پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
بررسی ریشه ها و خاستگاه های تكثرگرایی
كثرتگرایی دینی، به عنوان یكی از مسائل مهم كلام جدید در عالم غرب ظهور و بروز كرد، به همین جهت جایگاه غربی دارد. متفكران دینی در غرب، برای احیای مجدد الهیات مسیحی و ارزشهای دینی و... پلورالیزم دینی را مطرح نمودند. تبیین ریشهها و خاستگاههای پلورالیزم دینی (كه نقش اساسی در پیدایش چنین تفكری داشت) از اهمیت خاصی برخوردار است. از این رو، طرح این بحث به طور مستقل و منسجم، باعث توجه و نگاه عمیق و دقیقتری به پلورالیزم دینی خواهد شد. این مقاله در صدد است بستر چنین رهآوردی را برای علاقهمندان به كلام جدید مهیا نماید.
گفتنی است كه در این پژوهش از ریشهها و عوامل اصلی و تأثیرگذار بر كثرتگرایی دینی سخن به میان آمده است. از این رو، از بعضی خواستگاههای جانبی دیگر صرف نظر شده است.
یكی از مسائلی كه در حوزه فلسفه دین مطرح است «كثرتگرایی دینی»(۲) یا به عبارتی پلورالیزم دینی است. بحث پلورالیزم دینی زاییده تفكر غرب است. زمانی كه این بحث به دنیای اسلام و به دنبال آن در ایران آورده شد، همانند این كه جلای وطن كرده باشد همواره احساس غربت میكرد: یعنی به جایی آورده شده است كه هیچ موطن و موقفی برایش نیست؛ چون او ناخواسته و سرخورده، وارد وطنی شده است كه اولاً: نیازی به او نبوده و ثانیا: بستر و زمینه رشد و تكاملش هم مهیا نبود. ما در این پژوهش به بررسی عوامل و خاستگاههای تولّد و زایش پلورالیزم دینی (كثرتگرایی دینی)، خواهیم پرداخت. غرض آن است كه آیا عواملی كه باعث تولد چنین تفكری در غرب شده، در جامعه دینی ما نیز متحقق است؟ آیا به راستی طرح بحث پلورالیزم دینی در عالَم اسلامی، یك مسأله ضروری است؟ این مسأله (كثرتگرایی دینی) چه معضل درون دینی از عالَم اسلام و مسلمانان را خواهد زدود؟
بحث پلورالیزم دینی در اصل، اندیشهای غربی است و تولدش هم در غرب بوده و در آنجا نیز مشتری فراوان دارد؛ اما این بحث به زبان عدهای از هموطنان ما هم خوش آمده است، به همین جهت با آب و تاب خاصی كه كاملاً در تأیید تفسیر غربی است، تبیین كردهاند. ما مسلمانان مفتخریم كه در همه اعصار به اصول دین مبین اسلام معتقدیم و در زندگی روزمرهمان آن را به عنوان اصل تردیدناپذیر، پذیرفتیم و جایگاه آن در عالیترین مرتبه از عقایدمان، منزل كرده است؛ بنابراین، نیازی نداریم برای حفظ دین و احیای ارزشهای دینی و ایمان دینی خود، آن را جایگزین نماییم. استاد شهید مرتضی مطهری در این مورد چنین فرموده است:
«قرآن هرگز كلمه دین را به صورت جمع (ادیان) نیاورده است. از نظر قرآن آنچه وجود داشته است به دین بوده و نه ادیان... قرآن كریم كه دین خدا را از آدم تا خاتم یك جریان پیوسته معرفی میكند، نه چند تا، یك نام روی آن میگذارد و آن اسلام است. البته مقصود این نیست كه در[هر یك از] دورههای مختلف دین خدا با این نام خوانده شده است و با این نام در میان مردم معروف بوده است؛ بلكه مقصود این است كه حقیقت دین، دارای ماهیتی است كه بهترین تصرّف آن لفظ اسلام است: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الإِْسْلامُ»(۳).»(۴)
غربیها با شروع دوره رنسانس و با ورود به دروازههای مدرنیته، ارزش دین و دینداری را به نفع علم، تكنولوژی و مدرنیته فدا كردند. اندیشمندانی چون شلایر ماخر (۱۸۳۴ـ ۱۷۶۸ م) و به دنبال آن جان هیك (۱۹۲۲ م) تلاش و كوشش فراوان نمودند تا در ابتدا به داد دین و دینداری برسند و حیثیت و اعتبار و ارزشهای دینی از دست رفته را با پلورالیزم دینی دوباره بدست آورند و بعد به آزادیهای اعتقادی انسانها هم وقعی بنهند.
سعی و تلاش ما در مقدمه این بحث، این است كه جَستی در بنیان تفكر غرب زنیم و اساس و اصول نگرش غرب را درباره علم، دین و الهیات از قبل و بعد دوره مدرن بدست آوریم تا بتوانیم درك درستتری از عوامل و خاستگاههای پلورالیزم دینی را مد نظر قرار دهیم.
