده بودند و جلسات همایش دو حزب در نیویورک و بوستون بیشتر به تاجگذاری شباهت داشت تا مردم سالاری. نه تنها بحث و رقابتی در این کنوانسیون ها وجود نداشت بلکه هر دو حزب درب ورود خود را به روی دیگران بسته بودند. کمپانی های غول آسای تجارتی و مؤسسات بازرگانی میلیون ها دلار جهت پذیرائی و نفوذ نخبگان حزبی و اعضای کنگره آمریکا خرج کردند؛ مهمانی هائی که حتی خبرنگاران و نمایندگان مطبوعات و رسانه های اصلی اجازه ورود به آنجا را نداشتند. در نیویورک مرکز کنوانسیون حزب جمهوریخواه در یک روز پلیس بیش از یکهزار نفر از تظاهرکنندگان را به زندان انداخت. اگر دو نامزد ریاست جمهوری قبلا تعیین شده اند و اگر بحث و مناظره ای درباره مشکلات و مسائل مردم در این جلسات صورت نمی گیرد، آیا اینگونه کنفوانسیون ها می تواند چیزی بیش از انگاره سازی و شعبده بازی باشد.

نظریه تجددگرایی و سخن پراکنی های چند دهه اخیر در مورد جهانی شدن براین موضوع تکیه کرده است که عادات و رفتار مردم قابل تغییر است و همانگونه که خودرو، یخچال، اغذیه، و پوشاک و انرژی می تواند در سراسر جهان یکنواخت و یکنوع تولید شود، سازمان ها و زیرساخت های سیاسی نیز در سطح جوامع بشری می توانند و باید با استانداردهای وارداتی از غرب و دموکراسی مطابقت داشته باشند. بطلان این نظریه بارها ثابت شده است و چنین جهان بینی و دیدگاهی پیچیدگی روابط انسانی و بین المللی را درنظر نمی گیرد. تجددگرائی و دموکراسی نمی تواند در ردیف دین وباورهای معنوی و ماوراءالطبیعه قرار گیرد گرچه حمایت کنندگان آن همیشه آرزوی چنین اصولگرائی را داشته اند.

به چند دهه اخیر نظربیفکنید. دموکراسی نه تنها دیکتاتورها را پرورش داده و از آنها حمایت کرد بلکه در یکربع قرن پیش در مقابل انقلاب اسلامی و مردم سالاری ایران به مبارزه پرداخت. سقوط سیستم دموکراسی سوسیالیستی و جایگزینی آن با سیستم دموکراسی سرمایه داری (کاپیتالیسم) نه تنها مشکلات روسیه و جمهوری های سابق شوروی و اروپای شرقی و مرکزی را حل نکرد بلکه به جنگ های داخلی بالکان و کشتار دسته جمعی و نسل کشی مسلمانان در بوسنی و تأسیس حکومت های قوم سالارانه در اروپا منجر شد. اتحادیه اروپا نه تنها نتوانسته است مردم سالاری اروپا را ترقی دهد بلکه مشارکت سیاسی مردم در سطح اتحادیه به کمتر از ۵۰ درصد تقلیل یافته است.

اتحادیه اروپا در حقیقت بازار بزرگ و مشترک اروپا است. جامعه ای به نام اروپا وجود ندارد ولی ملیت و گروه های مختلف در قاره اروپا هنوز زندگی می کنند.

در آغاز قرن بیست و یکم و در عصر به اصطلاح اطلاعات و دانش شاید هیچ چیزی خجالت آورتر از نوع دموکراسی و کاربرد آن در غرب و به ویژه آمریکا و انگلستان نباشد. فریبکاری، دروغگوئی، و پروپاگاندا روش ها و سیاست های دول آمریکا و انگلیس در وقایع مربوط به شروع جنگ و اشغال نظامی افغانستان و عراق بوده است. نه تنها افکار عمومی این دو کشور و قوای مقننه آنها بلکه سازمان های بین المللی از جمله شورای امنیت سازمان ملل هدف تبلیغات گمراه کننده دولتمردان واشنگتن و لندن بودند. چند هفته قبل دو روزنامه بزرگ و متنفذ نخبگان آمریکا، "نیویورک تایمز" و "واشنگتن پست" هر دو طی مقالات مفصلی در صفحات اول خود اعتراف کردند که در جنگ عراق و در تصمیم دولت جرج دبلیوبوش در حمله به آن کشور وظایف روزنامه نگاری خود را آن طور که باید انجام نداده و در حقیقت بدون بررسی و پرسش عمیق در علل و چگونگی دخالت در عراق هدف تبلیغات گمراه کننده کاخ سفید و وزارت دفاع و وزارت خارجه آمریکا قرار گرفته و از این امر بسیار متأسف هستند.

دو سال قبل در این هفته دو نویسنده و خبرنگار نیویورک تایمز به نام "ژودی میلر" و "مایکل گوردن" گزارشی در آن روزنامه منتشر کردند مبنی بر اینکه طبق اطلاع دولت آمریکا صدام حسین مشغول تهیه اورانیوم غنی شده و لوازم ویژه برای ساخت بمب اتمی است. این گزارش ادعا کرد که "تندروهای" دولت بوش چیزی کمتر از "دود و ابرهای قارچ مانند" هسته ای برخاسته از انفجار بمب اتمی را ندارند. در همان روزی که این خبر در "نیویورک تایمز" (۸ سپتامبر ۲۰۰۲) منتشر شد، دیک چنی معاون ریاست جمهوری و کاندولیزا رایس مشاور امنیت ملی کاخ سفید در برنامه های سرتاسری تلویزیون ظاهر شده و اظهار داشتند که "لازم نیست منتطر دود تفنگ، ظهور دود و ابر بمب اتمی باشد.

