پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
چگونه نویسنده شدم
من هرگز در زندگیام قصد نداشتم نویسنده بشوم؛ یعنی دستکم تا پیش از ۲۹ سالگی چنین قصدی نداشتم.
این موضوع صددرصد حقیقت دارد. من از زمان بچگی خیلی کتاب میخواندم و آنچنان عمیق در دنیای آن رمانها غرق میشدم که دروغ گفتهام اگر بگویم هرگز احساس نکردهام که خودم هم دوست داشته باشم داستانی بنویسم؛ ولی هرگز اعتقاد نداشتم که استعداد نوشتن داستان در من وجود دارد.
در دوران نوجوانی عاشق داستانهای نویسندگانی چون داستایووسکی و کافکا و بالزاک بودم، ولی هرگز تصور نمیکردم بتوانم داستانهایی بنویسم که در حد و اندازه آثار بجا مانده از این نویسندگان باشد.
به همین دلیل، در همان عنفوان جوانی امید به نوشتن داستان را از دست دادم. پیش خودم تصمیم گرفتم به خواندن کتابها به عنوان یک سرگرمیادامه بدهم و برای امرار معاش به فکر یک کار دیگر باشم.
و این کار دیگر، موسیقی بود. بشدت کار کردم، پولهایم را جمع کردم، کلی پول هم از دوستان و فک و فامیل قرض کردم، و اندکی پس از فارغالتحصیلیام از دانشگاه یک کلوپ کوچک جاز در توکیو باز کردم. در طول روز قهوه میفروختیم و شبها نوشیدنی.
چند جور غذای ساده هم میفروختیم. ما در این کافه مدام موسیقی پخش میکردیم، و در آخر هفتهها نوازندگان جوان به طور زنده موسیقی جاز مینواختند. من تا ۷ سال این کافه را داشتم. چرا؟ به یک علت ساده: چون میتوانستم از صبح تا شب موسیقی جاز گوش کنم.
بیست و نه سالم که شد همین طور ناگهانی احساس کردم که دوست دارم رمان بنویسم؛ و این که میتوانم این کار را انجام بدهم.
البته نمیتوانستم چیزی در حد و اندازه داستانهای داستایووسکی یا بالزاک بنویسم، ولی به خودم گفتم هیچ اهمیتی ندارد. مجبور نبودم که به یک غول ادبی تبدیل بشوم.
من هنوز نمیدانستم چگونه رمان بنویسم یا درباره چه موضوعی بنویسم. در این زمینه هیچ تجربهای نداشتم و هیچ روش حاضر و آمادهای را هم بلد نبودم. در آن موقع تنها فکری که به ذهن من رسید این بود که اگر مثل نواختن یک آلت موسیقی، رمانم را بنویسم چقدر شگفتانگیز میشود.
در بچگی نواختن پیانو را تمرین کرده بودم. در همان زمان از خودم پرسیدم آیا میتوانم آن موسیقی را به نوشته تبدیل کنم. سبک نویسندگی من از همین جا شکل گرفت.
چه با موسیقی سر و کار داشته باشیم و چه با داستان، مهمترین موضوع ریتم و آهنگ کار است. سبک شما باید یک ریتم خوب و طبیعی و پایدار داشته باشد، وگرنه کسی به خواندن آثار شما ادامه نمیدهد.
من اهمیت ریتم را از موسیقی آموختم و البته بیشتر از موسیقی جاز. بعد از ریتم، ملودی اهمیت دارد. ملودی در ادبیات به معنای این است که کلمات را بدرستی کنار هم بچینی تا با ریتم جملات هماهنگ باشد. اگر کلمات با ریتم جملات هماهنگ باشد نور علی نور میشود.
بعد نوبت هارمونی است؛ آهنگ درون ذهن که از کلمات پشتیبانی میکنند. بعد هم نوبت قسمتی است که من بیشتر از همه قسمتها به آن علاقه دارم: بداههپردازی آزادانه. داستان از درون ذهن نویسنده کانال میزند و آزادانه از آن خارج میشود. تنها کاری که من باید انجام بدهم این است که خودم را به جریان خارج شدن داستان بسپارم.
هاروکی موراکامی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه مجلس شورای اسلامی دولت نیکا شاکرمی معلمان رهبر انقلاب دولت سیزدهم مجلس بابک زنجانی شهید مطهری
آتش سوزی پلیس تهران قوه قضاییه پلیس راهور هلال احمر سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی
قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو خودرو دلار بانک مرکزی ایران خودرو حقوق بازنشستگان سایپا کارگران تورم
سریال نمایشگاه کتاب جواد عزتی تلویزیون عفاف و حجاب کتاب مسعود اسکویی سینما رضا عطاران سینمای ایران دفاع مقدس فیلم
مکزیک
رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس نوار غزه چین انگلیس اوکراین ترکیه یمن افغانستان
استقلال پرسپولیس فوتبال سپاهان علی خطیر لیگ برتر لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید باشگاه استقلال بایرن مونیخ
هوش مصنوعی هواپیما تبلیغات تلفن همراه اپل گوگل همراه اول مدیران خودرو ناسا عیسی زارع پور وزیر ارتباطات
کبد چرب فشار خون بیمه کاهش وزن بیماری قلبی دیابت مسمومیت داروخانه