اگر بخواهیم زیربنای عوامل و خاستگاههای پلورالیزم دینی (كثرتگرایی دینی) را در منشأ فلسفی آن جستجو كنیم، باید به سراغ پدر فلسفه جدید غرب، رنه دكارت (۱۵۹۶ـ۱۶۵۰م) برویم. دكارت مؤسس فلسفه جدید غرب است و از طرف دیگر، تاریخ تفكر غرب پس از اتمام دوره قرون وسطی و به دنبال دوره رنسانس، دورهای آغاز شد كه از آن تعبیر به دوره مدرن كردن و تفكر حاكم بر این دوره را مدرنیته (Modernity) نامیدند.(۵) اما تفكر در دوره قرون وسطی چگونه بوده است؟
قرون وسطی وقتی شروع میشود كه تفكر دینی مسیحی نحوی معقولیت برای خودش پیدا میكند. یعنی دارای یك جور شأن عقلی و فلسفی میشود. تعالیم دینی آن همانگونه كه در اناجیل آمده، شأن دینی دارد؛ اما توجیه عقلیاش با سنت اگوستین (۳۵۴ـ۴۳۰ م) پیدا شده است. اینجاست كه تفكر قرون وسطی با معنایی از یقین، حاصل شد و آگوستین با لحاظ الهی و ایمانی و دینی آن را تعریف كرده بود. آگوستین نیز مانند دكارت با شك آغاز كرد؛ ولی شك او در جهت تحكیم و پایداری ایمانی بود كه در پی فهم و ادراك است.
در قرون وسطی یقین انسانی، حاصل وحی و تعالیم كلیسا بود. به همین جهت فهمی كه از عالم، آدم و غیره دارند، فهم دینی است. تفكر، ریشه در ایمان دینی دارد و چون ایمان نه تنها شكل دهنده به حقیقت؛ بلكه ضامن آن نیز محسوب میشده است، از این رو حقیقت را بر همین اساس، یقین دینی میانگاشتند و منفك از یكدیگر تصور نمیكردند.(۶) چگونه این نوع تفكر و نگرش دینی متزلزل شده است؟
وقتی به عصر دكارت نظر میكنیم، میبینیم او در دورهای بود كه دو قرن از قرون وسطی گذشته بود و عصر رنسانس هم، انسان و عالَمِ تازهای را به همراه آورده بود. از این رو، دكارت در دورهای بود كه انسان میخواست خود را از حجیّت، تبعیت دین، كلیسا و تعالیم آن برهاند. در این دوره بود كه یقین دینی قرون وسطایی كه اگوستین بنا نهاده بود، تبدیل به شك شد. دكارت مصمم بود كه یقین كاذبی را كه كسانی چون مونتینی در این دوره مدعی بودند كه میتوان با شك به آن رسید، به یقین جدیدی كه آن را حقیقی میدانست، تبدیل كند.(۷)
این یقین دكارتی، یقین مدرنیته است كه مبتنی بر معنای جدید عقل است. این عقل جدید، خود مختار است و مبتنی بر «Cogito»(۸) و چنین چیزی در قرون وسطی نبوده است؛ چون عقل در آنجا، یك عقل تابع ایمان است. عقلی است مخلوق، مطیع و خواهان رستگاری و فلاح.(۹)
دكارت عصر جدیدی را تأسیس كرد كه در آن، انسان معیار و ملاك وجود است: یعنی سوبژكتیویسم (Subjectivism) یا خودبنیادی بشر آغاز گردید، كه در نهایت به اومانیسم(۱۰) ختم شده است.(۱۱) از طرف دیگر دكارت كسی است كه حوزه الهیات را از فلسفه جدا كرده و بر بیاعتباری مباحث الهیات كه مبتنی بر یافتههای متألهان مسیحی بود تا حدودی بیرمق كرده بود.
كانت (۱۷۲۴ـ۱۸۰۴ م) با ورود خود در عرصه فلسفه، اصل سوبژكتیویسم دكارت را تحكیم كرد. از طرفی حمله وی به ما بعدالطبیعه، رشد فلسفههای تجربهگرا در دین را به دنبال داشت. مسیحیت غربی، به جای آن كه جایگاه خود را در نقد مبانی مختلف نشان دهد، واكنشهایی در قالبهای مختلف، كه در بعضی موارد هم فلسفی بود، نشان داد؛ غافل از آن كه این رویكرد، نه تنها دین را در برابر آن شبهات نجات نمیدهد؛ بلكه به انكار بسیاری از مبانی دینی میانجامد.
در عالم جدید كه امروز تعبیر به مدرن و مدرنیته شده است، انسان، همان انسان دوره قبل نیست. نگاه و نظر انسان در عالم جدید عوض شده است. گویی كه انسان بكلّی هویت خودش را تغییر داده است. در واقع همه چیز بر پایه سوبژكتیویته (انسان) است. مدار عالم، خدا و به طور كلی همه چیز را انسان (سوژه) تعیین، ابقاء و محو مینماید. دنیای انسان مدرن و متجدّد، عالمی است كه تمام توجهاش به دنیای مادی، ارزشهای دنیوی و پیشرفت در حوزه علوم تجربی است. او میخواهد تكنولوژی به حد اعلای خود برسد، به همین جهت باید سكولار(۱۲) باشد، البته قبل از آن اومانیسم شده است. پس خدا، در كجای دنیای انسان مدرن قرار دارد؟ در هیچ جا. چون خدا فراموش شده است. ارزشهای والای الهی در جامعه مدرن (و در مدرنیته)، از بین رفته است.(۱۳)
منبع:ماهنامه رواق اندیشه،شماره ۴۶
نویسنده:مهدی منفرد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست