چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
مجله ویستا

سایه های مجهول


سایه های مجهول

نگاهی به فیلم زندگی با چشمان بسته به کارگردانی رسول صدرعاملی

جیرانی، صدرعاملی و بیژن امکانیان سه روزنامه نگار همکار در یک دوره تقریبا مشترک با علاقه ای مشترک در احیای فیلمفارسی به سینما آمدند. برای همین است که ملودرام های این سه نفر جز در موارد معدود از سینمای اندیشمند حظی نداشته و ندارد. اتفاقا سه رأس این مثلث به دام تولید فیلمفارسی های نوین افتادند و فیلمفارسی های اندیشمندانه! امروز از سوی کسانی هدایت و تولید می شود که خود زمان نه چندان دور در دهه شصت منتقد آن بودند. اکران فیلم «زندگی با چشمان بسته» حوصله ای را فراهم می آورد تا رد پای فیلمفارسی را حداقل در سینمای صدرعاملی جستجو نماییم.

برای اثبات ادعای ذکر شده که عمده آثار صدرعاملی فیلمفارسی های شبه روشنفکری هستند چند کلیشه و الگوی کهنه - مدرن فیلمفارسی- لحاظ شده در «زندگی با چشمان بسته» را واکاوی و تأویل می کنیم.

زمانی که «آرواره ها» در سینمای جهان اکران شد استیون اسپیلبرگ در گفتگو با یکی از نشریات در آن زمان گفت فیلمی که بدمن قصه اش حیرت انگیز و مخوف تر باشد جذابیت درام را چند برابر می نماید. ضمن اینکه سینمای بدمن محور همواره با اقبال بیشتری مواجه می شود. تعریف بدمن در سینمای فارسی شکلی کاریکاتورگونه داشت. بدمن فیلمفارسی های گذشته اغلب آدم های تنومندی از طبقه لمپن های بورژوا بودند. جالب اینجاست که این بدمن ها عمدتا صاحب کافه و یا مشروب فروشی بوده و یک یا چند زنی که در محور داستان قرار داشتند در جدالی نابرابر تحت تکلف صاحب کافه قرار داشتند و تلاش می کردند از چنگالش بگریزند. این بدمن ها را خود اهالی سینما، «هیکل» نامیده اند. پرسوناژی که طبق توضیح ذکر شده تقریبا سردسته بدمن ها بود و اغلب صاحب کافه به شمار می رفت و نسبت به شخصیت های زن احساس مالکیت داشت.

اگر «زندگی با چشمان بسته» را از دریچه بدمن فیلم بررسی کنیم پرسوناژ مقدم- بدمن فیلم- تقریبا همان شمایل هیکل را در ذهن متبادر می سازد. کسی که غیر از ظلم و جفای کاملا اغراق آمیز هیچ کنش دیگری از او سر نمی زند. چنین کاراکترهایی در فیلمفارسی های گذشته جز وجوه مادی، خصوصا بهره کشی از زنان و دشمنی بی دلیل با پروتاگونیسم (قطب مثبت) قصه، تاثیر دیگری در بدنه روایت نداشتند. البته بی هدفی سرکشی های بدمن های فیلمفارسی را باید به سایر تعاریف این مجموعه بدمن ها افزود. بدمن فیلم «زندگی با چشمان بسته» مثل همان بدمن های فیلمفارسی بی هدف و سرگردان است و مثل یک شکارچی در پی این است که زنان مختلفی را صیغه کند و حالا می خواهد قلابش را به گردن پرستو- دختری که در محور درام است- بیاندازد. هیکل فیلم صدرعاملی نیز یک شکارچی است و جز اینکه مدتی این زن را صیغه کند، مدتی آن زن را صیغه کند هدف دیگری ندارد. البته این موضوع صیغه و پرداخت آن در سینما یکی از موضوعاتی است که درفیلم های روشنفکرمآبانه به وفور یافت می شود. در نهایت علی - قهرمان داستان- با زدن یک سیلی، هیکل (مقدم) را شکست می دهد و بدین ترتیب، قهرمان خنثی به همه چیز سر و سامان می دهد و در نهایت رستگار می شود. البته عامل شک و اینکه دختر به خطا رفته است یا خیر، پرسشی است که تماشاگر با آن تا انتهای فیلم درگیر است. ضمن اینکه درشت نمایی مولفه شک در مورد یک زن و یا دختر از همان سیل خروشان شبه اندیشمندانه فیلم های فارسی برمی آید.