" به عبارت دیگر، ما نباید تا حمله بمب اتمی صدام منتظر باشیم، اختیار حمله اولیه با ما باید باشد. به مدت چند ماه پس از انتشار این خبر تا شروع جنگ و حمله به عراق "دود و ابر قارچ مانند بمب اتمی صدام حسین" ابزار بزرگ تبلیغاتی و بهانه اصلی دولت بوش برای تسخیر آن کشور شد. هیچ یک از رسانه های اصلی آمریکا، چه مطبوعات و چه تلویزیون این ادعای دولت بوش را زیر سؤال نبردند بلکه آن را به صورت یک حقیقت و امر مسلم جلوه دادند و گذشت زمان و سکوت حیرت انگیز کنگره و نخبگان سیاسی آمریکا مشروعیت جنگ طلبی کاخ سفید را فزونی داد. در آن موقع در این ستون نوشتم که تبلیغات و پروپاگاندا برای جنگ با عراق به قدری در بین رسانه ها و دولتمردان آمریکا بالا رفته است که حمله نظامی به آن کشور یک امر قطعی و حتمی است. نوشته های "ژودی میلر" از روزنامه "نیویورک تایمز" درباره خاورمیانه و دنیای اسلام همیشه سطحی و قابل تأمل بوده است.

پژوهش های بعدی درباره محتویات مقالات روزنامه های بزرگ آمریکا از جمله "وال استریت ژورنال"، "لس آنجلس تایمز"، "یو.اس.آ تودی" و "شیکاگو تریبیون" درباره جنگ و حمله به عراق که در فصلنامه روزنامه نگاری دانشگاه کلمبیا، "کلمبیا ژورنالیسم رویو" (شماره مارس و آوریل ۲۰۰۴) و مجله "نیویورک رویوآوبوکس" (شماره فوریه ۲۰۰۴) توسط دو محقق آمریکائی، سکوت این روزنامه ها را در مقابل تبلیغات گمراه کننده دولت آمریکا تأیید می کند. یکی از این پژوهشگران از "ژودی میلر" می پرسد چرا در گزارش خود به عقاید و آرا کارشناسانی که با دولت بوش درباره تسلیحات عراق موافقت ندارند اشاره نکرده است. پاسخ این نویسنده نیویورک تایمز اینست که وظیفه من بررسی حقیقت اطلاعات ارائه شده از طرف دولت نیست بلکه گزارش آن چیزی است که دولت گفته است."!! باید پرسید چه فرقی بین روزنامه نگار و سخنگوی دولت وجود دارد.

نظامیان و ارتش به عنوان یکی از عاملان اصلی گسترش دموکراسی قسمت مهمی از ادبیات تجددگرائی را در غرب تشکیل می دهد و این نظریه سال ها است یکی از پایه های سیاست خارجی آمریکا را در آمریکای لاتین و دنیای اسلام و قاره های آسیا و آفریقا تشکیل داده است. جرج دبلیو بوش در نطق مبارزات انتخابات ریاست جمهوری خود در کنوانسیون حزب جمهوریخواهان (۲ سپتامبر ۲۰۰۴) اخیراً اظهار داشت که مأموریت ما در افغانستان و عراق روشن است: ما به رهبران جدید کمک خواهیم کرد که ارتش خود را تربیت کرده و هرچه زودتر به سوی انتخابات، ثبات و دموکراسی حرکت کنند و بعد از آن قشون ما با افتخاری که به دست آورده اند به وطن باز خواهند گشت." از نظر رئیس جمهور آمریکا ارتش عامل اصلی و سازنده دموکراسی به شمار می رود و تربیت ارتش افغانستان و عراق و حضور سربازان و نیروهای اشغالگر در این دو کشور چنین دموکراسی را ضمانت می کند. بوش در پایان سخنرانی خود مردم آمریکا را مورد خطاب قرار داده و می گوید: "من معتقدم آمریکا مأموریت پیدا کرده است که راه آزادی در قرن جدید را رهبری کند." چه کسی این مأموریت را به آمریکا محول کرده است معلوم نیست.

این مأموریت دموکراسی آمریکا در عراق چه وقت تکمیل شده و پایان خواهد یافت، هنوز از نظر رئیس جمهور آمریکا معلوم نیست. ولی یکی از همقطاران حزبی او، سناتورجان مگین در یک مصاحبه با شبکه تلویزیون "سی.ان.ان" اظهار داشت که این مأموریت آمریکا در عراق احتمال دارد ۱۰ یا ۲۰ سال طول بکشد و سپس اضافه کرد "این مدت خیلی هم بد نیست، ما ۵۰ سال است که در کره جنوبی هستیم." رئیس جمهور آمریکا چیزی در این مورد به مالیات دهندگان آمریکا و کودکانی که در ۲۰ سال آینده در عراق در جبهه خواهند بود چیزی نگفته است (نیویورک تایمز، ۳ سپتامبر ۲۰۰۴).

امروز ساده لوحی، ناشیگری و آسیب پذیری مدعیان دموکراسی و اصلاح طلبی مورد حمایت آمریکا را باید در این چارچوب درک کرد.

نویسنده: حمید مولانا