منتها تمام این الگوپروری ها در مقیاس کوچکتری نسبت به سینمای فارسی اتفاق می افتد. هیکل (مقدم) تلاش می کند تا پرستو را به دست آورد و برای به هدف رسیدن، بیتا- همسر صیغه ای- خود را آلت دست قرار می دهد. باتوجه به اینکه این داستانک فرعی نیست و بخش اعظمی از فیلم برشمرده می شود باعث شده که بتوان تمامی معادل های مدرن فیلمفارسی را در فیلمی که متوهمانه آوانگارد خوانده می شود در این فیلم یافت. جان بخشیدن دوباره به انگاره های فیلمفارسی برای کارگردانی که به زعم نگارنده یکی از چیره دست ترین کارگردان های سینمای ایران است سبب شده فیلمساز یک نکته را فراموش کند که ظرف فرمی فیلم نیاز به بسترسازی محتوای غنی دارد.

عمده ترین مشکل «زندگی با چشمان بسته» در گام بعد این است که اگر ندانیم کارگردانش رسول صدرعاملی است و چندین اثر سینمایی را کارگردانی و تولید کرده است این تصور برای تماشاگر بوجود خواهد آمد که با یک کارگردان فیلم اولی روبرو است که گرفتار خودنمایی و به رخ کشیدن بازی های فرمی شده و به هیچ وجه تمایلی ندارد که فیلمش بدنه محتوایی غنی داشته باشد. این روزها درام پروری و قصه گویی در سینمای ایران برای فیلمسازان کار بسیار دشواری شده است. قصه گویی در سرزمینی که به ادبیات کهنش می نازد چه کار دشواری شده است. تقریباً ۷۵ درصد فیلم های مدعی، فاقد قصه های مشخص و کلاسیک هستند. این از مشکلات سینمایی است که گرفتار ابتذال فرمی شده و مطابق با سینمای روشنفکر مآبانه به تماشاگرش روایتی مدون ارائه نمی نماید. «زندگی با چشمان بسته» از این قاعده مستثنی نیست و کلیت اثر در همان گرداب نداشتن قصه می افتد. ضمن اینکه با پراکندگی لحنی خود، تماشاگر را سرگردان تر می سازد.

چندی است مرگ و بهره بری از این مؤلفه تراژیک بدل به مؤلفه اصلی- نقطه گذاری- تمامی فیلم های ایرانی شده است. فیلم های «هیچ»، «یه حبه قند» و همین فیلم صدر عاملی نمونه های خوبی هستند برای مثال زدن. سینمای ایران عادت به این موضوع دارد که کلیشه و مؤلفه هایی که مثلا در درام یک فیلم مؤثر افتاده را سایر فیلمسازان به تناوب تکرار کنند و تراژدی مرگ بدل به فرمول تکراری انتهای فیلم های شبه فاخر شده است. اما در مرگی که برای علی (حامد بهداد) اتفاق می افتد باز هم رد پای کپی نعل به نعل را می توان یافت. صدر عاملی این بخش را به صورت ناشیانه ای از فیلم ملاقات با آقای جوبلاک (مارتین برست) برداشته است. دختر و پسری که آشنایی مختصری با هم دارند و گاهی می ایستند و دور شدن یکدیگر را نظاره می کنند، ناگهان خودرویی با پسرک برخورد می کند و باعث کشته شدن وی می شود. این پایان بندی از آغارنگاری یک فیلم فرهنگی برداشت شده و هیچ خلاقیتی در نوع میزانسن و دکوپاژش نیز لحاظ نشده است.

اما درباره نوع شخصیت پردازی فیلم مشکلات عدیده فراوانی وجود دارد، نقص های فراوانی در نوع ورود شخصیت ها به داستان و نوع چیدمان این ورود، صدمه جبران ناپذیری به درام وارد ساخته است. مثلا مجهول ماندن کاراکتر علی، به مینی مالیسم ناقص شخصیت ها و فیلم دامن می زند. البته شخصیت ها می توانند ذهنی، استعاری، سوررئال و مینی مال باشند، اما تأکید کارگردان بر فضاسازی رئالیستی با درنظر گرفتن نوع شخصیت پردازیش در تعامل نیست. درمورد پرسوناژ علی و پرستو چند نکته حائز ذکر و اهمیت است. تماشاگر فیلم از ابتدای داستان تا انتهای روایت چگونگی سیر این تغییرات ناگهانی را درنمی یابد و شخصیت پرستو همچون سایر شخصیت ها گویی برای تماشاگر مجهول است. عده ای عروسک خیمه شب بازی که تماشاگر قادر به درک این شخصیت ها نیست. با این مینی مالیسم ذهنی تا انتها نمی توان نه قصه انتزاعی کارگردان را دنبال نمود نه با شخصیت ها همراه شد و می توان به سادگی گفت درام فیلم از دو زاویه صدمه دیده است. با این حساب نه روایت و نه شخصیت ها فاقد کنشمندی دراماتیک هستند، البته این مجهول الحالی مثلاً درمورد پدر و مادر پرستو حتی بیتا و مقدم نیز اتفاق می افتد.

شخصیت های فیلم سایه وار در درام ظاهر می شوند و اغلب با بدنه درام چفت نمی شوند. مثلاً پرسوناژ مادر سایه ای است که هیچ تغییری بر روند کلی جریان فیلم نمی گذارد. حتی در آن بخشی که وی به امضا گرفتن اهالی محل معترض می شود سبب تأثیرگذاری بر روند کلی و جزئی قصه نمی شود. مهمترین کنش های شخصیت ها مثل «مسابقه آخر» که تا مرگ پیش می روند فاقد تأثیر دراماتیک بر مختصات فیلم است. اگر درمورد برخی شخصیت ها واژه مجهول الحال را به کار بردم آنچنان هم بی راه نبود استفاده از این کلمه هم جای توضیح و تفسیر دارد، مثلاً کاراکتر علی که به سفری دریایی رفته معلوم نیست کی؟ کجا؟ و چگونه؟ اصلاً دلیل این سفر- گریز- نوعی فرار از خانواده سنتی بوده؟ به صورت استعاری تر آیا علی برای فرار از سنت ها از خانه گریخته؟ اگر چنین است رجوع به کسب پدری - در بخش پایانی فیلم- به نوعی احیای سنت ها نیست؟ این همه رویداد حول پرستو اتفاق افتاده است؟ چه ارتباطی به پرسوناژ علی دارد که سبب تحول علی می شود و مشکل عمده «زندگی با چشمان بسته» این است که به ایدئولوژی و جهانی بینی فردی شخصیت هایش نزدیک نمی شود و این است که شخصیت ها مجهول الهویه هستند و در سایه باقی می مانند. ضمن اینکه جامپ زمانی ابتدایی به روند قصه صدمه می زند، این جامپ زمانی، نیاز مبرم به پیش فرض های دراماتیک دارد که در همان ابتدای این پیش فرض های دراماتیک ارائه نمی شود و تماشاگری که پرستو را به عنوان یکی از نقش های محوری دنبال می کند متوجه جزئیات و درک موقعیت های بعدی نمی شود.

ضمن اینکه فیلمنامه آن قدر مفصل نیست که جزئی نگر باشد. از این رو شخصیت پرستو نیز دقیقاً همانند شخصیت علی در این جهش زمانی گم می شود و در این پرش زمانی خیلی چیزهای مجهول و ساده بدل به خط تعلیق می شود. نوع معاشرت های دیروقت پرستو با مشتریان دفتر حقوقی که پرستو در آن کار می کند مجهول است، دیر آمدن، تغییر در نوع لباس پوشیدنش به هیچ روی مشخص نیست و همه مجموع این شک ها نمی تواند گره فیلمنامه ای باشد. پرستو قبل از این جامپ زمانی فقط یک ماسک دخترانه است با مقداری نریشن که برای گویایی این شخصیت برای ورود به درام کافی نیست. پدر و مادر در مقابل رفتارهای پرستو هیچ واکنشی نشان نمی دهند و منفعل بودن پدر و مادر چه دلیلی می تواند داشته باشد و این همه شک و ظن بیهوده بدون پیش فرض های دراماتیک نمی تواند تعلیق درام را افزایش دهد.

ضمن اینکه ورود برادر- علی- به این قصه می توانست نقطه عطف درام باشد و میزان کنشمندی شخصیت ها افزایش پیدا کند. جایگاه علی در این درام کاملاً خنثی است و با ورود او به این قصه، درام سیر صعودی پیدا نمی کند بلکه با چالش های جدی تری مواجه می شود. ضمن اینکه با توجه به فضای فیلم این انتظار می رود با جلو رفتن زمان داستان کم حجم، تک بعدی و ماسکه این شخصیت ها افزایش یابد و متأسفانه چنین نمی شود.

علیرضا پورصباغ